و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

روضه خوان حسین، کودک ها...

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ب.ظ

هیئتی که ما میریم یه عالمه مادرجوان با بچه های ریز و درشت شون میان
خیلی معرکه ی قشنگیه...
همیشه تو دلم تحسین شون میکنم و دعاشون میکنم...
محرم ها،
روضه های قسمت خواهران قوی تره
با دیدن احوال این بچه های کوچولو
روضه ی مصوری بپاست...

امشب یه دختر کوچیک روبروی من ایستاده بود
هی به صورت لطیفش نگاه می کردم
به گوشواره هاش...
تشنه بود
داشت بهانه می گرفت
آخه میدونید که
بچه ها
خیلی زود بی تاب میشن...

تقریبا سه ساله بود...
موهای مرتبش
لباس مشکی اش
چشم های خوشگلش...

دیگه این رو واستون نگم که آخرهای مراسم میگفت: مامان بریم پیش بابا....

روضه میشه اگه واستون بگم
مادرش پوست شکلات کند و داد بهش
اومد بگیره،افتاد زمین
داشت گریه می کرد
بخاطر شکلاتش، داشت گریه می کرد

بچه مگه طاقت سختی داره؟
طاقت دویدن دنبال کاروان
طاقت دیدنِ......


یا رقیه ی حسیییین....


متن شب اول

این خبر را برسانید به تهرانی ها

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۸:۲۱ ب.ظ


یاران حسین بن علی در راهند

مراسم تشیع ۱۳۵ شهید گمنام
زمان:پنجشنبه ۲۲ شهریور ۹ صبح
مکان:دانشگاه تهران

#همه_می_آییم



ذکر لبها وقتی که یازهرا میشد....

دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۵۳ ب.ظ

اینم مربوط به اون شبی که رفتیم گلزار
این میتونه دلنوشته ی خوبی باشه:

وقتی نیاز داری به یه شارژ قوی معنوی و یادواره شهدا میذارن و توفیق اجباری میشه که بری یه جا که همه بروبچه های طرح ولایت مردمی هستند...
یادواره شهید سعید حیدری و شهیدمحمد بلباسی...
نمیخوام بگم این افراد اون جمع رو خاص کردند ولی اون جمع،اون شب، واقعا خاص بود...
و ویژه بود
همین استادهامون و خانواده هاشون، آدم های خالص و بزرگی که توی اون جمع بودن،
بقول فاطمه شبیه اون شب بود تو میشداغ...
من میگم شبیه یادمان باقری هم بود
شبیه شلمچه هم بود
شبیه.....
یاد امام و شهدا رو که خوندیم دسته جمعی، وسط میدون صبحگاه پادگان شهید کاوه،
شبیه صبحگاه های دوکوهه هم شد
شبیه شب های قبل از عملیات
که رزمنده ها به صف می‌شدن و فرمانده های کارکشته ی جنگی بهشون خط میدادن...
کیا دیشب حججی شدن؟ کیا احمدی روشن شدن؟ کیا با شهدا هم قسم شدند، نمیدونم.....

کیا نمک گیر امام رضا بودن رو با همه ی وجودشون چشیدن؟
چشیدن که چقدررر برای امام زمان شون اهمیت دارن که این برنامه ی ناب رو، اون حرف های خاص رو براشون ترتیب داده...
و کیا تن شون لرزیده که اینهمه بیت المال و هزینه و محبت امام رضا رو چجوری میخوان جواب بدن؟ و حالا که اومدیم اینجا دیگه اون آدم سابق نیستیم
خواستن که خاص باشیم
اراده ی فاعلی خدا و اهل بیت جوره، آیا ما هم اراده می کنیم؟
ما هم جزو «من المومنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه....» میشیم؟؟
*
یا امام رضا....ع

*
این را منتشر کردم، که ساعت 5 عصر 19 شهریور را ثبت کنم در یادم... که عهد بستم...که راهی نو آغاز شد.... که.... عملیاتی با رمز یا زهرا(س) آغاز شد....
خیلی زیاد دعایمان کنید. لطفاااا
کاش وقتی در دل روضه با ارباب حرف میزنید،یک لحظه خدا مرا بیادتان بیندازد...فقط یک لحظه در آن حس و حال ناب


در راه بازگشت...

چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۲۴ ب.ظ

چهله ی قشنگ طرح ولایت مون تماام شد...
نمیگم دلم گرفته
چون دلم روشنه، چون دلیلی برای ناراحتی نیست وقتی امام هنوز هست
وقتی امام مون همیشه هست
وقتی خدا رو داریم...
ولی خب همش دارم به دوستامون فکر میکنم
به برنامه هایی که داریم
به رابطه های قشنگی که امام رضا جانم برامون ایجاد کرد
به این دوستی های خوشمزه...
این آدم های مهربون که امیدوارم بارها و بارها تو زندگی ام تکثیر بشن
به جلسات تثبیت که از خود خدا میخوام ماها رو محکم و قوی و ثابت قدم کنه...
به همه ی خوشی های سفر،یادگاری های سفر....
بر خلاف گذشته که موقع برگشتن از سفرها بغض میکردم با یه ناامیدی خاصی که دارم جدا میشم از چیزهای خوب و حالا مسئولیت ها شروع میشه، دارم اینبار با خوشی و لذت برمیگردم...
امام رضا...ع جداشدنی نیست... این امام رضای حمایتگر بامحبت و تدبیر رو باید نگه داشت... باید همش ازش بخوام... و این خواستن یعنی اتصال...یعنی جایی برای از غصه دق کردن نیست...

