و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

سمت دیگه‌ی کربلای من

دوشنبه, ۲۱ شهریور ۱۴۰۱، ۰۷:۳۹ ق.ظ

تا جایی که من فهمیدم، دین اسلام، دین حسرت خوردن و غصه خوردن و نشستن نیست. 

اینکه بشینی بگی واای من چقدر بدبخت و بی‌سعادتم که نرفتم کربلا و حالت بد باشه و حوصله اطرافیانت رو نداشته باشی چرا چون دلتنگی، 

اون چیزی نیست که خدا و اهل بیت ازمون می‌خوان.

بنظر من شیعه باید جاری و سیال باشه. 

اینکه مولاعلی میفرمان: «اگه اون چیزی که خواستی نشد، از چیزی که هست غمگین نباش‌.» یعنی همین جاری بودن...

یعنی به جای نشستن و غصه و حسرت خوردن و بعضا ناامیدی و کفر گفتن که : آره دیگه خدا منو دوست نداره! 

بشین نقش جدیدت رو دریاب! 

#

گفته بودم بعد مدتی از قرارگرفتن تو شرایط خونه مامان، فهمیدم خیراتی داشته و تقریبا کنار اومدم. 

و اما چه خیرهایی؟ 

اولین و مهمترینش که واقعا خیلی ممنونم از خدا که باعث شد ببینم و بشنوم و بفهمم، این بود که: خب زندایی من به واسطه بحث‌هایی که اخیرا بین همه اعضای خانواده مادریم پیش اومده؛ گله و کدورت‌هایی داشت. من این رو می‌دونستم. 

کلا همه خاله ها و دایی زندایی ها، یه سری گلایه‌ها از هم دارن که کم و بیش به گوش من رسیده

ولی همیشه سعی می‌کردم اصلا وارد بحث‌هاشون نشم و حتی نخوام که بدونم دقیقا چی شده و به رابطه سالم خودم ادامه بدم. 

شمال هم که رفته بودیم کاری نداشتم کی با کی قهره، دوست داشتم همه رو ببینم و نهایتا هم دیدم. 

ولی توی این چند روز ، زن‌دایی که دل خیلی پری داشت ، یکمی برای مامان درددل کرده بود و حتی یکمی که نمی‌تونست به مامان بگه؛ برای من. 

و خداروشکر می‌کنم که اینجا بودم و شنیدم و یکم، آتشش رو کمتر کردم که ان شاالله بتونه حالش رو بهتر کنه.( امیدوارم)

و دومین دستاورد مهم و اصلیم از این قضیه برای خودم بود. 

هشدااار پررنگ و مهمی از طرف خدا که: آهای خانم! ببین که اگه بخوای این مسایل ریز و تفاوت روحیات بین خانواده رو بزرگ کنی، اگه درگیرمقایسه بشی؛ چقدررر همه چیز بهم می‌پیچه و رابطه‌ها خراب میشه. 

یا مثلا وقتی از انتظاراتی که داشته می‌گفت و دلش شکسته بود، با خودم گفتم ببین که گاهی چه راحت میشه دلجویی کرد، و چه نکات ریزی میتونه پیوندها رو قوی‌تر کنه. 

واقعا اسلام، دین نشستن و غصه خوردن نیست. 

اگه فهمیدی خطا رفتی باید جبران کنی

اگه محبتی داری باید ابراز کنی

اگه رنجشی داری باید حلش کنی ( حالا یا با خودت یا فرد مذکور) 

#

دیروز زن‌دایی رفت. 

الان مامانم تو فکر بود که پیام بده بگه ببین به هر حال دوست ندارم درددل هایی که خونه ما کردی، برای دیگران هم بگی. کدورت‌ها بزرگ میشه. 

بعد این حرف مامانم، من هم رفتم توی فکر... با خودم گفتم: نکنه من هم اشتباه حرف زدم؟ نکنه بره همه جا بگه آره ، فلانی هم قبول داشت این رفتارتون غلطه یا مثلا بخواد حرفهای من رو به بقیه بگه! چقدررر بد میشه اونوقت! 

واقعا ای کاش که... حرف‌ها هی نرن و نیان. چون بعضی حرف‌ها فقط توی همون موقعیت درست و قشنگن، جای دیگه، خوب نیستن‌. به جا نیستن. 

و باز دارم فکر می‌کنم به قدرت «زبان» 

که می‌تونه چطور بگرده و بچرخه و یه بار، یه زندگی و یه خانواده بزرگ رو، نابود کنه، یه بار یه زندگی رو کاملا احیا کنه.

درست مثل همون قضیه چاقوی تیز و برنده که گاهی برای کارهای خطرناک کشنده است و گاهی برای جراحی و بهبود. 

