تا مرا عشق تو تعلیمِ سخن گفتن کرد...
شنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۳ ب.ظ
فضا یک پارچه نور بود؛ و بوی گلاب،
می بارید از کنجِ قبور
گرم از عشق بودم و بادهای تندی که می وزید از مقابل،
از شوقِ وصال، کم نمی کرد......
صدای غرشِ پرچم سه رنگ،
بر سر ابرهای باران زا،
سکوت را در هم می شکست،
و ازدحام،
خلوتم را عمیــــــــق می کرد..
*
تو آنجا بودی...
همانطور خاک آلود و صامت..
اما اینبار،
شاخه گلِ مریم، که حاکی از مراسمِ غبار روبی بود،
باز هم،
خاری شد در قلبم
رخنه کرد تا اعماق وجودم
و همچون تیری برّنده،
پرده ی اشک را درید....
آه......
چقدر بوی دوکوهه میداد،مزارت
و چقــــــــدر مقام تو،
غبطه خوردن دارد،
ای شهید..........
عنوان مطلب رو حافظ گفته...غزل 52
خیلی غزل قشنگی بود به نظرم....
اگه دوست داشتید،بخونید.
- ۹۳/۱۱/۱۸