و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

فاطمیه، فرصت تحویل حال من ( خاطره طور)

چهارشنبه, ۷ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۱۱ ب.ظ

دلش می‌خواست بریم هیئت

ولی چون خیلی دیر اومده بود، با اینکه من گفتم اگه نرگس خواب نبود منم میام؛ دلش نیومد بیدارمون کنه؛ نرفت...

اگه قبل از رشد حالام بود، وقتی پیشنهاد هییت شب رو می‌داد؛  یا به خودش یا تو دلم غر می‌زدم که: تو اصلا هستی؟!! صبح رفتی، ۲ اومدی، ناهار خوردی، ۳ رفتی ۹ اومدی! بعد با چه رویی باز می‌خوای بری؟! 

ولی الان... 

که سطح انتظارم رو خیلی زیاااد آوردمش پایین ( و آوردتش پایین، روح معنوی حاکم بر کلاس ۴ شنبه ها) ؛ وقتی همسر این رو میگه با خودم میگم: سوپاپ اطمینان این بشر، هیئته.

تو که فعلا خونه مادرتی، تنها نیستی، بذار بره.‌‌ 

خلاصه اون شب نشد؛ نرفت. 

خوابیدن موندیم خونه مامان. تو دلم دوباره حرص خوردم: هیچ جای این زندگی برنامه نداره! چرا باید برای یک وعده بیایم ولی دو روز بمونیم؟! من نباید بدونم برای چند روز وسیله برمیدارم؟! 

و باز دوباره آتش خشم رو فرو‌می‌نشونم و با خودم حرف مشاور رو مرور می‌کنم: «کی میگه قراره همه چیز به میل ما باشه؟» « اشکال تو اینه که میخوای همیشه با برنامه خودت پیش بری» «یعنی واقعا همینقدر مطلق که میگی، بده؟!»  بعد یاد حرف استاد میفتم که می‌گفت: «خودت رو بنداز توی ریل زندگی، بسپار... هی نخواه خودت همه چیز رو تعیین کنی» و بعد آروم میشم... آروم آروم... مثل یه بچه توی آغوش مادر...

با خودم میگم: حالا که وسیله کم نیاوردی، هم لباس اضافه هست و هم پوشک کافی. اتفاقا چقدر هم خوب! تو دیگه انقدری رشد کردی که واسه اتفاق‌های غیرمنتظره هم حاضری. این یعنی رشد دیگه ، اینکه همه چیز تحت کنترل من باشه بعد من درست عمل کنم هنر نکردم که... 

اون شب موندیم و فردا عصر، روزی‌مون شد که بریم هیئت.

همسر اولش فکر کرد من قصد رفتن ندارم چون نرگس اذیت می‌کنه. و منی که تازه فهمیدم تبعات مکرر انتقال دادن  اذیت‌های نرگس رو، بدون اینکه توجه داشته باشم به تفاوت‌های ساختاری روحیات زن و مرد، و باز دوباره آرومِ آروم، گفتم: نه بریم... اذیت کار بچه است دیگه. 

این بار ، این حرف رو با یقین زدم. واقعا. از ته دل. با همه قوا آماده بودم همه چیز مثل سابق نباشه ولی من آروم باشم. 

رفتیم، از اول هیئت چالش‌ها شروع شد. تشنه بودم، بچه و کیفم و گوشه چادر که باید می‌گرفتمش بالا تا از رو پله ها نره زیر پام. در نتیجه چایی رو بی‌خیال شدم. عدسی هم می‌دادن که باز گرسنگی رو هم بی‌خیال شدم. ( البته اون لحظه معده‌ام پر بود، ولی تا یک ساعت بعد، قطعا نه) رفتم بالا که زودتر جا پیدا کنم. حالا اینکه کفش هام رو توی پلاستیک بذارم هم اضافه شد. ( چقدر همه کارهای خیلی ساده ی سابق، الان سخته!) 

با بچه ای که لای پتو پیچیده و تازه بیدار شده بود، خم شدم کفش رو توی پلاستیک انداختم و رفتم و نشستم. 

بچه رو ایندفعه با خیال راحت‌تر به یه خانمه سپردم و رفتم دنبال مهر و صف نماز جماعت. 

اولین هیئت بعد از یادگرفتن چهار دست و پاش بود؛ منم به هوای اسباب بازی داشتن خونه مامان، تقریبا هیچی براش نیاورده بودم. بجز یه شیشه شیر خالی، یه شونه و یه توپ! 

به خانم های بچه‌دار نگاه می‌کردم اکثرا وسایل بازی، خوراکی و زیرانداز و ...، یه ندای شیطانی از درون گفت: ببین الان میگن تو چه مادر بی‌فکری هستی. الان بچه همه اطرافیانت رو کلافه می‌کنه... 

