و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۷ ثبت شده است

مردم سالاری دینی

پنجشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۳۹ ب.ظ

تو تفکر اسلامی یه قاعده ای هست که میگه مردم خودشون باید بفهمن

اینه که خیلی جاها امام امت میدونه راه درست چیه، اما صبر میکنه...
تا وقتی که سطح مردمش راه درست رو فهم کنه...

فهم عمومی جامعه در نظر اسلام خیلی مهمه
کما اینکه بعضی از باید و نبایدهای شرعِ غنی اش رو وابسته به عرف کرده و با عرف زمانه قابل تغییره...

پس، تصمیم مردم ارزشمنده شکی درش نیست.
جمهوری اسلامی هم بناش همینه
یعنی فهم مردم،تصمیم مردم،ارزشه....
حق نداری اگر عموم مردم بر عرف و تصمیمی هستند(ولو اشتباه) خلاف خواسته شون یا بسیار متفاوت با نیازشون رفتار کنی و بی اعتنا بهشون باشی...
راز صبر رهبران جامعه اسلامی که از سوی برخی مذهبی ها هم کنایه می شنوند،همینه...

اما...
یه فرق ریزی بین آزاد گذاری مطلق و نگاه اسلام وجود داره...
(تا جایی که بنده میدونم از اسلام):
درسته که نهایتا این مردم هستند که به عنوان مخاطب حاکمیت، «انتخاب» می کنند
اما نباید به حال خودشون رهاشون کرد...
یک مقام آگاه یا یک مسئول یا هر فردی از ما که به علم و درایت و جایگاهی میرسه
یکی از وظایفشه که
در راه بهبود سبک زندگی مردم
راه های درست رو «بیان» کنه
یا به مردم نشون بده
انتخاب، باید بین «چند» گزینه باشه...
لزوم کارهای فرهنگی و روشنگرانه اینجا معلوم میشه
که شما بیای حرف حق رو و راست رو به مردم بگی
عملکرد صحیح رو نشون بدی
اونوقت مردم حق دارند انتخاب کنند،یا نکنند...
*
/متنِ بالا حاصل افکار من بعد از انتشار مطلب قبلی و صحبت در موردش، تماس دوستم که درباره شخصیت امام حسن(ع) پرسید و  افکارم درباره کشف سبک رفتاری رفیق خیلی مومنِ با جذب بالای خودم، و مجموع همه ی چالش های این روزهام بود...
خدا بهترین هدایتگره...
خودش هدایتم کنه به درست ترین افکار و نتیجه ها و عزم ها..../
*
یه جمله ای رو توی متن یادم رفت بگم
یه بار از یکی از رجال سیاسی شنیده بودم: مردم رو به زور نباید به بهشت برد...
کاری ندارم استفاده ای که از این جمله شد درست بود یا نبود، اما در حال حاضر خیلی با این حرف موافقم...
مردم رو به زور نباید به جایی برد
نه به بهشت،نه به جهنم...
شاید چکیده ی همه ی مطلبم همین باشه:
باید شرایط جامعه رو جوری مدیریت کنیم که بستر گرایش به سمت خوب زیستن و سلامت روح و جسم بیشتر فراهم باشه، یعنی مردم بیشتر به سمت بهشتی شدن برن تا جهنمی...
*
اونقدری که میدونم جامعه ی بعد ظهور یه همچین حالتی داره.
چون در روایات هست که در دوران حکومت بعد ظهور هم هستند کسانی که به ادیان دیگه هستند ولی خب مثل یه شهروند زندگی شون رو دارند...
اما اونقدری که میدونم کمه.
هنوز خیلی نیاز دارم که اسلام رو بدونم و بخونم و بشناسم...


افتاده ام از خویش به دور

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۵:۳۴ ق.ظ

امروز از خودم پرسیدم: وقتی عصبانی میشی چیکار میکنی؟

بعد هر چی فکر کردم نتونستم صحنه های عصبانیت و برخوردهام رو مجسم کنم،یعنی انقدر گزاره های مختلف از اطرافیان دریافت کرده بودم که نمیتونستم خودم درست به یاد بیارم رفتارم در مواقع عصبانیت چی بوده و اصلا چه چیزهایی تا چه حد عصبانی ام میکنه...و چطور آروم میشم؟

یعنی بیشتر از اینکه فکر کنم،از دیگران پرسیده بودم،و این دیگران هر چقدر هم نزدیک باز نمیتونن دقیقا تشخیص بدن در درون تو داره چی میگذره.

تا وقتی بهت فکر کنم تو بهشتم...

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۲۰ ب.ظ

جای شما سبز
این سه شنبه و چهارشنبه، رفته بودیم سفری کوتاه به قم،جمکران...

و من از روز ولادت حضرت علی اکبر(ع) رفته بودم به روزهای سفر دو سال پیش،که نجف بودیم و بعد هم کربلا....

حالا انقدری تو این حس غرق بودم،روبروی حرم حضرت معصومه،همش حس نجف رو داشتم و اصلا انگار باورم نمیشد ایرانم...

شاید اینکه دورتا دورمون اون ساعات بچه های عرب می دویدند و با هم حرف میزدند بی اثر نبود...

اما هر چی بود،وقتی راه افتادیم به سمت جمکران، توی ون، یا وقتی پیاده شدیم و موکب های بین راه حرم تا حرم رو دیدم، دیگه این حس،دست از سرم برنداشت....

کربلا.... امام حسین.... امام زمان....

