کرب و بلا،شهر عشق
من امروز وارد فاز بعدی زندگیم شدم
زندگی بعد دومین کربلا....
هر سفری یه پیامدهایی داره و یه نتایجی
هر چه سفر سخت تر،نتایج ان شاء الله قوی تر....
این دفعه دوست دارم سکوت کنم بیشتر...
و چیزی نگم از کربلای نیمه شعبان
از زیارت جامعه خواندن روبروی ضریح امامین عسکریین تو غریب ترین شهری که چشمام دیده،سامرا...
جایی که قدیما سر من رای بود و حالا،همّ من رای...
ایندفعه ترجیح میدم حداقل برای مدتی سکوت کنم...
شاید هم شرایط این رو میطلبه که هیچ چیزی نه بگم و نه بنویسم...
شاید هم کسی نیست که به جز ظواهر،بجز آب و هوای واقعا داغ عراق بشه چیزی براش گفت...
یا مثلا کسی باشه بجز از کاروان خودمون که بتونم بهش بگم چقدر سخت بوده این سفر و این حرف نترسونتش از پیاده روی نجف تا کربلا...
نمیشه بگم که ما رایت الا جمیلا یعنی چی...
نمیتونم توصیف کنم که هر چقدر کرب و بلا بیشتر میشد و گرما شدیدتر و شرایط سخت تر و محدودتر حال ما بهتر بود گرچه خودمون هم نفهمیم...
کربلا کرب و بلاست،اگه بلا نمی کشیدیم که اصلا کربلایی نبودیم...
اصلا جواز ورود به این سفر بلاست...
بلایی که زینب دید و ما فقط ذره ای رو چشیدیم...
ذائقه مون رو آشنا کردیم با رقیه،با زینب،با علی اصغر،با سجاد،با ابالفضل...
تاول،رد شدن از بازار،بیماری،ضعف،عقب افتادن از کاروان،پرچم های مرفوع...
نمیشه نوشت،نمیشه حرف زد،حیفه گوش ها و چشم های شما که از زبان من نوعی بشنوند و بخوانند...گفتنی نمیشه باشه این سفر...با جان و دله فقط که میشه دید کربلا
خدا کنه که پشت هم قسمتتون بشه پیاده برید...
پیاده...
با همه ی ابتلاهاش...
حیفه مثل حسین و اهل بیتش،خسته و بی رمق و ژولیده و عزادار و غم بار نباشی...
حیفه غیر این کربلا رفتن و کربلا رو دیدن...
الهی که به حق اضطرار زینب کبری در کنار سه ساله ی ارباب،حیف نشید...
دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم
خیلی حسین زحمت ما را کشیده است.