در پاسخش گفتم: خدا و حضرت زهرا که شاهدن، من حواسم هست به این چیزا، ولی الان شرایط اومدنم به هیئت اینطوری بوده. بقیه که نمی‌دونن، حرفشون هم مهم نیست.

لباس بافتنی‌های نرگس رو درآوردم و موهاش رو شونه کردم. لباس صورتی و شلوار سرخابی، وسط اون جمعیت یه دست مشکی. 

و دوباره با خودم گفتم: من برای حضرت زهرا(س) اومدم. و دل دادم به سخنران. 

الحمدلله اطرافم همه کسایی بودن که رفت و آمدهای نرگس براشون عادی بود. حتی خانم کناردستیم وقتی نرگس ناغافل تسبیحش رو کشید که بگیره، با روی گشاده بهش داد. با مهربونی ازش گرفتم و گفتم می‌ذاره دهنش. گفت اشکال نداره. همون لحظه براش دعا کردم، از ته دل. چون واقعا این همراهیش خیلی بهم آرامش داد.

تا آخر مراسم، توی اوج روضه یا سینه زنی، با اینکه خیلی خیلی دوست داشتم گوش بدم، تا میومدم توجه بکنم، می‌دیدم دخترم رفته سراغ کیف اون خانم، یا کفش یه خانم دیگه، یا داره شال خانم جلویی رو می‌کشه تا با آویز پایینش بازی کنه. 

ولی واقعا، حقیقتا، اون ارتباط قلبی و عاطفی و توسلی که قصد داشتم، برقرار شد. 

شاید یک دهم قدیم نتونستم توی جلسه باشم، شاید یک صدم قدیم، اشک نریختم، ولی... آخر مجلس وقتی که همسر پیام داد بریم، فقط ته دلم گفتم مادر(س) ، تو شاهد باش، من اومدم فقط که بگم حاضر! اومدم بگم، من هر چی که باشم، باز می‌خوام وصل باشم به شما، اومدم بگم من یاغی نیستم....

*

وقتی روضه خون می‌گفت خانم تا روز آخری که در توان داشت، خونه رو جارو می‌زد و غبار و خاک روی لباس‌هاش می‌نشست ، وقتی می‌گفت خانم گندم آرد می‌کرد، مقصودش این بود مخاطب رو ببره تا بستر مادر(س) و اشک بگیره ازش برای ناتوانی تحمیلی زهرا(س) 

ولی من، با افکاری که داشتم، این دریافت رو کردم: ببین دختر! حضرت زهرا با اون شأن و مقام، 

هیچوقت نگفت من؟! من بیام جونم و جسمم و تمیزی لباس‌هام رو، فدای این کنم که خونمون تمیز باشه؟! 

من کلی کار مهمتر می‌تونم بکنم! 

من عالمه ام، هزار مدل کلاس تدریس و تفسیر می‌تونم برگزار کنم! هزار مدل فعالیت سیاسی، فعالیت اجتماعی ، فرهنگی... میدونی من چه برشی دارم؟! نه فقط بخاطر دختر حاکم بودن، من دختر بزرگترین تاجر شهر بودم، چرا نباید یه کسب و کار خوب راه بندازم؟! 

بعد مروه! تو کی هستی که ابا می‌کنی از وقت گذروندن برای کارهای خونه! 

ببین! 

تو این کارهای روزمره ، یه خبری هست، یه جلا و جایگاهی هست، که حضرت زهرا(س) نخواسته از دستش بده. حتی وقتی که فضه رو داشته... 

یعنی با اینکه هزار تا کار دیگه هم می‌تونستن بکنن، باز این رو از دست ندادن. 

*

مظلومیت حضرت زهرا(س) فقط به اون وقایعی که براشون رخ داد نیست، مظلومیت اصلی اون جاییه که ما بچه شیعه‌ها هم، ایشون رو محدود می‌کنیم به چندتا روایت جزئی بعد حتی همون‌ها رو هم خوب تحلیل و پردازش نمی‌کنیم که شخصیت ایشون شناسونده بشه. ( حالا در حد فهممون) ، مظلومیت یعنی این! 

یعنی یه الگوپردازی درست و خوب نداریم و برای همینه که نوجوان ما فراریه! فکر می‌کنه قراره محدود بشه، قراره بهش بگن هیس! ساکت! زن خوب زنیه که چادرش تا نوک پاش بیاد و هیچ نامحرمی اون رو نبینه و ... بعد هم میایم از قول حضرت زهرا این حدیث رو میگیم که: رضایت شوهر رضایت خداست. 

یعنی آدم حااالش بد میشه از این الگوی ضعیف منفعل مظلوم تک بعدی! 

