دانشگاه مبدا همه ی تحولات است...
بعد از تمام شدن متن این جملات رو میگم که این نوشته از حنس نوشته های دفتر خاطراتمه که اولش با ناراحتی شروع میکنم به روایت کردن و آخرش که سبک میشم خداوند لطف میکند و نتیجه ی اخلاقی این مرحله ی زندگی رو بهم آموزش میده...شاید براتون جالب باشه شیوه ی این نوشته...
-----
از شروع امتحانات ترم پیش تا حالا فکر کردم به اینکه گفتن این حرف ها خوبه یا...
هنوزم شک دارم که گفتنش بهتره یا نگفتنش...
*
بهتره که بدون قصه گفتن و مقدمه برم سراغ اصل دیده و شنیده هام...
*
ترم سوم دانشگاه به خودم قول دادم سرم رو خلوت کنم و بعد از یه سال پرفشار(سال اول و فعالیتهای غیردرسی و بیماری مادر و...) بشینم سر درسم...همه ی فعالیتهای غیر دانشگاهی رو کنار گذاشتم...همه رو...
یه جورایی بهم برحورده بود با اینهمه اشتیاق به درس انقدر نمره هام پایین باشه...میخواستم خودم رو برای خودم ثابت کنم...
در طول ترم نسبتا سعی میکردم از وقتهام استفاده کنم و توانم رو در تنظیم وقت به کار بگیرم که هم بشه خونه ی مرتبی داشته باشم و هم به خودم برسم و هم درس بخونم... در طی بیماری مادر اطرافیان گاها میگفتن که مراقب خودت باش نفر بعدی تو نباشی:)
خلاصه،آخر ترم شد و فصل امتحانات...دوره ی فشرده ی یازده روزه و 18 واحد تخصصی که خیلی تو هم تو هم بود...شاید اولین باری بود تو زندگیم که خاطره ی شیرین برنامه ریزی رو داشتم که تقریبا از ده روز فرجه ها تونستنم چهار پنج روزش رو استفاده کنم..(یعنی نگفتم حالا وقت هست و ... جدا درس خوندم)
درس هایی که امتحانش برام سخت تر بود یا استرسشو داشتم شروع کردم که هم ترسی نباشه و هم راه بیفتم...
حالا تصور کنید این حالت رو،منی که سال گذشته غبطه میخوردم به درس خون بودن بچه ها و شاید یه جورایی کسرم میشد وقتی استعدادش رو داشتم و سر کلاس ها خوب بودم اما نمراتم در حد متوسط کلاس بود...
امسال...اومدم سر جلسات..
شاید تازه حالا بود که چشمام باز شد... تقلب.....
پدیده ای که ازش نفرت دارم....
نمیدونم چرا امسال نتونستم مثل پارسال بگم عیب نداره،اونها که کارشون رو میکنن تو حداقل راضی باش و لقمه شون رو حرام نکن...
امسال نتونستم... نتونستم ببینم اونهمه ناراحتی و تاسف سال قبلم به سطح درسی بچه ها و اعتبارشون پیش استادها بخاطر تقلب ها بوده...
شاید همه ی تفاوت نمره هامون به همین چدیده برمیگشت...بذارید معدل ترم های قبل رو بگم..ترم اول حدودا 16 شدم که از نظر خودم کم بود...ترم دو که وااقعا کمرشکن بود شدم 15 و در واقع 14.60
همین دیدن نمره ی 14 تو کارنامه ام واقعا روحیم رو خراب کرد... من از اون معدل بیست ها نبودم، تو دبیرستان هم فقط سال آخر که رفتم رشته ای که استعدادم و علاقم توش بود معدلم اونی که میخواستم شد،قبلش همین هفده اینطورا بود...
از سال چهارم میخواستم به خودم نشون بدم من یه دختر توانمندم...میخواستم تصورم رو به خودم عوض کنم...نمیخواستم بین جو خرخونها یه دختر متوسط باشم،میخواستم نشون بدم هر کسی را بهر کاری ساختند...من مال این رشته و دانشگاهم...
خلاصه...
تاریخ ادبیات یه درس سخت برای منه چون حفظیه و در کل من سر کلاس ها به سرعت متوجه میشم و اصولا همیشه کاربردی توضیح میشد بدم اما روی کاغذ آوردنش دقیق نبود...بنابراین نمرات تستی و مفهومی ام به شدت بالاتر از نمرات تشریحی بود همیشه...
من این ضعف رو شناختم و برای رفعش تلاش کردم...به اون روشی این درس رو خوندم که برای خودم بهتره...خوندم،توضیح دادم،و خلاصه نویسی کردم...دقیق و کلیدی...فارسی و عربی...
انقدر خلاصه هام رو مرور کردم که گفتم 20 میشم...الحمدلله قبل از امتحان هم با رفیقم جزوه رو خوندیم،بچه ها سوال مفهومی داشتن جواب دادم و...
سر جلسه همه چیز رو کامل و دقیق نوشتم...استاد این درس بسیار شل بگیره...ولی مهم نبود..من باید خوب میخوندم...نمیدونم چرا اینطوری شد...استاد که بگم آخه چی بشه...اومده سر کلاس میگه سوال از من نپرسید اصلا...مسئول آموزش که دور شد گفت تقلب میشه کرد ولی از من سوال نپرسید!!!!
من واقعا بهم برخورد...خیلی خیلی زیاد...
چند دقیقه از کلاس بیرون رفت و یه دانشجو اومد سرمون که فقط با خنده میگفت صداتون زیاد شده میره بیرون...
حدود ده دقیقه بچه ها راحت و رودررو با هم حرف میزدن و نمراتشون بالا میرفت...