#

 مثلا اگه به گوش اون فرد برسه که من درباره کارش گفتم: «اره منم گاهی از این رفتارش می‌رنجیدم ولی خب، به هر حال هر کسی یه ویژگی بد داره دیگه. شاید برای تو خیلی آزاردهنده باشه برای کس دیگه نباشه. در هر صورت باید کنار بیایم باهم» شاید اگه اینو بشنوه بیاد به من گله کنه که چرا تو گفتی منم می‌رنجیدم و آتشش رو تندتر کردی و ... 

یا کلا، اگه آتشش تندتر شده باشه چی؟! 

یا صاحب الزمان... 

قصد من اصلاح بود، خدا شاهده قصد اینکه خودم رو خالی کنم وقتی داره پشت سر کسی که من هم ازش دلخورم حرفی زده میشه بیام ۴ تا بذارم روش، نه، واقعا قصدم این نبود.

من میخواستم به اون بنده خدا بگم آره، حق داری، می‌فهممت، حالا نمی‌دونم، زیاد نمی‌شناسمش که این روش همدلی حالش رو بهتر می‌کنه یا بدتر. بالاخره اون هم الان شرایط روحی بدی داره. 

ای صاحب ما، مولای ما... 

لطفا، لطفا، مددی کنید، این بحث و کدورت‌ها کمتر بشه. 

آقا جان، روش من اگر غلط بوده باشه، مضطرب میشم‌ و برای این اضطراب، مهمترین کارم اینه که اولا به شما وصل بشم و دعا کنم. که راه اصلاحیش رو نشون بدین و دل‌ها رو به همدیگه نرم کنین:( 

#

یکی از نکات جالب این گفتگوها برای خودم این بود که مثلا زن‌دایی از خواهرشوهرش ( که خاله من باشه) می‌گفت این حرف رو زده یعنی که فلان قصد رو داشته. درحالی که من چون خاله رو میشناسم، مطمئن بودم و یقین داشتم که همچین قصدی نداشته و اصلا تو ذاتش نیست. کوتاهی کرده ولی از نابلدی بوده. ( ولی چیزی اونجا نگفتم و گذاشتم حرفشو بزنه)

و داشتم با خودم به این فکر می‌کردم که: ببین! پس وقتی همسرت یا مثلا خواهرش، میاد بهت میگه نه اینجوری که تو فکر می‌کنی نیست و فلانی شاید اخلاقش تند باشه، اصلا همچین قصدی نداشته؛ یا وقتی بهت میگن برداشتت اشتباه بوده؛ باورت بشه! مقاومت الکی نکن و بگذر... که هم حال خودت خوب بشه زودتر، هم شرایط و روابط. 

یا مثلا وقتی از حال قلبی زن‌دایی تو این ایام باخبر شدم باخودم گفتم: این رو توی معادلاتت لحاظ کن که شاید اون طرف شرایط روحیش خوب نیوده، از جای دیگه پر بوده، اگه مثلا یادش رفته فلان کار رو در حق تو بکنه، یا فلان حرف غلط رو زده....

وای که چقدر خوب میشه اگه روح بزرگ بشه و همش توجیهات مثبت برای کارهای نزدیکانش بیاره. چقدر سالم و بالنده میشه روابط اگه توش گذشت و رد شدن از مسائل باشه. نه تحمل کردن‌ها! واقعا گذر کردن...

و چقدر خوب فرمودن مولا علی(ع) : بهترین آسایش، بی توقعی از مردم است. 

واقعا توی این دنیای هزار رنگ که هر کسی با یه چشم و یه فکر، می‌بینه... چه توقع پوچی داریم که همه درک‌مون کنن؟!!! 

#

کل خطاب این مطلب به خودمه. کسی رو سرزنش نمی‌کنم. فقط میخوام درس بگیرم از تجربه بقیه


  • .. مَروه ..

نظرات  (۸)

یه سری چیزها به زبون گفتنش راحته مثلا وقتی ما به اون چیزی که میخواستیم نرسیدیم زندگی معناش رو از دست میده نمیخوام این حدیث رو زیر سوال ببرم ولی برام جای سواله مثلا من دوست دارم استاد دانشگاه بشم و زندگی به سمتی بره که نتونم و کارمند بانک بشم اینا رو برای مثال میگم اونوقت چه جوری از این کارمند بانک بودنه لذت ببرم هدفم چیز دیگه ای بوده لذتم تو چیز دیگه ای بوده و یه چیز دیگه نصیبم شده واقعا چه جوری میشه ازش لذت برد؟

پاسخ:
بستگی داره زندگی رو چی معنا کنیم..

نشر اطراف یه موقع یه تعبیری برای یکی از آثار عاشوراییش به کار برد : «غم خرّم»

من به وجد اومدم وقتی اینو دیدم، بس که زیبا و درست یافتمش

انگار همه چیز اسلام در جهت پویایی و حرکت داشتنه چه غم چه شادی

و هیچ‌کدوم اینها برای این نیست که تو این حالت بمونی‌...

