و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

ره رفتنی رو باید رفت، در بستنی رو باید بست:)

دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۲:۳۴ ب.ظ

از اونجا که دل با نوشتنه که آروم می‌گیره، به این نتیجه رسیدم بنویسم...

اره، انکار نمی‌کنم که نگرانم...

هجرت، اونم به یه شهری که تا به حال ندیدی و می‌دونی هیچ دوست ، فامیل یا حتی آشنایی توش نداری، خالی از ترس نیست. 

درسته که به هر حال من خودم رو برای دور شدن از شهری که توش بزرگ شدم و خانوادم و تمام خاطراتم، آماده کرده بودم

تجربه یک مرتبه هجرت رو هم داشتم، توی نوجوونی... حقیقتا خییییییلی هم برام سخت بود

ولی بعد صحبت کردن های بسیار، فهمیدم اون تجربه قبلیم خیلی فرق داره با چیزی که پیش رومه و حالا شرایطم خیلی بهتره قطعا. و نباید اون رو تو ذهنم بیارم همش.

چه بسا که حالا خیلی بهتر هم باشه برام، که هجرت بکنم.

حالا مثلا الان که تهرانم مگه هفته ای چند بار خانوادم رو می بینم؟! 

چقدر مگه دوست هام میان پیشم یا من میرم پیششون؟! 

آره ، شاید اگه از اول عروسی رفته بودیم شهر دیگه، خیلی سخت و سنگین بود و همش فکر می‌کردم چیز زیادی رو از دست دادم

ولی حالا که دیگه می‌دونم بیشتر از هفته ای یکبار خانوادم رو نمی‌بینم، برام راحت تره برم. 

گرچه، از حق نگذریم ، ما اینجا دوست های زیادی هم داریم

درسته که دوستای من ناز می‌کنن همش میگن دوره خونه ات 😒 و نمیان، نیومدن، مگر یه عده بعد از تولد نرگس، که واقعا خوشحال شدم و با خودم گفتم کاش زودتر مامان میشدم که دوست هام بیان خونمون و دلم روشن بشه. 

ولی در کل... 

الان چند خانواده هستن که تمام کس و کارشون توی تهران ما هستیم، بنابراین هر هفته داریم همدیگه رو می‌بینیم. 

من هم رفیق شدم با خانم هاشون و دیگه کلی برای همدیگه حرف داریم. 

نمونه اش همین دیشب، من و الهه ساعت ها با بچه‌ها بودیم، چقدر حرف زدیم، چقدر دغدغه های مشترک،چقدر همزبونی‌‌...

امیدمون این بود چند ماه دیگه ، بچه هامونم همبازی دارن و شاد میشن با هم... ولی چند ماه دیگه من کجام؟ الهه کجا؟! 

نمیدونم، شاید هم یه طوری شد که نرفتیم، ولی فعلا که ۹۸ درصد احتمال داره، قبل از عید کوچ کنیم و بریم به شهری که ۴ ساعت با اینجا فاصله داره. شاید هم بریم یه روستا نزدیک اون شهر. نمیدونم... 

حالا خدارو هزار مرتبه شکر که چند ماهی تا اسباب کشی فرصت داریم. ( دو سه ماه) و تو این فرصت، میتونم روحم رو آماده تر کنم

وسایلم رو خرد خرد جمع و جور کنم

اینهمه کتاب و ظرف و ... رو کجا جا بدم حالا؟! آیا خونه جدیدمون جا داره؟! 

خوبیش اینه که میتونیم وقتی قطعی شد به صاحب خونه مون بگیم و اون هم چون زمان داره برای جور کردن پول رهن‌مون، دبه نمیکنه ان شاالله. ( آخه این به تو چه ربطی داره؟ این رو همسرت میدونه و صاحبخونه! بشین به مسائل خودت برس! ) 

خلاصه که... هم خیلی خوشبینم و حقیقتا بدم نمیاد از تهران برم... 

هم بیشتر از هر چیز از واکنش مامان بابام میترسم! 

