و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

اگر دنیایی شود،سد کار میشود

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۳ ق.ظ



نقل قول از همسر #شهید_محمد_مهدی_مالامیر_کجوری :
نوع تفکرش به نحوی بود که در همه موارد در زندگی طبق منویات مقام معظم رهبری عمل کند.
شاد و سرزنده و سخت کوش بود و هر هفته طبق برنامه ورزش داشت و برخی اوقات ساعت چهار صبح می‌رفت و فوتبال، والیبال، پینگ پنگ، بدمینتون، ورزش‌های رزمی بخصوص کاراته را انجام می‌داد و در شنا استاد بود و همیشه در مسابقات اول می‌شد.

ستون یک هزار و چهارصد یعنی سلام آقا....

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

زیارت

به ورودی شهر کربلا که رسیدیم،نزدیک اذان مغرب بود
از همون ابتداش،مردم ایستاده بودن که زوار خسته از راه رو ببرن خونه شون...
دم غروب چه حااالی بود اول کربلا،خدا میدونه...
دو سه نفر گفتن مبیت، توجهی نکردیم و جلو رفتیم...

یهویی با امام...!

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ق.ظ


هر چند بار هم که بری کربلا دلیل نمیشه که حسینی شدی اما،شاکر بودن باعث میشه نعمتت زیاد بشه...
اولین بار که از کربلا برمیگردی حالت خیلی داغونه(البته بذارید فقط خودم رو بگم چون تو قلب و فکر دیگران نیستم) همش داری فکر میکنی از این به بعد چجوری سر کنی...
وقتی میگن کربلا،وقتی میری هیئت میری روضه،وقتی هیچ حسینیه و هیئتی نباشه که بری....
تازه اینها حرفهای موقع برگشته که با خودت میگی...
یکی دو ماه که بگذره،اگه منصف باشی و فراموشت نشه کجا بودی،سر تا پای زندگیت میشه یادآور فراق...
و این فراق یه جوری تو رو میسازه که فکرش هم نمیکنی!

ندانم کجا می کشانی مرا...

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

برای سومین بار که میخواستم برم،اطرافیان که با خبر شدن میگفتن بسه دیگه،چقدر میری.... زیارتت قبول باشه،دو بار رفتی کافیه...
با شوخی و خنده فقط اینو میگفتم: تا سه نشه بازی نشه...
سه بار که برم تازه بازی شروع میشه!:)
*
اربعین 96 سفر چهارمم به کربلا بود، سفر کربلا هر بار متفاوته،بدون شک،

ولی این دفعه انگار خیلی فرق داشت...خیلی بیشتر...
مدل رفتن مون همون بود،

مسیر رو می شناختم،برنامه داشتم

،ولی احساسم جدید بود،درکش نمیکردم...
اون حالتی که برای زیارت اولی ها پیش میاد،اون بُهت و ناباوری...

بزم محبت

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۲ ب.ظ

شب بود که از مرز رد شدیم،پشت سر هم اتوبوس و ماشین بود برای نجف و شهرهای زیارتی دیگر...
اما انقدر جمعیت زیاد بود ما شاء الله که نوبت به ما نمیرسید...
ایستاده بودیم که مردی با دشداشه ی مشکی جلو اومد و گفت مبیت،  استراحة، حمام، صبح نجف...و رفتیم...سوار موتور_تاکسی هاشون شدیم و رسیدیم منزل شون،شهر بدره

و اعتَبِر...

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۲۷ ب.ظ

بخاطر دلت نرو
بخاطر امام(ع) برو

این پیامیه که امسال امام داره بهم میگه....
سال اول آقا گفت من اگه بطلبم و خدا اگه بخواد همه چیز جور میشه و هیچی دست تو نیست.... ارباب خودش دور از انتظارم همه چیز رو جور کرد،حتی اذن پدرم رو
سال دوم پشت سر هم کاروان معتبر پیشنهاد میشد و اذن نداشتم ولی گفتم آقا اگه بطلبه و خدا بخواد جور میشه...
سال دوم ارباب یه پیغام جدید بهم داد
با کسی من رو فرستاد که سختم بود
آقا گفت انی سلم لمن سالمکم باش،بخاطر محب حسین بودن،زائر حسین بودن مدارا کن و هم سفر شو...
سال سوم باز شرایط پیچیده بود، باز با کسانی من رو فرستاد که سفر سخت تر میشه،
حالا دو درس قبلی رو با عشق پذیرفتم...
اصلا لذت داره بخاطر محب حسین صبر کنی و سختت بشه...
و انقدر در مسیر کربلا رنج های بزرگتری بر بهترین کسان امام وارد شده که هیییییچه رنج های ما در برابرش.....

