و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

ندانم کجا می کشانی مرا...

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

برای سومین بار که میخواستم برم،اطرافیان که با خبر شدن میگفتن بسه دیگه،چقدر میری.... زیارتت قبول باشه،دو بار رفتی کافیه...
با شوخی و خنده فقط اینو میگفتم: تا سه نشه بازی نشه...
سه بار که برم تازه بازی شروع میشه!:)
*
اربعین 96 سفر چهارمم به کربلا بود، سفر کربلا هر بار متفاوته،بدون شک،

ولی این دفعه انگار خیلی فرق داشت...خیلی بیشتر...
مدل رفتن مون همون بود،

مسیر رو می شناختم،برنامه داشتم

،ولی احساسم جدید بود،درکش نمیکردم...
اون حالتی که برای زیارت اولی ها پیش میاد،اون بُهت و ناباوری...
من؟ من برای بار چهارم دارم میرم کربلا؟
اربعین؟ اون صحنه ها و لحظه های به یاد ماندنی که یک سال در ذهنم پروراندمش و با روضه ها یادش کردم،قراره تکرار بشه؟؟؟
باز هم مشکی پوشیدن به خاطر ارباب؟؟
باز هم میخوام تو مسیر حسین بدنم رو خسته کنم؟؟؟
واقعا داریم میریم؟؟؟
این منم که کوله ی سفر میبندم؟؟
نمیدونم چرا
اصلا فکر نمیکردم باز هم بریم....
تو کل سال به اربعین سال بعد فکر میکردم و برنامه میریختم ولی باورم نمیشد بریم...نمیدونم چرا...
احساس یه «ذره» رو داشتم که بی اختیار داره به سمتی کشیده میشه
بی اختیار داره راهی میشه
بی اختیار.......
اصلا امسالم رو باور نکردم...
اصلا نمیفهمیدم و راه می رفتم،نمی فهمیدم و صبر می کردم،نمی فهمیدم و فکر میکردم و مشکلات یک ساله و گره های فکرم رو حل میکردم....

(یواشکی بگم: الان احساس میکنم بازی شروع شده...و دیگه اگه جا بزنم،خیلی بد میشه...خیلی حسرت بار......)


می دونی قشنگی پیاده رفتن توی ایام اربعین چیه؟
میری توی راه حسین،جسمت رو میکشونی، خسته میشه ولی وقتی دیگران رو می بینی با چه شوق و رغبتی دارن میرن، کیف میکنی و شارژ میشی که چندتا عمود دیگه هم بری...
خسته که میشی بچه های کوچیک رو می بینی دست مادرها رو گرفتن و قدم قدم دارن میرن،از خودت شرم میکنی...میگی آقا دیر اومدم..... 

منو ببخش...
تشنه که میشی می بینی دختر کوچولو ایستاده یه پارچ و یه لیوانی دستشه براش سنگین هم هست،داد میزنه اشرب مای زائر،قطره ی اشکی میچکی،میگی: حسین! بهت خدمت نکردم....
گرسنه که... به لطف برکت امام حسین و نوکری خادم های عراقی و کشورهای دیگه، نمیشی!
توی راه می بینی دیس غذا روی سر گرفته و نشسته رو دو پاش،

همه غرور و دارایی اش همین غذاست، با افتخار میگه هلا بیکم یا زوار هلا بیکم....
شرم میکنی از این همه محبت...
شرم میکنی از خدمت ها و محبت هایی که کردی و منت گذاشتی
شرم میکنی از کارهای نکرده
شرم میکنی که کم برا حسین خسته شدی
شرم میکنی که خودخواه شدی
شرم میکنی که .....
و اربعین،
بهترین موقع زیارت اربابه....
که همین صحنه های بهشتی؛
خودِ متکبر نافرمان خودپسندت رو
با تیشه ی محبت
خرد کنه.....
*
اربعین سال بعد،کربلا،پیاده روی...
برنامه هات رو جور کن...



  • .. مَروه ..

اربعین_حسینی

نظرات  (۲)

ربیع تون مبارک...
عزاداری هاتون قبول...

احتمالا سرعت ارسال مطالب بیشتر میشه...
میخوام هر وقت که فرصتش شد و قلم روان شد،بنویسم...
ان شاءالله که بتونم به نحو احسن انجام وظیفه کنم.

همچنان نوشته های حسینی و سفر نامه،برقراره...
قلمم رو طوری تنظیم میکنم خدا بپسنده،اگه اینطور باشه کاستی هاش پوشیده میشه.

پس فعلا،پرونده ی ویژه داریم...

یا علی مدد...
اربعین معنای واقعی این حقیقت است که حرارت عزای امام حسین در قلب هاست و خاموش شدنی نیست...

همه اش عشق است و بزرگ شدن
پاسخ:
+++

ان شاءالله که شاکر این نعمت باشیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">