و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

هر چه از دوست رسد نیکوست

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ق.ظ


دارم تو این بلا درس گذر کردن از ظاهر و به معنا رسیدن رو میگیرم...
درس در بند آینده و گذشته نبودن و حال رو دریافتن...
درس وظیفه ات رو بشناس و انجام بده نتیجه فقط دست تو نیست...
درس باور به خدایی که خدایی میکنه...
درس های مهمی که خیلی مهمه و نمیدونستم چطوری نهادینه اش کنم.
*
مگه داریم از خدا مدیرتر؟؟:)
تا یه معضلی رو میفهمی داری که خیلی مهمه رفع بشه، میدونه بنده اش کجا ضعف داره،میشناسه...
یه بلای خوشگل میذاره براش، میگه اینو حل کن جانم،تا یاد بگیری :)
*
خدا ما رو از بنده های خالص شاکرش قرار بده ان شاءالله...البته سخته ها به اون جا رسیدن..اما میخوام... :) خوبه...

*
اولش اسم مطلب رو گذاشتم: هر بلایی کز تو آید رحمت است،بعد دیدم از این عنوان قبلا استفاده شده
**
هر جمله ای،شعری،نوشته ای،صوتی،شنیده ای،تصویری،روایتی، که میبینیم و می شنویم و میخونیم وارد چرخه ی فکرمون میشه،حتی اگه قبولش نکنیم...مغز هیچ هیچ ورودی ای رو بدون پردازش رها نمیکنه...
خوراک خوب برای مغزمون تامین کنیم...
***
پ.ن: ممنون که نظر میگذارید این بار احتمال قوی نتونم زود پاسخ بدم شاید هم بدون پاسخ تایید بشن.


خوشحال میشم نظر بدید

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ
امروز صبح از ورودی ایستگاه مترو که میرفتم به سمت قسمت خانوم ها، یه خانومی بصورت ممتد ما رو نگاه میکرد...حدس زدم یه مشکلی هست ها...گفتم الان برسم پیشش یه چیزی میگه... :)
ما نیز با لبخندی کمرنگ رسیدیم پیشش...
قطار هم زود اومد و از قضا وارد یک در شدیم،
کسی که دم در ایستاده بود حالش خوب بود،آدم خوشحالی بود خداروشکر، قطار که هی نیش ترمز میزد به سبک شوخی گفت: ما کم ضربه میخوریم اینم هی ضربه میزنه.
خانوم مذکور که روبروی ایشون و کنار من بود رمز نگاهش رو فاش کرد و بدون خطاب مستقیم گفت: وقتی هنوز تو عهد قاجار گیر کردیم...
لباس های دوره قاجار رو میپوشیم...
تفکرات دوره قاجار رو داریم،
همین قدر تکنولوژی هم جای شکر داره...
در اونجا بود که ما تازه فهمیدیم ای بابا چادر قجری ما دوستمون رو ناراحت کرده:))
طرف مقابل هم رفت تو فاز آره ما چقدر بدبختیم و گفت اره واقعا جای شکر داره،منتها پرواضح بود که منظور حرف اوشون رو نگرفته و اینکه چه ربطی به قاجار داشت الان...
و ادامه داد: خدا به باعث و بانی همینم خیر بده...
*
برداشتآزاد
**
تا جایی که من یادمه دوستان زیادی در مملکت معتقدن زندگی من به خودم ربط داره،مخصوصا روی پوشش خیلی ها چنین اعتقادی دارن،
اینجور وقت ها دم خروس میزنه بیرون!
بیایم باور کنیم
رفتار اجتماعی ما به همه مردم جامعه مون مربوطه...
بیایم باور کنیم تک تک ما عضو یک مجموعه ایم پس حتما و قطعا به هم مربوطیم...

ای رفته کم کم از دل و جان،ناگهان بیا...!

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۱۴ ب.ظ

اینکه تو شلوغی ها
ببینی اش
خیلی دلچسبه
اینکه فکرش هم نکنی اما یهو روبروی طلای نابش دربیای
یه لحظه ای

یه گوشه ای پیدا کنی که سد راه نباشی و

نگاهش کنی
نگاهش کنی
همین...
و همه چی یادت بره
و همه چیز بشه همین عشق سرشاری که روبروته...

رزق

جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

یه جایی این جمله رو خوندم:

«خدا راضی نمیشه کسی مفتی براش کاری انجام بده.»


خیلی خوب بود!
جا داره تو تمام لحظه هایی که سخته به یاد بیارمش.
و همه لحظه هایی که تنبلی نمی ذاره جلو برم...


و انّا إلیه راجعون...

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۱۹ ب.ظ


تموم شد
خیلی زود
از عصر اون روز که همه بخاطر تو در سکوت بودن،تا ساعت سه و نیم شب که دخترانت از وجود گرمت بهره میبردن و چشمت دور خونه میچرخید، تا لحظه ای که شنیدم توی قبری و بهت میگن اسمع افهم،خیلی زود گذشت...
خیلی زود لحد رو گذاشتن
خیلی زود بابا سید خوش روی با محبت من جسم سردش رو ترک کرد و رفت.......
وقتی دور و نزدیک همسایه و فامیل و رفیق و هر کسی که سید حسن رو میشناخت با تاثر میگفت خدا بیامرزتش چقدر خوش قلب و بی آزار بود،امیدوار میشم که حالا، قلبی که عاشق امام حسین  بود و تا اسم ارباب می اومد زبانه میکشید و اشک رو جاری میکرد، در جوار بهترین های عالم به آرامش رسیده....
ان شاءالله...ان شاءالله
*
خیلی برام قابل تفکر بود،تا حالا مراحل مرگ تا دفن یه انسان رو ندیده بودم،تماما برکت بود خدا رحمتش کنه مرگش هم برای خیلی ها خیر داشت! در یک لحظه،از تخت مریضی اش بلند شد،رفت...جسمی که یه عمر باهاش همنشین بود رو گذاشت روی تخت!
سرد و ساکت و بی حرکت...
یه عمر دستش رو گرفتیم به چشمانش نگاه کردیم،با این صورت صحبت کردیم...همین شد؟ این دست و پا و چشم و گوش رو گذاشتن زیر لای سنگ و گل و آب؟
*
هر کسی لطف کرد و فاتحه برای این بنده ی خدا فرستاد......چی بگم؟
آمرزیده و سربلند از دنیا گذر کنه...


**حاشیه: چه میکنید با اعتراضاتی که یه عده ی معدود از جای محدود تغذیه شونده دوست دارند تبدیل بشه به اغتشاش...؟