تنها راه مرو

پنجشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۴:۰۴ ب.ظ

حجت‌الاسلام مرتضی آقاتهرانی: آن حضرت (امام زمان علیه‌السلام) در توقیعی که به افتخار شیخ مفید صادر کرده‌اند، می‌فرمایند: ...اگر شیعیان ما که خداوند آن‌ها را در طاعت خویش موفق بدارد، در وفای به عهدی که بر عهده ایشان است، #یکدل و متحد #اجتماع می‌کردند، خجستگی دیدار ما از ایشان به تأخیر نمی‌افتاد و سعادت دیدار ما، همراه با کمال و معرفت و درستی شناخت ما، زودتر به ایشان می‌رسد.

از جمله نکات قابل توجه در کلام نورانی امام(ع) این است که فرمود: «عَلَی اجتِمَاعٍ مِنَ القُلُوبِ فِی الوَفَاءِ‌ بِالعَهدِ عَلَیهِم»؛ اگر شیعیان #وفای‌به‌عهدجمعی را شیوه خود قرار دهند، به یمن این دیدار نائل می‌آیند.

پس ای عزیز! تنها راه مرو! بلکه دیگران را راهبر باش! تا همه #با_هم شویم. ای کاش همه ما با هم بر این صراط گام می‌نهادیم و یکدله وفای او را به جان و دل پذیرا می‌بودیم تا شرایط رسیدن به اوج کمال بر همه ما حاصل گردد.

🚨 پایگاه جامع نشر محتوای تشکیلاتی
☑️ eitaa.com/joinchat/466485249C9adacb35a5

سخنی با شما

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ق.ظ

وقتی میام اینجا می‌بینم کار هست،یا حرف نگفته یا نظر پاسخ نداده، احساس سنگینی میکنم.
اما واقعا انگار آدم گاهی فرصت نمیکنه...
یعنی فکر نمیکردم این روزا انقدر روی روال ثابت پیش بره و همین روال همه ی زمانم رو پر کنه...

یعنی یه جوری عادت به این روند کردم و مشغول شدم انگار دیگه جا نداره برنامه ای رو توش بگنجونم...

شاید بهتر باشه یه روز خاص،یا یه ساعت خاص برای اینجا تعریف کنم.

و شاید تا اتمام این ترم،نتونم خوب برای وبلاگ وقت بذارم.
اگر نظرات پاسخ داده نشد یا دیر تایید شد یا نبودم،ببخشید خلاصه.

چه لزومی داره؟

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ب.ظ

چند وقتی هست هر نوشته ای میخوام برای وبلاگ بنویسم میگم چه لزومی داره بیان کنی؟
یا چه لزومی داره منتشر کنی؟
*
این حال برای آدمی زیاد پیش میاد، حداقل برای من
که از وقایعی که رخ داده نتیجه های مختلف میگیری ولی خیلی وقت ها قابل پخش نیست...
نه که موضوع مهمیه یا محرمانه، چه لزومی داره بگی اصلا؟
اگه بگی،
برای چی گفتی؟
بگی من خیلی شاخم ها ببینید،تو همچین موضوعی دارم چی میبینیم
یا مثلا فلان مسئله رو درک میکنم
یا برعکس
فلان اشکال خودم رو فهمیدم...

هم قطار...

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

کربلا رفتن را آنقدر ناممکن می دیدم برای خودم
که حتی باری به آن نیاندیشیده بودم...

آن اولین نفر
که اشتیاق زیارت ارباب را در جانم زنده کرد،
تو بودی...

دبیرستانی بودیم و در قرارهای ثابت سه شنبه هایمان
کنارِ شهدا،
گفتی:
دعامان کن...
و اشک حلقه زده در چشمانت از نیازِ به زیارت حسین
شاید مرا متعجب کرد
که مثل صدها بارِ دیگر
بدون یک کلام
به فکر فرو بردی مرا...

کربلا...
مگر می شود رفت؟

گمان کنم یکی دو هفته بعد از اربعین ارباب مان بود
یک تسبیح سبز،
هدیه ای از تو،
براتِ کربلایی بود که دوستت رفته بود و تو، به من بخشیدی اش...

دعای ندبه هایی که تو مرا بردی...
تو بخاطر دلتنگی ات و بی قراری ات می رفتی و میخواندی و من، بخاطر تو می آمدم....

تو شاید آینه ای در برابر منی
تا خوبی ها را
احساس های ناب الهی را
و آرامش عمیق ایمان را
با چشمانم ببینم و با قلبم لمس کنم...

چه لذتی دارد دیدنت هربار
که بر من می افزایی...
و تا مادامی که نگاهت به نگاه خداست
عمیقا
دوستت دارم...
**
گفت از «فاطمه» برای خود بت نساز
و رحمت بر این کلام...
فاطمه را اگر منهای عشق ببینی
مثل هزاران خوبیِ دیگر
زود به پایان می رسد و از چشم می افتد...
پوچ می شود...
تجربه کرده ام...
و آنقدر تلخ بوده که دیگر تکرارش را نمیخواهم...
این فاطمه ی عاشق خداست که رفیق است و نعمت است و خواستنی....

 **


واژه ها نوشته ام برایت امشب
همه ی خوبی هایت را
و کشف هایم را از تو
این شد نتیجه اش

اگر یک «تو» انقدر خوبی داری
پس آن که این چنین دل از تو ربوده
چقدر می تواند دلنشین و باایمان و آرامش بخش باشد...
یا صاحب الزمان....عج
چقدر جاتون تو زندگی ام خالیه....