همین چند روز پیش که گفتم احتمال داره بریم، مامانم زنگ زد و گفت نمیشه که برای چند ماه برین اونجا! تو بیا خونه ما و همسرت بره و برگرده! ( مگه میشه آخه! ) 

دیگه من بهش نگفتم که اره، منطقی نیست برای چند ماه بخوایم بریم و برگردیم ، با اینهمه هزینه اسباب کشی و زحمتش و ...، بنابراین قصد داریم بیشتر بمونیم! 

شایدم کلا از اونجا بریم یه شهر دیگه و ...

نه، اینها رو نگفتم، فقط پرسیدم: من بیام اونجا همسر بره اونجا ، اسبابمون رو چه کنیم ؟! اجاره بدیم برای یه خونه خالی ؟! 

حالا هنوز بابام نفهمیده... بابا بفهمه که هیچی...‌

#

اینجور وقت ها به یه کسی نیاز دارم که خیلی من رو بشناسه، شرایطم رو بدونه و من بشینم دغدغه هام رو شرح بدم براش اون هم بدون سرزنش و قضاوت، بشنوه. درک کنه. و حتی بهم بگه آیا تصمیم درستی گرفتم؟ آیا کار خوبی می‌کنم که میخوام برم و این تجربه رو بچشم؟ 

البته اون شب که بعد مدتها رفتیم خونه مامان و یهو دلم گرفت و با خودم فکر کردم ببین! با وجود همه اختلاف نظرها و بحث ‌هامون، چقدر خوبه که یه پایگاه امنی برامون هست، خونه ی مامان. 

همین که میدونم با علاقه غذا پخته، حالا هر چی، هر جور، هر چقدر هم که دیر حاضر بشه. همین که می‌دونم بچه ام رو واقعا دوست داره، حالا با هر مدل ابراز کردن، اصلا همین که میدونم یکی هست که برم خونشون و همخون من باشه و با نگاه کردنش، دلم آروم بشه، یعنی نعمت... 

ولی اگه همین هم نباشه چی؟! 

و بعدش حس کردم الانه که ناراحتیم بیاد تو صورتم، به همسری که از خستگی چشمهاش سرخ شده بود گفتم میدونم خیلی خسته ای، تو رو خدا بیا بریم تا همین سر خیابون راه بریم من فقط یکم باهات حرف بزنم زود میایم. و رفتیم... و اون از تجربه هجرتش به تهران گفت. از غربت، از دووووری راه، از تنهایی محض خوابگاه و... و خیلی من آروم شدم. 

حداقل اینه که ما الان ، ۳ نفریم... تنهای تنها نیستیم... به علاوه، من مطمئنم که خدا یار بی کسانه و قراره جلوه های جدیدی از محبت خدا رو ببینیم... مطمئنم اونجور که فکر میکنم سخت نیست... همیه ترس های ما از واقعیت بزرگتره


  • .. مَروه ..

نظرات  (۸)

سلام

خیلی سخت نگیرید

من الان از خدام هست شرایطی جور بشه از تهران برم با اینکه خیلی بیشتر دستم بسته است

خیلی زود با شرایط کنار میاید قطعا

چهار ساعت هم که راهی نیست خیلی

ما یه جایی میریم برای کارهای جهادی دفعه اول 19 ساعت توی راه بودیم (البته با اتوبوس) بعدها که راه رو چاه رو یاد گرفتیم 12 ساعته با سواری میریم

بعد جاهایی که میرید با آدمهای جدیدی آشنا میشید که به زودی میبینید که خیلی بد هم نبوده

علی الخصوص که برای تبلیغ میرید و قطعا مردم مهربونی خاصی دارند برای این موضوع

پاسخ:
علیکم السلام
خیلی ها دوست دارن برن از تهران
ولی خب شرایط هم مهمه. 
ان شاالله خیره در کل

خدا پشت و پناهتونه، تو میتونی😊 شک نکن. 

پاسخ:
سلام عزیز دل
ان شاالله ، به امید خدا
ممنون

خودت همه چیزو درست و روشن و واضح تفسیر کردی و جای هیچ حرفی نمیمونه... امیدوارم راه و مسیر روشن پیش روی زندگیتون باشه عزیزم💝 

قطعا خدا آسونش میکنه برات...