امااا...
این دلیل نمیشه که اصلا ناراحت نباشم که دیگه اون چهله ی ارزشمند رو ندارم...
اینکه فکر میکنم دیگه هیچوقت اونطوری جمع نمیشیم ناراحتم میکنه.
البته به قول فاطمه ب، زود به زود همو می بینیم مگه نه؟
*
در نتیجه ی این دلتنگی عمیییق...میخوام برم سراغ مدح ارباب
میخوام این شور و شرار دلم رو وصل کنم به مرکز و منبع عشق
که بدونم هر احساس قشنگی هم که دارم، توی راه اهل بیت باید باشه
که بدونم توی راه اهل بیت هیچ غمی نیست که تو رو از پا دربیاره
و هیچ هیجان و شادی مفرطی نمیتونه روحت رو منفجر کنه.... که دیگه از ظرافت رابطه ی با خدا بی بهره بشی...
«لکی لا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم»
*
اگه در حرکت نبودیم می نوشتم باز هم...
البته شاید!
این خیلی خلاصه بود

ای تمام عاشقان شهر،هر کجا...

پنجشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۴۶ ب.ظ

دلم میخواد تق تق برم در همه خونه های دوست و آشنا و غریبه در بزنم
به مخاطب های گوشی ام
به همه ی وبلاگ هایی که یه روزی رد شدم
بگم سلاااام
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن أبی طالب
بعدم خوشحالی ام رو بپاشم تو صورت شون:))
با همین شدت... :))))

واقعا دلم میخواد ها...
ولی خب مجال زمانی و مکانی اش نیست.
خلاصه اینکه
عیدمون مباااااااااارک.....


همه ی داراییمو، به تو بدهکارم من...

چهارشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۰۲ ب.ظ

برای شما به کنار،  برای خودم هم وقتی میخوام بنویسم چه اتفاقاتی میفته و چه نکات جالبی دریافت میکنم و یا چه شرایطی اینجا هست، نمیدونم کدومش رو بنویسم...
فرصتش هم نیست یعنی تو اولویت هام جا نمیشه...
امروز وارد اتاق شدم سه نفر از شش نفرمون خواب بودن، نیم ساعت تا شروع کلاس وقت بود، گفتم آخ جون... نیم ساعت در سکوت،چه کاری رو انجام بدم حالا؟
بعد شروع کردم به نوشتن...
و داشتم تصمیم میگرفتم بین درس و خاطره نویسی و یه کار شخصی ام، اولویت با چیه که فهمیدم اولویت با خوابیدنه:)
همونجا بود که متن رو رها کردیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم:)
فقط حیف که یه ربع بیشتر نبود.
*
از طرح مون نمی‌دونم چی بگم
چون شماها بعضی هاتون اصلا به گوش تون نخورده و الان هر چی بگم همون میشه ذهنیت اولیه ی شما
صرفا در این حد ذکر کنم که واقعا احساس میکنم باید مبّلغ اش بود، باید برای گسترش این طرح وقت گذاشت باید ....
همون کاری که خادم های عزیزمون دارن میکنن...
با سختی خیلی زیاد و تلاش خیلی زیادی این شرایط رو برامون فراهم کردن به لطف امام رضا علیه السلام.
 و من واقعا اخلاص رو توی تک تک شون می بینم.
همین که توی این دوره زمونه این تعداد آدم حسابی کنارت باشن عالیه...این تعداد استاد خوب و واقعی، همکلاسی، هم اتاقی...
اینکه مجاور امام رضا(ع) هستیم که جدای همه اینهاست...
دیگه واقعا اگه آدم سختی ای به چشمش بیاد خیلی بی انصافیه...
**
آرزو میکنم خودتون بیاید و ببینید
اونهایی که نرفتن و میتونن برن...
چون فقط میتونم بهتون بگم اینجا،در سایه ی لطف امام چیزهایی می بینم که....تو زندگی ندیدم...
هر وقت هم غرور می‌گیره من رو و فکر میکنم همینقدری که دارم کافیه، انگار دیگه هیچ روزی ای بهم نمیرسه...

راستی
اگه خدا قبول کنه، به نیابت تون نماز خوندم و سلام رسوندم...

و اما،این تصویر:





سعی کردم خیلی ها رو نام ببرم... اگرچه اسامی نوشته شده محدوده...
ان شاالله که از همه قبول باشه.

/ متن روز چهاردهم/

رضای خدا...

چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۵۰ ق.ظ

حدود یک ساعت داشتم به متن طولانی چند روز پیشم اضافه میکردم و میخوندمش
گوشیم پیام داد تعداد کلمات مجاز یک یادداشت تموم شده. :)
اما حرف داشتم هنوز، تصمیم گرفتم متن رو تفکیک کنم(چون چندتا موضوع نسبتا متصل بود)
یه قسمتش رو کپی کردم، بردم تو یه صفحه یادداشت دیگه، دیدم باز بهش اضافه شد و دریافت هایی رو مطرح کردم آخر متن که اگه الان منتشرش کنم باید سرش صحبت بشه...و بیش از همه خودم باید وقت بذارم براش. و الا مطلب شهید میشه و اصلا فایده نداره...
خواستم رمزدارش کنم دیدم بازم مشکلش حل نمیشه...
دیگه سراغ باقی قسمت های مطلب نرفتم...همین اندازه زمان رفت بس بود.
**
نفسم اصرار کرد اینو بگم:
 بدانید و آگاه باشید که چه زحمتی کشیدم مطلب بذارم براتون، نشد... (نمی گفتم حیف بود:)) اخلاص هم که هیچی شد دیگه :)
**
و در این اصرار و اجابتش، برای خودم روشن شد که کل این یک و نیم ساعتی که نوشتم و آماده انتشار نشد
برای خدا نبوده...
چشمم روشن:(

/ کار خوبی که برای رضای خدا نباشه و نیتهای دیگه، بالاتر از رضای خدا باشه، میشه حجاب،
میشه تکبر، میشه عبادت ابلیس.../
/استغفرالله از این کارهای خوب!/
*
میلاد امام رضا(ع) مبارک مون باشه...
همین...فقط همین.(عنوان مطلب ایهام داره)


هوای منزل یار آب زندگانی ماست

دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۳۸ ب.ظ

اولین باری که رفتم کربلا
سیم کارت عراقی نخریده بودم
کاروان مون هر جا که می رسیدیم به خانواده خبر میداد
(ولی من نمیدونستم)
هر بار تماس میگرفتم آنتن می رفت، نمیشد حرف بزنی
آخرش یک شب
که رفته بودم حرم
و تو جمعیت از همه جدا شده بودم(که عجب شبی بود)
تماس گرفتم
و مادرم جواب داد
بهش گفتم مادر ما امشب رسیدیم کربلا خیلی سعی کردم تماس بگیرم نشد...
(پیش خودم فکر کردم الان مادرم خیلی نگرانن)
یه جمله گفت: نگران ما نباش
من تو رو امانت دادم دست امام حسین
امام حسین هم خوب امانتداری می کنه....
*
هیچی مثل سفر اول نشد
بهت زده بودم که چرا انقدر آرومه همه چی....
چرا خوبه همه چی...
وای حسین...
چقدر دلم اون آرامشِ توکل و توسل رو میخواد
اون آرامش حاصل از خود را به دست تو سپردن....

همه چیزم رو به تو می سپارم...
چهل روز میخوام چله نشین حرم امام رضا بشم
ذهنم،وجودم،خانواده ام،رزق و روزی ام دست تو...
هیچکس دیگه هم ندارم که بهش امید ببندم
و این،
خیلی قشنگه....
*
این نوحه
با تک تک جمله هاش......


دریافت
حجم: 8.9 مگابایت



خوشا کسی که اگر شاعر است،شاعر توست

شنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۷، ۰۷:۳۰ ب.ظ


تابستان 94 بود
مشهد بودم
روبروی پنجره فولاد ایستاده بودم
شلوغ بود
گفتم امام رضا جان، دلگرمم کن... به بودنت
و حضورت...
و اینکه هوایم را داری...

همیشه دورتر می ایستم و نمی خواهم برای رسیدن به ضریح
فرصت ناب اتصالم،
مشغول شود...
اما خب
پنجره هایش را گرفتن هم
لذت بخش است...
یک لذت دلچسب...

روبرویم راهی بین مردم باز شد،رفتم جلو، پنجره را گرفتم
خواستم هزار حرف نگفته ام را در لحظه بگویم و ببوسم و برگردم
اما نمی‌دانم وسط آنهمه نیاز
چه شد که تنها این شعر،
بر زبانم جاری شد:
پنجره فولاد رضا برات کربلا میده...

اصلا انگار مولاجانم راه باز کرد تا من این شعر را بخوانم
و تمام غصه ها
در همین پیوند بین مشهد و کربلایم
حل شود...
*
من رو بخواه

منو بخواه
بقیه زندگی ات رو خودم حل می کنم...
تو بیا دنبال من، تو رضایت منو جلب کن، بقیه اش با من
من کان لله
کان الله له...
*
میلاد حضرت معصومه جاانمون بر همه مبارک،و روز دختر هم، مخصوصا به دختران عزیز...


گاهی به برگ لاله نویسد پیام خویش

جمعه, ۲۲ تیر ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • .. مَروه ..