نمیدونم...شاید این یه امتحان الهی بود که پی به وجودم ببرم...شاید باید یاد بگیرم بخاطر این چیزها ناراحت نباشم که دنیا پرره از نامردی ها...و نباید دلم رو کینه مند کنم...و باید مثل پارسال ببخشم...استاد هم......ولی چجوری؟
چه حقی داره استاد بخاطر اینکه خیلی ببخشید بلد نیست از راه صحیح نمره ی دانشجو رو بالا ببره و خوب کار کنه شل بگیره و بگه تقلب کنید...حله!
خلاصه...من تلاشم رو کردم و ما شاء الله به فضل خدا تونستم بیش از دو و نیم نمره معدل این ترمم رو بالا ببرم...
و شاید مقصر خودم باشم...
اون وقتی که شعار دادم اگه حرفت حقه یک نفر هم هستی باید بایستی پاش...باید این کار رو میکردم...نه که خام این تنبلی رایج دانشجوها بشم ...من از حقم حرف میزنم...من روزی سه ساعت تو سرما و سختی تا دانشگاه نمیام که فقط بدنم رو خسته کنم و به استادها بخندم و برگردم خونمون...
اصلا من یک بانوام...و ظرفیت این رو دارم که با محکم بودن خودم دیگران رو هم محکم کنم...با این نگاه میشه باز هم به همکلاسی هام محبت پیدا کنم...یک نفر باید این چرخه ی زوال رو بشکنه...
شاید من بتونم...حداقلش تلاش من میتونه اثر بذاره...مگه نه اینکه خدا هیچ کاری رو بدون جزا رها نمیکنه....
پ.ن های امروز:
استاد بسیار خوب روش تحقیقمون بخاطر اینکه وقتش خیلی پر بود و فقط بخاطر کلاس ما و یک کلاس دکتری میومد دانشگاه امروز درسش رو به یه استاد دیگه سپرد و رفت...
حیف شد...فکر کردم مقاله نویسی یاد میگیرم! جلسه اول که گفت این درس امتحان نداره، هشت نمره کلاسیه که سه تا مقاله باید بخونید و نقد کنید برای کلاس و بجای پایان ترم هم خودتون مقاله مینویسید خیلی خوشحال شدم..با توجه به شناختی که ترم پیش از ایشون داشتم گفتم یه چیزی یاد میگیرم...
قسمت نبود انگار...الان هم برای مهمان شدن دیره...هعی...
نمیدونم...احتمالا منم دانش جو نیستم...
2. استادی که اومد بجای روش تحقیق درس خودش رو که نگارش باشه داد به یه استاد دیگه... و ایشون اهل سنگال هستن...
امروز اومدن سر کلاس...یا خدا...فقط یه دانشجوی آفریقایی اولش اومدن و گفتن ایشون فارسی بلد نیست شماها که عربی بلدین؟ :| بعد بچه ها کلی شیطنت و شوخی و به بازی گرفتن و کلاس و... مثل کلاس های مکالمه...تا حدی از خندیدن خیلی خوبه ها،ولی نه در این حد که استادی که خودش اذعان کرده دوست دارم فرهنگ ایرانی ها رو بشناسم وسط کلاس بگه اینجا بازار نیست ها کلاسه!
و امروز وقتی شروع کردن به نالیدن که ما عربی بلد نیستیم و اینها باید میگفتم (و گفتم) که خب پس کی دیگه میخوایم یاد بگیریم؟ سه ترم مکالممون گذشت...تموم شد...شنیداری هم...
این حرف ها هم قطعا امر به معروفه...
تعریف دانش جو نباید بمیره...
*
خدایا...ببخشید انقدر اعتراض کردم...ببخشید که دیگران رو سرزنش کردم..ببخشید بخاطر اعمالی که تا حالای عمرم انجام داده ام و دیگران رو دق دادم...
کمکم کن دیگران رو دوست داشته باشم...اعتراض هام بخاطر نفس خودم نباشه از سر دلسوزی برای جامعم باشه... و برای رشد دیگران تلاش کنم...با محبت...خدایا صبری که انبیا داشتن به من عطا کن... کمک کن هرگز بخاطر اعتبار و قدرت و منم منم از تو غافل نشم و اعمالم بخاطر جلب رضایت شما باشه...
خدایا هممون رو بیدار کن...مخصوصا جایی که حق الناس هست...
و خدایا حالا که با تو حرف میزنم...انگار وسیع میشم و میشه که بگذرم...بگذرم و رها بشم تا دیگران هم از خطاهای گذشته ام بگذرند...و فقط درسی بگیرم برای جلوگیری از خطاهای آینده...
*
چندتا چیز کوچیک
1. نفرت، کینه، بیزاری، اول از همه روح خودمون رو دچار آسیب میکنه...
2. هممون گاهی اشتباهی یا عمدی حق دیگران رو ضایع میکنیم،اما بهتره برای حفظ کرامت خودمون و دیگران با حسن ظن نگاه کنیم و مسائل رو راحت تر حل کنیم.
و 3. برای اون دسته از آدمها که الان میان میگن اینهمه بخشیدیم دیگران رو فکر کردن نمیفهمیم و از این حرف ها...نمیدونم چی جواب بدم واقعا...میشه دقیق تر سیره ی اهل بیت رو بخونیم که چطور برخورد کردن تعادل ایجاد شده و البته که گاهی هزینه هم بشیم عیب نداره..اگه رضایت خدا توش باشه که ببخشیم بذار هر طوری فکر کنند
آخرش که حق با ما بوده و همین مهمه...
- ۹۵/۱۱/۲۴