و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

همه ی داراییمو، به تو بدهکارم من...

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۲ ب.ظ

برای شما به کنار،  برای خودم هم وقتی میخوام بنویسم چه اتفاقاتی میفته و چه نکات جالبی دریافت میکنم و یا چه شرایطی اینجا هست، نمیدونم کدومش رو بنویسم...
فرصتش هم نیست یعنی تو اولویت هام جا نمیشه...
امروز وارد اتاق شدم سه نفر از شش نفرمون خواب بودن، نیم ساعت تا شروع کلاس وقت بود، گفتم آخ جون... نیم ساعت در سکوت،چه کاری رو انجام بدم حالا؟
بعد شروع کردم به نوشتن...
و داشتم تصمیم میگرفتم بین درس و خاطره نویسی و یه کار شخصی ام، اولویت با چیه که فهمیدم اولویت با خوابیدنه:)
همونجا بود که متن رو رها کردیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم:)
فقط حیف که یه ربع بیشتر نبود.
*
از طرح مون نمی‌دونم چی بگم
چون شماها بعضی هاتون اصلا به گوش تون نخورده و الان هر چی بگم همون میشه ذهنیت اولیه ی شما
صرفا در این حد ذکر کنم که واقعا احساس میکنم باید مبّلغ اش بود، باید برای گسترش این طرح وقت گذاشت باید ....
همون کاری که خادم های عزیزمون دارن میکنن...
با سختی خیلی زیاد و تلاش خیلی زیادی این شرایط رو برامون فراهم کردن به لطف امام رضا علیه السلام.
 و من واقعا اخلاص رو توی تک تک شون می بینم.
همین که توی این دوره زمونه این تعداد آدم حسابی کنارت باشن عالیه...این تعداد استاد خوب و واقعی، همکلاسی، هم اتاقی...
اینکه مجاور امام رضا(ع) هستیم که جدای همه اینهاست...
دیگه واقعا اگه آدم سختی ای به چشمش بیاد خیلی بی انصافیه...
**
آرزو میکنم خودتون بیاید و ببینید
اونهایی که نرفتن و میتونن برن...
چون فقط میتونم بهتون بگم اینجا،در سایه ی لطف امام چیزهایی می بینم که....تو زندگی ندیدم...
هر وقت هم غرور می‌گیره من رو و فکر میکنم همینقدری که دارم کافیه، انگار دیگه هیچ روزی ای بهم نمیرسه...

راستی
اگه خدا قبول کنه، به نیابت تون نماز خوندم و سلام رسوندم...

و اما،این تصویر:





سعی کردم خیلی ها رو نام ببرم... اگرچه اسامی نوشته شده محدوده...
ان شاالله که از همه قبول باشه.

/ متن روز چهاردهم/

رضای خدا...

چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۰ ق.ظ

حدود یک ساعت داشتم به متن طولانی چند روز پیشم اضافه میکردم و میخوندمش
گوشیم پیام داد تعداد کلمات مجاز یک یادداشت تموم شده. :)
اما حرف داشتم هنوز، تصمیم گرفتم متن رو تفکیک کنم(چون چندتا موضوع نسبتا متصل بود)
یه قسمتش رو کپی کردم، بردم تو یه صفحه یادداشت دیگه، دیدم باز بهش اضافه شد و دریافت هایی رو مطرح کردم آخر متن که اگه الان منتشرش کنم باید سرش صحبت بشه...و بیش از همه خودم باید وقت بذارم براش. و الا مطلب شهید میشه و اصلا فایده نداره...
خواستم رمزدارش کنم دیدم بازم مشکلش حل نمیشه...
دیگه سراغ باقی قسمت های مطلب نرفتم...همین اندازه زمان رفت بس بود.
**
نفسم اصرار کرد اینو بگم:
 بدانید و آگاه باشید که چه زحمتی کشیدم مطلب بذارم براتون، نشد... (نمی گفتم حیف بود:)) اخلاص هم که هیچی شد دیگه :)
**
و در این اصرار و اجابتش، برای خودم روشن شد که کل این یک و نیم ساعتی که نوشتم و آماده انتشار نشد
برای خدا نبوده...
چشمم روشن:(

/ کار خوبی که برای رضای خدا نباشه و نیتهای دیگه، بالاتر از رضای خدا باشه، میشه حجاب،
میشه تکبر، میشه عبادت ابلیس.../
/استغفرالله از این کارهای خوب!/
*
میلاد امام رضا(ع) مبارک مون باشه...
همین...فقط همین.(عنوان مطلب ایهام داره)