و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

بهترین رفیق...

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۴۲ ب.ظ

ارتباط با خدا تنها ارتباطی است که میتواند شدید و شدیدتر شود و هیچ آسیبی به دنبال نداشته باشد...

برای ارتباط با خدا وقت بگذاریم...

نهایتا ما پیش خدا خواهیم رفت و تا ابد پیش او می مانیم
برای ملاقات با خدا آماده شویم...

/بخشی از یک یادداشت معنوی/
*
یا من ارجوه لکل خیر
ای کسی که برای هر خیری به او امید دارم....
ای خدایی که تمام خوبی ها از جانب خودته

شبیه بابات شو!

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۵۸ ب.ظ

بسم الله
یه مقداری فکر کردم با چی شروع کنم،گفتم مطلب اول ساده باشه و مقدس
دو بیت شعر منتسب به حضرت زهرا سلام الله علیها تقدیم تون میشه که برای امام حسن جان می خوندن:)

«اَشبِهْ أباکَ یا حسن / وَ اخْلَع عنِ الحَقِّ الرَّسَن
و اعْبُد إلهاً ذالمَنَن / وَ لا تُوالِ ذا الإحَن

ذا الإحن: اهل کینه

این هم عیدی شب ولادت امام باقر و اول ماه رجب...


ترجمه شعر در صحیفه فاطمیه موجوده... و اینکه،صفحه ی مرتبط با عربی به روز شد. اما اینجا هم گذاشتمش.


اینم جمع بندی ما(اصل حرفم آخراشه)

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ

تو زندگی وبلاگی ام
یه سری آدم ها بودن
که از همون اول وب نویسی، از نوشته های ما فقط خوبی هاش رو دیدن و دائما بهم گفتن چقدر خوب مینویسی چقدر خوب حرف زدی چقدر خوبی....
انقدر بهم گفتن که باور کردم...
و رشد کردم...
یه سری از آدم ها بودن که واقعا برای این نوشته های معمولی وقت صرف کردند و پر و بال دادند....
باعث شدند توقعم از خودم بره بالا
آدم هایی که وقتی نوشته هاشون رو ببینی و بعد ببینی که جزو دنبال کننده هاتن،اصلا روت نمیشه سبُک بنویسی....

پرچم اول،دوکوهه

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ

به حسینیه حاج همت نرسیدم
به آب حوضش هم حتی دست نزدم
گفتم اگه یه لحظه هم برم تو، کی بایسته اینجا به بچه ها بگه کدوم طرف برن که گم نشن....
الان دارم فکر میکنم کاش فقط یه لحظه وارد حسینیه میشدم و کنار اون ستون های قشنگ نفس میکشیدم....فقط نفس میکشیدم...

شمع محفل بشریت...

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ

وقتی بچه ها تو فاو گیر کرده بودن و فکر میکردن دیگه نمیتونن کاری کنن به امام(ره) پیام فرستادن
امام گفت: همان خدایی که نماز خواندن را بر شما واجب کرده، دفاع را هم واجب کرده...
بچه ها پیام رو فهمیدند،مقاومت کردند، فکر کردند و راه حل پیدا کردند، پیروز شدند....
*

رو خاک های اروند
با این جمله ی راوی
دارم به حال امروزم فکر میکنم...
نگو نمیشه و بلد نیستم و نمی تونم
اگر دفاع واجبه
بزن به خط.....

شهدا هم یه روزی مثل خود ماها بودن...




بسازیم تا ساخته شویم

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ب.ظ

این شب ها که پتوی گرم آماده میکنم برای خواب و جای نرم
یاد اون روستاییان عزیزی میفتم که فقط یک ساعت تا تهران فاصله دارند اما نه گاز دارند نه آب گرم....
هر شب و روز تو سرماا

 
هم باید یادمون نره
هم باید به فکرشون باشیم
تا هر جا که میتونیم...