و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

بیراهه بود راه، بدون هدایتت/حسین رستمی

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۹ ب.ظ

احسان خانواده تان از قدیم بود

کان قدر روی بام شما یاکریم بود

راه تو را نیاز به خدمت گذار نیست

پرده نگاه دار سرایت، نسیم بود

ای آن که چوب دستی بازیِ کودکیت

مثل عصای معجزه های کلیم بود

بیراهه بود راه، بدون هدایتت

تنها صراط نور شما مستقیم بود

 

نام تو جلوه ای ست از اسماء پنج تن

هم گشته ای امام علی، هم ابالحسن

درک زمین به فهم ولایت نمیرسد/مسعود اصلانی

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۳۲ ب.ظ
  یا امام هادی (ع)

بال کسی به اوج هوایت نمی رسد

حتی ملک به گرد دعایت نمی رسد

دسـتان آسمان به بلنـدای آسمان

بر خاک ریشه های عبایت نمی رسد

آقا بدون نور تو حتی فرشته هم

گمراه می شود ؛ به هـدایت نمی رسد

تو چهارمین علی سریر ولایتی

درک زمین به فهم ولایت نمی رسد

فخر گدایی سر کویت همین بس است

صد پادشاه هم به گدایت نمی رسد

 

ما را غلام حضرت هادی نوشته اند

دیوانگان غیر ارادی نوشته اند

 

وقتی قرار شد که کمی سروری کنم

باید همیشه پای شما نوکری کنم

روی زمین که رد و نشان از شما کم است

باید نظر به نقطه ی بالاتری کنم

وقتی قرار شد به تو نزدیک تر شوم

باید که التماس به چشم تری کنم

بار رسالت غم تو روی دوش من

پس می توان به عشق تو پیغمبری کنم

با این گدایی سر کوی تو بی گمان

باید به کل عالمیان سروری کنم

 

چون دل میان زلف کسی ساده گم شدم

شکر خدا اسیر امام دهم شدم

 

(مسعود اصلانی)

عمروعاصی نشوی/صابرخراسانی

سه شنبه, ۸ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۸ ق.ظ
نسل امروز به راهِ شهدا محتاجند،

شهدا!

قشر مسلمان به شما محتاجند

مرد آنست که با درد بسازد، مردم

دردمندانِ خدا کِی به دوا محتاجند؟

دست از دامن آلوده ی دنیا بکشید

اهل تقوا نشدن ها، به ریا محتاجند

موج میگفت به ساحل، وسطِ اقیانوس

ناخداهای تلاطم، به خدا، محتاجند

 

عمروعاصی نشوی، طبل به دستت ندهند

باز با حیله ی سرنیزه شکستت ندهند

عمروعاصی نشوی،پشت امامت خالیست

بی علی دست تو فردای قیامت خالیست

با علی باش، که ده ضربه ی دیگر مانده

این علی دوستی از مالک اشتر مانده

 

عطر اسلام بلند است، تو کوتاه نیا

روی خون شهدا راه نرو، راه نیا

یادتان هست همه عین برادر بودند؟

تاجر و کارگر انگار برابر بودند؟

یادتان هست چه شوری همه جا برپا بود؟

عجم و ترک و لر و کرد و عرب آنجا بود

یادتان هست همه گوش به فرمان بودند؟

سینه چاک سخنِ پیر جماران بودند

 

یادتان هست که میگفت: اگر پرباریم،

همه را از نمکِ ماه محرم داریم

یادتان هست که از حیله ی دشمن میگفت؟

یادتان هست که از پیله ی دشمن میگفت

گفت: دلداری دشمن دلتان را نبرد

مثل طوفان زده ها حاصلتان را نبرد

 

جنگ، جنگ است،فقط رنگ عوض می گردد

نقشه ها در پی هر جنگ،عوض می گردد

جنگ آن روز اگر موشکی و سرکش بود،

آتش فتنه ی امروز پر از ترکش بود

جنگِ امروز به دنبالِ اصول دین است

این همان زخم قدیمی است، ببین چرکین است

 

چشم وا کن اخوی، خوب ببین «یار» کجاست

نخل بسیار، ولی میثمِ تمار کجاست؟

أین عمار،کجایید جوانان وطن؟

أین عمار؟ بیایید جوانان وطن

ما محالست که از بیعتمان برگردیم

تا که مثل پسر فاطمه بی سر گردیم

بعد ازین شامِ سیه بار، سحر، می آید

یوسف فاطمه دارد ز سفر، می آید

یادمان هست که مدیونِ شهیدان هستیم؟

اهل جمهوری اسلامی ایران، هستیم...؟

 

 

ای آفتاب ! هرچه کنی ذرّه پروری ست

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۳۴ ق.ظ
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری ست
جای گلایه نیست که این رسم دلبری ست ..

هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست
تنها گناه آینه ها زودباوری ست

مهرت به خلق بیشتر از جور بر من است
سهم برابرِ همگان نابرابری ست

دشنام یا دعای تو در حق من یکی ست
ای آفتاب ! هرچه کنی ذرّه پروری ست

ساحل جواب سرزنش موج را نداد
گاهی فقط سکوت سزای سبکسری ست ...!


