شاعر میگه: من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟
** اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم. اگر براتون مفیده بمونید و بخونید. باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند. * همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.
پیری در روستایی هر روز برای نماز صبح از منزل خارج و به مسجد می رفت.در یک روز بارانی پیر،صبح برای نماز از خانه بیرون آمد،چند قدمی که رفت در چاله ای افتاد،خیس و گلی شد...به خانه باز گشت لباسش را عوض کرد ودوباره برگشت،پس از مسافتی برای بار دوم افتاد وگلی شد...باز بر گشت و لباسش را عوض کرد و برگشت...
دید جلوی در جوانی چراغ به دست ایستاده است.سلام کرد وراهی مسجد شدند.
هنگام ورود به مسجد دید جوان وارد مسجد نشد، پرسید ای جوان برای نماز وارد مسجد نمی شوی؟؟؟؟ جوان گفت: نه ای پیر من شیطان هستم...
برای بار اول که باز گشتی خدا به فرشتگانش گفت تمام گناهان او را بخشیدم...
برای بار دوم که باز گشتی خدا به فرشتگانش گفت:تمام گناهان اهل خانه او را بخشیدم...
ترسیدم اگر برای بار سوم در چاله بیفتی خدا به فرشتگان بگوید تمام گناهان اهل روستا را بخشیدم که من این همه تلاش برای گمراهی آنان داشتم؛ برای همین آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسی...
گر تو آن پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی....
پاسخ:
سلام علیکم... حکایت زیبایی نوشتید، البته فکر میکنم این از زرنگی شیطان بوده که چراغ رو آورده، که اگه نمی آورد،گناهان تمام روستا بخشیده میشد..