شعبان هم داره میره،ما کجای کاریم؟
تو این مدت نبود خانواده خیر و برکت هایی برام داشت...یکی اینکه باعث شد بیشتر به خلوت باطنی و تفکر برسم...
این مدت رو سعی کردم دقت کنم به خودم که چه مدل آدمی ام...و خب شرایط هم مهیا بود چون داشتم در بستر یک خانواده ی دیگه با یک ساختار دیگه و با یک فرهنگ و سبک زندگی دیگه ای زندگی می کردم...
تا حدودی فهمیدم کجای کارم...
عیوب خودم چیه،ویژگی های خانوادگیم چیه...
و از بزرگترین دستاوردهام این بود که فهمیدم دو نقطه ضعف اساسیم چیه...
آخه استاد حوزه میگفت نگاه خودتون کنید...هر آدمی یه سری نقاط ضعف داره که اگه رو اونها کار کنه خیلی بیشتر از چیزای دیگه میتونن رشدش بدن...
مثلا یه کسی عادت کرده به دروغ گفتن و اصلا انقدر براش طبیعی شده که گاهی یادش میره داره دروغ میگه و باید جلوش رو بگیره...
یا چرا راه دور بریم؟
یه آدمی مثل من،که زمین تا آسمون فرق داره روحیاتش با پدرش،چند روزه داره تحت آماج شدید نصیحت های خدا قرار می گیره...
یعنی از چپ و راست داره خدا بهم میگه که وظیفه تو همینه...الکی دور نزن سراغ کاری که خودت میخوای....