و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

خرده روایت‌ها. درمانگاه دولتی

دوشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۴ ب.ظ

بعد از دو روز مریضی سخت، امروز تونستیم بریم دکتر

تامین اجتماعی بودیم، ساعت حدود ۱۲ ، نشسته بودم منتظر که برای دارو صدامون کنن و بگیریم بریم.

سرمو به دیوار تکیه داده بودم، نزدیک پذیرش

دیدم که چند نفر اومدن نوبت بگیرن، ولی نوبت های صبح تموم شده بود

یه پسر هیکلی با شلوار پاره ( کارش از زاپ گذشته بود) ، اومده بود و برای خودش دور می‌زد. یه گردنبند فروهر هم انداخته بود. نگاهم رو برداشتم ازش و بعد یادم اومد داداشم وقتی تازه دانشجو شده بود، چقدر عاشق گردنبند فروهر بود، فکر می‌کرد خیلی باکلاسه. 

صدای خانم چادریه که تو پذیرش بود، منو از فکرهام بیرون آورد ، داشت می‌گفت من آخه سواد ندارم اینترنتی نوبت بگیرم، ولی وای فای داریم...

چقدر سوخت دلم براش. چقدر بده آدم سواد نداشته باشه. مسن بود. چقدر از این قدیمی‌ها بودن که بی‌سواد بودن. ولی الان شکرخدا همه سواد دارن...

بعد خانمه رفت کنار همون پسر هیکلیه. تازه فهمیدم پسرشه. 

صداشون رو می‌شنیدم که مادر داشت برای بچه‌اش می‌گفت باید نوبت بگیریم و ... پسره با تندی و درشتی گفت: آبروی ما رو بردی، وای فای داشتن چه ربطی به نوبت داره! 

تو دلم گفتم: خودت مظهر بی آبرویی هستی با این طرز صحبت کردن با مادرت! خیلی مردی برای این پیرزن نوبت بگیر! پسر بزرگ کرده که چی؟ :/ 

بعد اومد خیلی محترمانه و باتواضع از متصدی پذیرش نشونی سایت رو پرسید و رفتن. 

چند نفر دیگه هم اومدن نوبت بگیرن، نوبت های صبح تموم شده بود. زیر لب غر غر کردن ، اومدن نشستن روی صندلی که ۲ بشه برای عصر نوبت بگیرن.

دلم براشون سوخت. سیستم تامین اجتماعی جوریه که تا چند بار نری و نیای، سر در نمیاری. این مسئولین هم که حوصله ندارن دو خط توضیح بدن برای نوبت های صبح قبل ۱۲ باید بیاین برای نوبت های عصر، ۲ به بعد. 

خیلی بی‌رمق تر از اون بودم که صدامو به اون خانمی که دو متر اونورتر نشسته بود برسونم. 

داشتم به رفت و آمدها نگاه می‌کردم فقط

نفر سوم که اومد با دو تا بچه پیش این دوتای دیگه، دیگه گفتم بذار بگم براشون، طفلک‌ها سردرگم نشن برا دفعه های بعد.

خانمه داشت با اعتراض می‌گفت این چه وضعشه،حالا ما تا ساعت ۲ باید بشینیم؟! 

تو دلم گفتم: خب نوبت‌های صبح تمومه دیگه! اونور سالنو ببین پر آدمه ، اینها تا نیم ساعت دیگه باید تموم بشن، بعد چطوری به شماها هم نوبت بده؟! 

و صدام رو از گلو درآوردم و گفتم: اگه قبل ظهر میخواین ویزیت بشین قبل ۱۲ باید بیاین. وگرنه میره توی نوبت عصر

خانمه با لحن طلبکارانه گفت: من چطوری با دوتا بچه مدرسه‌ای قبل ۱۲ خودمو برسونم؟! 

باز با همون بی رمقی گفتم: اگه قبل از ۱۲ نرسیدین، دو به بعد باید بیاین که علاف نشین.

بعد همسرم اومد و رفتیم. ولی باز توی دلم گفتم: چرا اینهمه خشم ؟! مجبور نیستی قبل از ۱۲ بیای! 


*

چطوره این جنس روایت‌های داستان‌طور؟ 

بدون شرح

جمعه, ۱۸ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۲۸ ب.ظ

🔴خبر مهم: 


🔻اعدام یک کارگر حافظ قرآن به اتهام اقدام برای ترور علی‌


🔹عبدالرحمن مرادی #ابن_ملجم کارگر زحمت کش و حافظ قرآنی که اخیرا نیز در آستانه ازدواج بود و در دوران نامزدی به سر می‌برد، به بهانه تلاش برای ترور خلیفه وقت دستگیر و در آستانه اعدام است.


🔹نامزد وی #قطام نیز بخاطر حال روحی نامساعد و از ترس نیروهای امنیتی به مکان نامعلومی، گریخته است...


🗣معاویه اینترنشنال


هشتک: محسن شکاری