و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

خیلی حسین زحمت ما را.....

چهارشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ

کوثر، هم سن و سال خودم بود... خونه شون دور بود از مسیر اصلی، تازه به مسیر فرات هم که ما می‌رفتیم دور بود، برای همین مهموناشون کم بود.
انقدری شوق داشت، انقدری خوشحااال بود از اینکه ما رفتیم خونشون، که حد نداشت. چشم هاش برق میزد از شادی و همون بدو ورود، ما رو در آغوش کشید و به سبک عراقی ها چندبار ما رو بوسید.
شب دوم، شب آخر پیاده روی مون بود، مهمونای سیدم،اربعین اولی بودن، طی روز، از کنار فرات، رسیده بودیم به تابلوی «طریق الاسرا» ، خسته بودیم و پاهامون درد می‌کرد
اما تا تابلو رو دیدیم، بیچاره شدیم.... آه از غم حسین... آه از اون لحظه ای که زینب داغدار، بار مسئولیت یک عالمه خانم رنج کشیده، یک عالمه کودک ترسیده ی مجروح کتک خورده رو بر دوش کشید.... آااااه از ثانیه ای که تازیانه ها بالا رفت،
از اون تابلو به بعد،همه چیز، روضه بود
ما توی راهی بودیم که حضرت زینب و بچه ها.... بمیرم...
صوت «مای بارد زایر» تازیانه ای به جانمون بود‌
دست نوازشی که روی سر دخترک های سیاهپوش کشیده میشد، گویا توی صورت ما کوبیده می‌شد...
و حالا، رفتار گرم کوثر و محبتش به ما
فقط بخاطر اینکه زائر امام حسینیم، آه....
یه دل سیر نشستیم و برای اسرای کربلا باریدیم...
کوثر رفته بود شام بیاره، تو اتاق تنها بودیم، وقتی برگشت ما رو اونطوری دید، نگران شد! ترسید! فکر کرد کاری کرده که ما رنجیدیم
آه.... حسییییین 😭😭 وقتی براش توضیح دادیم که علت گریه هامون چیه
او هم کنار ما نشست...
دلها شکست...
دلهای ما، از دوتا کشور،دوتا ملیت، کنار هم، برای یک عزیز، گریست....
بعد گریه، تا خود صبح، با هم حرف زدیم.
کوثر مدام از ما پذیرایی میکرد و ما آب می‌شدیم...
چه داشتیم که در برابر آنهمه زحمت، تقدیمش کنیم؟
شاخه کوچک خرمایی که در راه برداشته بودیم به او دادیم. لهجه اش روستایی بود، خوب نمی‌فهمیدیم حرف همدیگر را... رفت و چند دقیقه بعد، با یک ظرف پر از خرما و یک پارچ بزرگ دوغ برگشت....
فکر کرده بود خرما میخواهیم...
خسته بودیم و سیر، اما مگر میشد چشم های پر انرژی و دل تنگ خادم حسین را رها کرد و خوابید؟
مگر نه آنکه اربعین، برای یادگیری زندگی امام زمانی است، برای وحدت قلبهای مومنان و زندگی شاد مومنانه است؟
با لبخند نشستیم، از چشم هایش خستگی می بارید اما لبخند عمیقی داشت و گفته بود خیلی خوشحالم که امشب میتونم باهاتون حرف بزنم.
با ذوق گفت: این دوغ، محصول گاوهای خودمان است.
خانه شان کوچک بود، دوتا اتاق و یک حیاط، مادرش مریض بود و نمیتوانست کاری کند. خواهرش ساکن شهری دیگر. خودش بود فقط. و یک خواهر کوچک.
با تعجب پرسیدیم: گاو دارید؟
گفت: دورتر،نزدیک طویریج، زمین زراعی داریم و چند گاو...
درمانده بودیم از اینهمه فعالیت، آن هم با عشق، با انرژی، بدون منت، پرسیدم کی میخوابی؟
گفت: شبها، یک ساعت.
چشم هایمان در آمد!
خودش گفت: بعد از خادمی زوار، وقتی می‌خوابند، نان درست میکنیم برای موکب، و صبح زود بعد نماز با پدرم و خواهرم میریم سر زمین، شیر میدوشیم، دوغ درست میکنیم، بعد میریم موکب. نزدیک غروب دوباره برمیگردیم که شام بذاریم. پدرم هم میره دنبال زائر.

دیگر هیچ دردی، هیچ رنجی، هیچ خستگی ای، حس نمی‌شد
هیچ چیز، هیچ حسی در وجودمان نمانده بود،الا عشق...
عشق حسین....