سال سوم امساله و ما هنوز ویزامون نیومده....
درس سال سوم رو نفهمیدم....
شاید آقا میخواد بگه:
بخاطر دلت داری میای؟؟
پس بمون....
انقدر منتظرت نگه میدارم که بخاطر امام راهی بشی...
چون دلت تنگ شده دوست داری بیای؟
پس بمون...انقدر معطلت میکنم تا نیتت رو درست کنی
خجالت نمیکشی مروه!
اینهمه تدارک ببینی
اینهمه زحمت بکشن برات
کوله ببندی،کلاس های دانشگاهت رو نری،التماس دعا بهت بگن،وقت بذاری،اینهمه قدم برداری،ضریخ رو ببینی بعد......
همش برای دلت!!!!!!
خیلی زشته واقعا.....
حیف شدن به این میگن...
تو عمل به ایییین عظمت رو،این خوان بزرگ سراسر نعمت رو به اندازه یه تیکه خواستن نفسانی ساده فقط بهره ببری!!!!!
*
دعوا دارم با خودم شدیید!
خدایا ممنونتم که هر از گاهی میزنی تو سرمون میگی بچه! متوجه شو!
کجای کاری؟!!!
*
«موانع حامل درس هستن برای ما
درس رو بفهمیم و موانع رو معطل نکنیم....»
**

کمتر از یک ساعت بعد از نوشتن این متن و درواقع: حساب کشی از نفس، ویزاها جور شد خداروشکر و راهی شدیم....

«موانع حامل پیام هستند،پیام ها رو بفهمیم و از موانع عبور کنیم....»
***

دوست دارم عاشق بشم...
خیلی دوست دارم
غبطه میخورم آدم های عاشق رو میبینم...
خدا بهترین و برترین لذت هاش رو در این دنیا و در آخرت روزی مون کنه ان شاءالله.
****
دو دل بودم بگم راهی ام،یا نگم؟
دیدم حق همسایگی حکم میکنه بگم...و همین حق حکم میکنه سلام دل های شکسته تون رو به آقا برسونم،بلکه آقا در کنار این دلهای خالص به ما هم نگاه کنه.... #نظرةً_کریمة
#التماس_دعای_کربلایی_شدن

اوج لذت!

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ب.ظ

داشتم یه سخنرانی گوش میدادم درباره رنج و لذت میگفت که مرحله به مرحله چطور باید در تربیت پیاده بشه این مفاهیم،یه جا میگفت باید بفهمونی که بعضی رنج ها لذت دارن...و لذت بردن در عین رنج کشیدن رو بفهمی...
من این بحث رو گذری شنیدم ولی جالب بود برام...
میدونی این مرحله اش یعنی چی؟؟
یعنی همون که اون مداح میگه: پریشونه حالم فدای سرت
فدای پریشونی زینبت....
یعنی همون که میگی پاهام تاول زد؟ فدای یه تار موی دخترت آقاجان...
شب بیدار موندم که بخاطر خدا فلان مسئله رو راه بندازم؟ فدای یک ثانیه لبخند مهدی فاطمه...
اصلا میدونی چیه؟
آدم بخواد به اوووج لذت برسه،به همین هم اکتفا نمیکنه...
یعنی آقاجان،نه تنها فدای سرت بلکه خیلی هم ممنونتیم ما رو قابل رنج دیدن دونستی!
وا! مگه میشه؟!
رنج الکی رو نمیگم ها...بری به خدا بگی درد و مرض بهم بده تحمل کنم که رشد کنم،نه...
این که میشه شک به عظمت خدا!
خدا مگه نمیتونه در توانگری تو امتحانت کنه؟ در سلامت مگه امتحان نیست؟ در عافیت مگه امتحان نیست؟
دنیا به اندازه کافی چاله چوله داره که رشدت بده،نیازی نیست ما اضافه تر طلب کنیم...
حاشیه نرم، حرف اصلی چیه؟
اون رنجی که بهت میدن و کیف میکنی چیه؟؟
دیدی یه جایی مهمان شدی،غذا کم اومده،یا مثلا برنج مرغوب کم اومده...
صاحب خونه تو رو میکشه کنار،میگه فلانی،تو که غریبه نیستی،من غذای بهتر رو میذارم جلوی مهمون ها... شما بیا پیش خودم بشین تو آشپزخونه کمتر بخوریم ما...
اینه اون که میگن البلاء للولاء
بهش کمتر برنج رسیده،غذای نامرغوب تر رسیده ولی شده مصاحب صاحب خانه...

این رنجه که آدم کیف میکنه،لذت میبره که ببین بنده جان،من رو تو حساب ویژه باز کردم
تو از خواصی برای من...

آخ خدا نصیب کنه این شکلی بشه رنج هامون...
بجای اینکه دغدغه مون بشه بدبختی های طبیعی دنیا
دنبال رفع دغدغه و حل مسئله ی صاحب خونه باشیم،تا بشیم انیس،بشیم رفیق،بشیم بالانشین...

دلم از این لذت های عمییق میخواد
راضیة مرضیة....
تصور کن! امام زمان تو رو جدا کنه...
بشی مصاحب مولا....
چه تصور دلنشینی...
دلم خواست!
*

نگو که هیچ نداری، ببین تو را دارم...