 فاضل نظری

به سبک شهدا 4 (نهی از منکر)

سه شنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۸:۰۲ ق.ظ

مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده ی آماده 

اس،توی یکی از همین مهمونی ها.منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن در مورد یکی

از آشناها.وقتی از مجلس بر می گشتیم،محمد گفت؛میدونی غیبت کردی!حالا باید بریم در

خونه شون تا بگی پشت سرش چی گفتی.

گفتم:اینطوری که پاک ابروم میره.با خنده گفت:"تو که از بنده ی خدا اینقدر می ترسی،چرا

از خود خدا نمی ترسی؟!"

همین یه جمله برام کافی بود تا نه دیگه غیبت کننده باشم و نه شنونده ی غیبت.

 

شهید محمد گرامی"کتاب دل دریایی،ص70"

منبع: http://hamkelasiasemani313.blogfa.com/

«ولی» یعنی جانشین

يكشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۳، ۱۰:۲۲ ق.ظ
مدیری از اهل تسنن در مدرسه به دانش آموزی گفت فردا بدون ولیت مدرسه نمیای.
صبح فردا ،دانش آموز با دوستش به مدرسه اومد.
مدیر باعصبانیت گفت پس ولیت کجاست؟ دانش آموز گفت این آقا پسر، ولی منه .
مدیر سنی باز با عصبانیت به شاگرد میگه منو مسخره میکنی؟ من گفتم سرپرستت رو بیاری یا دوستت؟

دانش آموز جواب میده ،آقای مدیر مگه شما نمیگوییدکه منظور پیغمبر در روز غدیر از ولی به معنای دوست بوده ،منم دوستم آوردم ؟؟؟؟!!!!!!!!

 

 

تنفس صبح

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۵۶ ب.ظ
*

هجری به سالهای فراوان کشیده ام

وصلی به طول مدت هجرانم آرزوست

 

و چقدر زیباست،

عشقِ نهفته در این بیت...

 

 

پی نوشت:

سلامٌ عَلی آلِ یاسین...

.... السلامُ علیک حین ترکع و تسجد

سلام بر تو ای آخرین فرستاده ی خدا،

سلام بر تو آنگاه که نامه ی اعمال مرا میخوانی،

سلام بر اشکهای روان تو،

سلام بر بغض در گلوی تو از داغ سیلیِ مادر،

و سلام بر تو ای سلاله ی علی، پادشاه خیبر،

سلام  ای آواره ی خیابانهای شهر...

___

مولای من،

اشکهایت،

وجودم را آتش میزند،

و طلب مغفرتت برای چون منی،

شرمساری ام را تکمیل میکند...

چه بگویم از تو

که سکوت،

 گویاتر از واژه های من است.

 

یا مهدی

 

سرزنش عوض نمیکند مرا

شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۹ ب.ظ

***

از فرار،

از فرار و روزهای بی بهار

خسته ام

سرزنش عوض نمیکند مرا،

پس ببخش

دستها به سوی توست،

قلب من فشرده است

باز هم فقط مرا ببخش

 

 

93.5.25

***

فالبداهه بود،به بزرگواری خودتون ضعفهاش رو نادیده بگیرید.

+ مشتاق انتقادهای شما هستم.

شاید فردایی نباشد...

شنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ


عاقبت،

لحظه ای فرا می رسد،

که ثانیه ها می روند و تو می مانی؛

سرد،

خاموش،

در سکون...

و شاید آن روز، آخرین شاهکار تو یک «نقطه» باشد، پایانِ تمامِ حرفهایت...

و یا صفحه ای سفید و قلمی در دست...

شاید دیگر فردایی نباشد که واژه هایت را زیباتر کنی، و نوشته هایت را بهبود بخشی..

شاید فردایی نباشد تا بتوانی احساس را پی ریزی کنی،

و شاید «فردا» روز فروریختنِ تو باشد...


«فردا»
همان روزی که تمام تلاشهایت را بر دوشَش انداخته ای، فرا می رسد...

و شاید زمانی برسد،

که شانه هایت،
آسایشی برای رهایی از سرما ندارند،

و واژه های نگفته ات،
خاموشی ات را تداوم می بخشند...

شاید فردا، زمانی برسد که دستانت، قلمی را آرزو کنند برای خط زدن،
قلمی برای زدودنِ آلودگی های دفترت،

و شاید آن روز،

دستانی بخواهی که با احساس همنوا شوند،

و قدمهایی، که راه های نرفته را از فردا پس بگیرند،

*

و اما «سکون»

اجازه نمی دهد...


به ناچار،

می ایستی

و ثانیه ها،

می روند...


___________________
93.2.29

 

 

 

اشکهای سرشار از تمنای تو ام آرزوست!!

شنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۱ ب.ظ

دستهای به آسمان رسیده ات

چشمهای روشنِ زلال و خاکی ات،

گامهای محکمت،

                       ذکرهای هر شبت،

و سجده های خالصانه ی خدایی ات،  مدام،

قصه می شوند در خیال من...

 

***

92.10.19

***

پ.ن:این منِ مجنون،

سیراب نمی شود از روایت عطش عاشقی تو..

 

 

 

___________

این نوشته به شدت نیازمند نقدهای ویرایشی و محتوایی شماست.

من رو بی نصیب نگذارید.