من خودم وقتی که نوجوون بودم، مطالب سایتها رو می‌دیدم، با اینکه مذهبی بودم ته دلم از حضرت زهرا عصبانی میشدم!! که چرا انقدر اجازه داده بهش ظلم کنن،  چرا انقدر هیچی نمیگفته!!! چرا همش میخوان با حرفهای ایشون ما زن ها رو خفه کنن؟! که زن همش باید مستوره باشه... زنی که عاشق جلوه گری و خودنماییه! سالهای سال باید صبر کنه تا بزرگ بشه، شوهر کنه، بعد تازه اونجا می‌تونه این میل غریزی شدیدش رو برای همسرش عملی کنه، البته بازم هر مقدار که شوهر امر فرمود! بعد رو حرف شوهرشم نباید حرفی بزنه. :/ 

این چه برداشت ناقص و معیوب و زشتیه که دارین تحویل میدین؟! بعد انتظار دارین ازش پیروی بشه؟! 

یه بار چند سال پیش با یه بنده خدایی طلبه بود، صحبت می‌کردیم، داشت می‌گفت: حضرت زهرا(س) فرمودن بهترین جا برای زن کنج خونه شه و بعد استدلال می‌کرد که پس بهتره شما هم بجای فعالیت توی بسیج و مسجد و ...، بیشتر روی کارهای خونه متمرکز بشین. کار فرهنگی بمونه برای آقایون.  لطافت زن آسیب می‌بینه تو اینجور کارها و ... 

فکر می‌کرد داره بچه گول می‌زنه، اگه راه می‌دادم می‌گفت دیگه دانشگاه هم نرو.

تظاهر کردم که خیلی حرفش رو قبول دارم و در کمال آرامش گفتم: یعنی شما می‌فرمایین زن اگه وارد کارهای اجتماعی بشه زندگی آسیب می‌بینه؟ پس بهتره که وارد نشه و زندگی خودش رو جمع کنه؟ 

ذوق کرد و گفت: بله...

با همون جدیت و آرامش گفتم: 

پس اون زن‌های مذهبی مسجدی که شوهرهاشون از رزمنده‌ها و مجاهدین و مبارزین سرسخت و انقلابی بودن، و بیشترین تمرکزشون رو دادن به زندگی‌های خودشون و رتق و فتق امور خونه و اطاعت از همسر، خیلی زن‌های خوبی بودن. 

یکم با تعجب نگاهم کرد، ولی گفت: آره خب... ( ولی معلوم بود متوجه نشده کدوم زن‌ها رو میگم) 

گفتم: پس چطور این حضرت زهرا(س) ، هر شب و هر روز، دست دو تا بچه صغیر رو می‌گرفت، تک تک خونه های مهاجرین و انصار رو در میزد، با خودشون، با زن هاشون حرف می‌زد، بحث و استدلال می‌کرد، تا حق رو احیا کنه؟! 

خیلی کار اشتباهی می‌کرد حضرت زهرا با مردها حرف میزد، نه؟! 

زن رو چه به این کارها! برو بشین توی خونه بچه‌هات رو بزرگ کن...

با تعجب ، شبیه کسایی که جا خوردن نگاهم می‌کرد. 

گفتم: خانم های انصار و مهاجرین هم، مذهبی بودن، مسجدی بودن، ولی تک بعدی بودن. گفتن ولش کن، حالا فعلا که همه سر ابوبکر و ... توافق دارن، این علی و زهرا هم دنبال دردسرن ها! 

حالا باشه، پیامبر یه چیزی گفتن، درسته، ولی دیگه از ما گذشته... ما اونهمه سال در رکاب پیامبر جنگیدیم و هجرت کردیم و سختی کشیدیم، حالا دیگه حوصله داستان نداریم... 

هی حضرت زهرا اومد گفت: مگه شماها روز غدیر نبودین؟! مگه خودتون با علی بیعت نکردین؟! 

چرا الان هیچی نمیگین؟! چرا براتون مهم نیست؟! 

و چقدررر گریه کرد این خانم، از بس که دلش می‌سوخت، برای حقی که باید به امام می‌رسید، تا هم دنیا و هم آخرت مردم تضمین بشه، ولی مردم دچار سوتفاهم بودن در مورد امام، برداشت ناقص داشتن، گفتن الان علی میاد نمیذاره زندگی کنیم... 

میخواستن این سختی های عدالت رو تحمل نکنن، افتادن به یه عذاب الیم چند صد ساله ای که هنوز تموم نشده...

غریب موندن دین خدا و مظلومیت و مهجوری حق ترین آدم ها... 

بعد همین مذهبی ها میومدن می‌گفتن: چقدر گریه می‌کنی زهرا! یا روز گریه کن یا شب! 