پاسخ:
سلامت باشی عزیزم
ممنونم از پیامت

سلام عزیزم.‌قبل رفتن بیا پیش مننننن

پاسخ:
سلام عزیزم
اره دقیقااا! داشتم با خودم میگفتم قبل رفتن باید بیای پیشم. حیفه ! 

به نظر من اگه قراره کم بمونید

وسایلت رو به دو دسته تقسیم کن

ضروری و غیر ضروری

مثلا نیازی نیست کتاب و کلی ظرف کول کنی ببری با خودت

در حد خودتون و کمی هم برای مهمون

 

غیر ضروری ها هم یه انباری پیدا کن

یا اگه تو اطرافتون کسی اتاق خالی ای چیزی دارید جا بده

 

با سبکبالی برو

 

جالب اینجاست که وقتی میری و با همون وسایل کم زندگی میکنی با خودت میگی چقدر واقعا بقیه وسایلت اضافی بوده ها!

 

تجربه قشنگی میشه و قطعا دلتنگی هم هست

پاسخ:
سلام عزیزم
حدود دو ماه پیش ، چند روز تو خونه مسافرتی یکی از دوستان بودیم ( مشهد) دقیقا جذابیت و آرامش اون خونه برای من، همین کم بودن لوازم خونه بود
خییلی من دوست دارم سبک بالی رو. یه دست بزنی کل خونه تمیز میشه😍

اره واقعا همینه
حیف ، کاش میشد همیشه با وسایل کم زندگی کرد. یه سری وسیله ها فقط برای ایام مهمون داریه. با اینکه تقریبا هیچی اضافه ندارم. باز دوست دارم سبک‌تر باشم

قیمت انبار تو تهران خیلی بالاست متاسفانه... وگرنه از خدامه همه چیو بار نزنم ببرم. 
  • اقای ‌ میم
  • نیچه یه جمله داره که میگه وقتی چرایی زندگیت رو پیدا کنی هر چگونگی رو تحمل میکنی

    معنای زندگی همسرتون در طلبگیه به خاطر همین هر جور شده سختیش رو تحمل میکنه اگه شما هم معنایی برای زندگیتون داشته باشید میتونید بر سختی راه دور به راحتی غلبه کنید

    الان شاید یه مقدار ترسناک باشه ولی اگه این سفر و دوری از دوستان و خانواده براتون معنی داشته باشه جرات پیدا می کنید که برید به استقبال این خطر

    پاسخ:
    به استقبال سختی رفتن، در راه هدف، تعبیریه که اخیرا از رفیقم شنیدم و دارم روش کار می‌کنم.
    نیچه رو قبول ندارم، ولی این جمله اش، مصداق انظر لما قال و لاتنظر لمن قال میشه. (فرمایش امام علی، سرچ کنید)
  • اقای ‌ میم
  • همون صفر و صدی ندیدنه چون بالاخره نیچه هم چهار تا جمله درست گفته

  • اقای ‌ میم
  • میدونید چیه؟

    مشاورم بهم گفته اگه آدم معنایی واسه زندگیش داشته باشه خیلی زندگیش متفاوت میشه درست مثل سفر کربلا، خیلی سفر سختیه من خودم سری اولی که رفتم یادمه از پا درد تو حرم حضرت ابوالفضل فقط دنبال یه جایی بودم که بشینم رو زمین ولی وقتی آدم به این سفر سخت میره چون توش معنا داره با خودش میگه عجب کیفی داشت و خیلی راحت تر با سختی هاش کنار میاد همه اش دنبال اینه هر جور شده بره به این سفر اگه محصله حاضره درس هاش رو بهتر بخونه تا اساتید بهش اجازه بدن سر کلاس ها نیاد اگه مشغول به کاره حاضره بهتر کار کنه تا کارفرماش بهش اجازه مرخصی بده

    یعنی یه سفر چون معنا داره میتونه انقدر زندگی یه نفر رو تغییر بده حالا به نظرم شما هم اگه هجرتتون معنایی داشته باشه راحت تر شرایطش رو تحمل میکنید تازه کیف هم میکنید و با شناختی که از شما دارم میتونید به این هجرتتون معنا بدید.

    پاسخ:
    حرف درستیه

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">