این دل‌شکستگی و دل‌تنگی‌‌های محرومیت از زیارت هم همینه؛ اگر ما رو رشد بده و فعال‌ترمون کنه خیلی ارزشمنده

 

 

یه موقعیت مشابه این‌چنینی هم تو خانواده‌ی ما بود، به نظرم در مورد عروس‌/دامادهای خانواده این گفتگو و گاهی درد و دل از طرف یه آدم امن تو اون خانواده‌ی جدیدی که پذیرای فرد بودن خیلی مهمه چون این‌ها جدیدالورود محسوب میشن و به قدر بقیه‌ای که همیشه در اون خانواده و فامیل بودن روحیه‌ها و شخصیت‌ها رو می‌شناسن و دو طرف بیشتر دچار سوء برداشت میشن یا مثلا چون در هر صورت قدری تفاوت تربیتی و فرهنگی وجود داره تعاملات و انتظارات متفاوته بین دو طرف و لازمه یه هم‌نشینی‌های نزدیکی باشه که این‌ها زودتر و ساده‌تر به تعادل برسه و رضایت‌مندی حاصل بشه

(فارغ از سابقه‌ و تعداد سال‌هایی که از ازدواج‌ها می‌گذره، هرچند اوایل نقش این کار پررنگ‌تره و بیشتر بهش نیازه)

 

کاملا درسته که وسعت روح‌ شرط لازمه دقیقا در میانه خوندن متنتون ذهنم به این سمت رفت که اگه این حالت نباشه امثال این اقدامات هر چقدر هم تلاش کنی خروجی مثبت نخواهد داشت و نتیجه نمیده...

پاسخ:
سلام رفیق
عنوان کتابه اینه؟ 
چقدر خوب ، ممنونم ازمعرفی‌. خیلی کاربردی بنظر میاد.

اره واقعا بنظرم گاهی وجود یه آدم امن که صرفا بشنوه، حتی اگه نتونه کاری هم بکنه، خیلی ارزشمنده. من سعی داشتم این نقش رو براش بازی کنم‌ و واقعا امیدوارم همین اثر رو بذاره و برام دردسر درست نشه! 
این زندایی من ۵ ، ۶ ساله وارد خانواده شده و متاسفانه فقط یک سال، از حصور پدرجونم بهره مند بود. 
فوت پدرجونم هم که شد شروع اختلافات متاسفانه:( 
#
رفتم دوباره متنم رو خوندم
بنطرم لازمه هر چند روز مرورش کنم نکاتی که توی این چند روز بدست آوردم
که یادم نره و با دقت توی اعمال خودم، ریشه هاشو از بین ببرم. 
( مولا علی فرمودن: بدی را از سینه دیگران، با ریشه کردن آن از سینه خودت، برطرف کن!) 
چقدر حکیمانه است این حکمت

شما زندگی رو چی معنا میکنید؟ 

پاسخ:
مطمئن بودم اینو می‌پرسید

چه طور؟:)

پاسخ:
دیگه میدونم کامنت‌هاتون رو 

جالب بود:)

اول اومدم معنا از نظر خودم رو بنویسم بعد گفتم بذار ببینم معنی زندگی از نظر خود نویسنده چیه؟

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • :) چه خوب و دلچسب بود

    تلاشت برای نگاه توحیدی داشتن و عمیقاً دوست دارم، ازش لذت میبرم و حسابی یاد میگیرم.

    چه جالب. صحبت های مولاجان مون رو از زبان مشاورم همش میشنوم. در قالب صحبت های روانشناسانه. میگم چرا سبک مشاوره اش دلنشینه

    پاسخ:
    الحمدلله
    لطف داری...
    اره واقعا عالیه
    اگه کسی بود میومد یه نظام رفتاری روانشناختی خووب از این کلام‌های ناب درست می‌کرد و بجای کتاب‌های زرد حق و باطل روانشناسی موجود، اینجور کتابها رو می‌خوندیم، چقدر عالی بود
  • حاج‌خانوم ⠀
  • سلام

    چقدر احادیثت خوبن!

    کاش منبع حدیث رو هم بذاری رفیق

  • حاج‌خانوم ⠀
  • سلام

    پیداش کردم، البته از امام صادق علیه‌السلام

    تحف‌العقول، ص ۳۸۵

    البته ترجمه‌ حدیث امام ششم، یه پله بالا تره... شاید کلام امیرالمومنین علیه‌السلام هم همین باشه.

    أروح الروح الیأس من الناس

    بهترین آسایش، یاس و ناامیدی از مردم است. یعنی نه تنها بی‌توقع باشی، بلکه مایوس باشی...

     

    چقدر حدیث خوشگلی است. ممنون بابت نوشتنش

    پاسخ:
    سلام عزیزم
    فکر میکنم همشون از نهج البلاغه است، من مضمون احادیث تو ذهنم می‌مونه
    ولی اره، اصل این حدیثی که گفتم از امام صادقه،همینی که نوشتی. 
    چقدر عربیش بهتره! یاس از مردم! 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">