فکر میکردن از فراق پدره این گریه‌ها فقط... نفهمیدن اون گریه ها برای تمام رنج‌هاییه که ما، بخاطر قطع شدن این خط حکومت شیعه با مدیریت معصوم، بهش دچار میشیم...

*

به لحاظ روحی، تو یه مسیری ام، که میدونم تهش خوبه،می‌دونم ان شاالله به لطف خدا، آخرش خوشه، 

ولی فعلا... به طرز عجیبی دارم زیر و رو میشم‌..

درست مثل یه چوبی که بذارن تو یه ظرف آب زلال و هی هم بزنن، گل و لای و زباله های ته نشین شده بزنه بالا...

الان اون حالتم... هی خدا داره هم می‌زنه تا ببینم در پس این  همه چی خوبه ی ظاهری، چه چیزهااا هست که باید درست بشه، حل بشه! 

ان شاالله تهش خیره... ولی احساس می‌کنم توی این شرایط فعلی، نیاز دارم فاصله بگیرم، باورهام رو دوباره دارم می‌چینم، هویتم رو، افکارم رو، احوالم رو، دوستان و معاشرانم رو... همه چیز در تلاطمه برام الان... 

خوش بینم به این اوضاع... شما هم دعام کنید. 


  • .. مَروه ..

نظرات  (۱۱)

  • اقای ‌ میم
  • بزرگوار باز عنوانه فقط

    پاسخ:
    ببخشید باز 

    سلام مروه جان. مطلبی نیست

    پاسخ:
    سلام عزیزم ، ببخشید 🙄
  • سیاه مست
  • بانو جان متن کو؟

    پاسخ:
    عذر میخوام بازم
  • زری シ‌‌‌
  • دوباره نوشته ای نیس ؟ یا قرار بود فقط عنوان باشه ؟

    پاسخ:
    آقا ببخشید 🙄 عیال واری و هزار دردسر 
  • اقای ‌ میم
  • خدا ببخشه 

  • زری シ‌‌‌
  • چقدر همسر داری بچه داری سخته .  :"

    پاسخ:
    بعد از خوندن متن میگی اینو؟ 
    کجاش بنظرت سخت اومد؟ 

    سخته
    کلا دنیا جاییه که برای لذت بردن، باید تلاش کنی
    باید مسئولیت پذیر باشی
    هر چی مسئولیتت رو بهتر انجام بدی لذت بیشتری می‌بری
    اصلا لذت، در کنار چالش هاست که معنا داره
    *
    یه خط از جوابت رو نوشته بودم و هنوز توی فکر حرفت بودم
    داشتم نرگس رو می‌خوابوندم و اون برای خودش صدا تولید می‌کرد مثل لالایی
    موهاش رو ناز می‌کردم از خودم پرسیدم: حاضر بودی این سختی‌ها نباشه ، لذت هاش هم نباشه ؟! 
    دیدم نه اصلا! من اگه با درک و فهم الانم، برگردم عقب بپرسن دوباره میخوای تو این سن ازدواج کنی (۲۱) قطعا میگم آره. حتی زودتر...

    اجرت با حضرت زهرا ...

    پاسخ:
    اجر روضه رفتن؟!
    من واقعا فکر می‌کنم همین که میذارن کنارشون باشم، فکر و ذکرشون تو زندگیم باشه، بزرگترین لطف‌شونه، اجر نمی‌خواد دیگه
    این رو اصلا شعاری نمیگم... واقعا مدتیه با همه وجود دارم حس می‌کنم تنها راه رسیدن به آرامش ، پیوند روحی با اهل بیته..‌‌واقعا من ازشون ممنونم که هستن و برای تک تک ما وقت میذارن 

    نه منظورم اجر تلاشت برای انتقال این حس خوب به مخاطب بود. وقت گذاشتی و نوشتی 

    پاسخ:
    اهان :) 
    ممنونم عزیزم 

    واقعا ازم عقده گشایی شد

    نگاه به کار خونه کردن حضرت زهرا برام قابل تامل بود

    انشالا من هم شروع میکنم به یه زن خونه دار کدبانو شدن

    پاسخ:
    عقده گشایی از چه جهت؟

    ان شاالله ، سلامت باشین🌹
  • اقای ‌ میم
  • فاطمیه فرصت تحویل حال همه است چون هممون بچه های یه مادریم

    پاسخ:
    بله همینطوره

    و این چله برای من با چله مادری آقای عباسی ولدی همراه شد و چقدر منم دارم میکوبم از نو میسازم باورهامو:) 

    پاسخ:
    سلام رفیق
    طاقت فرسودگی ام بیش نیست
    در پی ویران شدن آنی ام...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">