بخاطر حسین...ع

جمعه, ۲۸ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۱۷ ق.ظ

ترم های فرد رو دوست دارم
بخاطر اینکه اربعین تو این ترم هاست...
چون از اول ترم به شوق کربلا درس میخونی!
خوب تر درس میخونی که نگن فلانی میره کربلا از درسش میمونه
خوب تر درس میخونی که استادها مطمئن بشن اگه نیستی،عقب نمیمونی،جبران میکنی...



دل نوشت: شرایط فعلا یه طوریه انگار نمیرم امسال:((

یا امام حسین......


بعدا نوشت:
لذت عشق همین حس بلاتکلیفی است
لطف تو شامل حالم بشود؟ یا نشود؟


بزن دل به دریا!

دوشنبه, ۱۰ مهر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۷ ب.ظ


تصویر به وقتِ شکرخدا کردن!
وقتی دل رو به دریا میزنی با خودت میگی «بذار به همکلاسی هام هم بگم
فوقش قبول نمیکنن...
بذار شاید اونها هم قبول کردن روزی یه صفحه قرآن بخونن...
شاید به آیه ها گیر کردن خدا خودش کلی هدایت شون کرد تو همین تلاوت ها
بذار با شهدا آشنا بشن،بعضی حقیقت ها براشون آشکار بشه...»
بعد اونها یه طوری استقبال میکنن که به وجد میای...
*
یه آیه هست که میگه: فاذا عزمت فتوکل علی الله...
مثلا وقتی اولین بار تصمیم میگیری ایده ی ختم قرآن رو راه بندازی با این نیت که مجبور شی واسه جا نموندن از ختم هم که شده، هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخونی...
بعد همین یه عزم کوچیک،
می بینی میرسه به جایی که کم کم،برکاتش رو حس میکنی...
همین مدیریت و ثبت نام و... کم کم منظم شدن یادت میده
اجتماعی شدن یادت میده
فعال شدن یادت میده
دل به دریا زدن
تبلیغ کردن
دعوت به خیر کردن....

اینها از اون برکاتیه که اصلا فکرش هم نمی کردی ها
اصلا فکر میکردی از پسش بر نمیای...
اولش هم هی ناله شکوه میکردی که نمیرسی
بعد الان میبینی اصلا هر چی خیره داری،از برکت همین تلاوت ها داری....
مخصوصا از وقتی شهدا هم اومدن پای کار...
*
همین رزق لایحتسب و از تو حرکت از خدا برکت در جان و عمر و ظرفیت و شعور و... باعث شده تو اقدام های دیگه هم،جسورتر بشم...شروع کنم...ایده بدم...
دیگه از ترسِ: نشدن، نتونستن، ناتمام موندن، تنها بودن و غیره، فلج نشم...
*
محرم نوشت: شهادت امام سجاد(ع) مون رو تسلیت میگم...امروز روز ورود اسرا به کوفه است...آخ بمیرم برای سوز دل امام سجاد،حجت خدا بر زمین باشی و اهلت رو این چنین مظلومانه،با هتک حرمت...با تازیانه...آه.... چه کردند با بهترینِ مردمان....
امام سجاد 34 سال بعد واقعه ی عاشورا شهید شدن،سی و چهار ساال آب ببینی و اشک بریزی
دختر بچه ببینی و اشک بریزی
شیرخواره ببینی و اشک بریزی
چه دردی...چه رنجی...چه صبری خدا بر جان امامش ریخت....


اَ ما فیکم مسلم؟؟

يكشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۶، ۱۰:۲۸ ق.ظ

میگن چرا امام شب عاشورا به یارانش میگه هر کس میخواد بره بره،و میفرمایند هر کس بمونه حتما کشته میشه...

چرا آقا که میدونست اون حرامی ها به اصغرش آب نمیدن،کوچکترین سربازش رو میاره تو میدون و میفرماد: چه بهش آب بدید و چه ندید این طفل تلف میشه....😭

چرا ظهر عاشورا،وقتی عرصه بر امام مون تنگ میشه،وقتی دیگه نه اکبری هست،نه عباس دلاوری هست،نه حبیب،نه جون نه عابس و نه حتی علی اصغر... آقا تو جمع حرامی ها فریاد میزنه:
هل من ناصر ینصرنی؟ آیا کسی هست که منو یاری کنه؟
***
چون امامه....چون امام در هر حالی میخواد دستت رو بگیره....
چون امام مرز بین حق و باطل رو نشون میده
چون امام نوره و هر جا باشه پالایش میکنه،تمییز میده...

 شب عاشورا میخواد اگه هنوز ذره ای سیاهی مونده تو جمع یاران خوب و خالصش،اگه ذره ای ترس،ابهام،کج فهمی دارن،یا حل بشه یا رفع بشه

ظهر عاشورا که فریاد میزنه میخواد اگه ذره ای خوبی ذره ای نور هنوز مونده تو وجود حرامی ها،نجاتشون بده...

امام میخواد نجاتمون بده.....
حسین سفینة النجاته....

آیا ناصری هست پسر فاطمه رو یاری کنه؟؟؟