 

 

دلم میخواد این حرفها رو به همه برسونم

سه شنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۹، ۰۶:۱۳ ب.ظ

همه آدم ها، مجموعه ای صفات خوب و صفات منفی هستن. مجموعه ای از کارهای درست و کارهای اشتباه. با درصدهای متفاوت.

هیچ انسانی نیست که صد درصد مثبت باشه (بجز معصومین که همون ۱۴ تا بودن و تمام) و هیچ انسانی نیست که صد درصد منفی باشه.
همه اتفاقات دنیا هم، آمیخته از زشتی و زیبایی، از خوبی و بدی، از راستی و کجی است...

اگر قراره ما خلیفة الله باشیم، باید مثل خدا ببینیم، مثل خدا بسنجیم.... این «قضاوت نکنیم» که راه افتاد، جمله ی خوبی بود واقعا، گرچه معمولا ازش اراده ی شر شده...
اگر مادریم، اگر پدریم، اگر همسریم، اگر برادر بزرگتر و خواهریم، اگر رفیقیم، هر کس که هستیم و هر جا که هستیم
وقتی کسی خطا کرد، نگاه کنیم ببینیم خود ما چقدرررر در معرض خطا و اشتباهیم.
خدا کجا جلوی جمع ما رو خورد کرده و آبروی ما رو برده؟
کی خدا خطای دیروز ما رو بعد از پشیمونی، توی سر ما زده؟
کی شده بریم پیش خدا بگیم ببخش، خدا نبخشه یا هی ناز کنه هی ناز کنه هی سخت بگیره، انقدر سخت،که دیگه اصلا روت نشه هیچوقت بری بگی ببخشید!
انقدر سخت بگیره که حتی اشتباه که می‌کنی سرت رو بالا بگیری صاف تو چشم هاش نگاه کنی بگی همینه که هست!

شبیه اون بچه هایی که دائما مورد سرزنش قرار میگیرن، انقدر که دیگه هیچ تذکری هیچ نصیحتی هیچ نقدی رو نمیپذیرن و هر چی بگی میگن همینه که هست...

والله که ما حق نداریم،«کرامت» انسانی کسی رو زیر سوال ببریم!
به خداوندی خدا، ما در هر مقامی که هستیم،حق نداریم کسی رو سرزنش کنیم یا حرمتش رو بشکنیم یا بخاطر یک خطا، کلا زیر سوالش ببریم!

رابطه خانوادگی اهل بیت رو با هم نگاه کنید!
اصلا امام حسن و امام حسین نه که معصومن نه، حضرت علی و حضرت زهرا نه،
رابطه حضرت زینب رو با برادرزاده هاش،با برادرش، چقدرررر محبت، چقدررر احترام....
مگه اونها اشتباه نمی‌کردن؟!

ما که شیعه هستیم، با کدوم دلیل، کدوم اجازه، کدوم حرف خداپسند، به همدیگه توهین میکنیم یا بخاطر خطاهای سهوی، همدیگه رو سرزنش می‌کنیم؟!!


ای وااای از اینهمه اشتباه رفتاری، که هیچوقت هم بهشون توجهی نمیکنیم!
ای وای بر من،که خودم تازه دارم میفهمم چقدرررر از این خطاها کردم و حرمت مومن، که از کعبه بالاتره رو خدشه دار کردم!!
واای بر عاقبت من،اگه اصلاح نشم و حلالیت نخوام... وای بر عاقبت من که عملکردم اصلا شبیه اهل بیتی که دوستشون دارم،نشه....
وای بر من که گاه و بیگاه عامل لجبازی آدم ها، عامل گمراهی آدم ها و عامل گناه آدم ها شدم... بجای اینکه دستگیر باشم و همدل....
خدایا ممنونم که من رو با خطاهای بزرگم آشنا کردی... دستمو بگیر، میخوام درستشون کنم!

 

دلهم را می‌شناسید؟

يكشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۹، ۰۵:۳۱ ب.ظ

مختار را که دیده اید، بارها و بارها...

دلهم، همسر زهیر بن قین،

شوهرش را، از مرتبه یک مذهبی معمولی که سرش گرم تجارت حلال بوده و زندگی و خانواده اش، با عاقبتی نامعلوم،

تامقام مستشهدین بین یدیه بالا برد...

تا مقام کسانی که درود خداوند واهل بیت پیامبر، الی الابد نثار آنهاست.