و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۳ مطلب در فروردين ۱۴۰۱ ثبت شده است

گاه تنها یک نفر هم یار دین باشد، بس است

دوشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۱، ۰۹:۱۲ ب.ظ

نوجوون که بودم، وقتی قصه‌های فضائل انبیا و اولیاء رو می‌شنیدم و چیزهای شبه معجزه که براشون رخ داده بوده ، حسادت می‌کردم. 

مثلا همین قضیه ارسال خوراکی از بهشت برای حضرت مریم

یا مثلا اینکه ۴ زن بهشتی سر زایمان حضرت خدیجه(س) حاضر شدن... 

بچه بودم، جاهل بودم! یا شاید هم درست حسابی برای ما تعریف نکردن...

و ما همیشه در برابر کم کاری‌ها و ناامیدی‌هامون از خدا، می‌گفتیم: بله، اونها خاص بودن، براشون هم اتفاق‌های خاص می‌افتاد و ... 

ولی، بزرگ‌تر که شدم، فهمیدم خدا « یا صاحب کل غریب» هست... فهمیدم اگه در راه خدا غریب شدی، مصاحبت با خدا به همون اندازه روزیت میشه... 

*

اون شب برام گفت: تا حالا به حضرت خدیجه (س) فکر کردی؟! 

ایشون وقتی که با حضرت پیامبر(ص) وصلت کرد، همه زنان اون دوره طردش کردن... همه...

تنهاش گذاشتن... 

وقتی حضرت زهرا(س) رو باردار شدن، همه سرزنش شون کردن، لابد می‌گفتن:

_ خودت رو حیف کردی زن این شدی! (استغفرالله) 

_  آخه تو با اینهمه پول و ثروت رفتی با یه فقیر بیچاره؟! 

_ تو یه زن تاجر توانمند بودی، این چه انتخابی بود؟! 

یا شاید میگفتن: 

_ بیا برو به تجارتت برس، بیکاری انقدر به خودت سختی و بدبختی میدی؟ 

_شاید میگفتن تازه با اینهمه مشکل داری بچه‌ هم میاری؟! از تو بیشتر انتظار داشتیم! تو زن عاقلی بودی! 

_ همه پولهات رو دادی دست این مرد؟ همه رو برات نابود می‌کنه! 

_ این محمد(ص) برای تو شوهر نمیشه، همش دنبال کارهای شاقه! چیه هی به بقیه کار دارین؟! بشینید سر زندگی خودتون دیگه! 

و ... 

نمی‌دونم ، نمیدونم دقیقا چه طعنه‌هایی می‌زدن، فقط می‌دونم، همیشه، آدم های تاریخ ساز، آدم های تحول گرا، تابع مردم زمان خودشون نیستن... 

تا حالا به ایشون دقت کرده بودی؟ 

این بانوی قوی، موقع وضع حملش هم که رسید، تنها بود! 

تنهای تنهای تنها... 

هیچکس نیومد کمکش، هیچ کس! 

و خدا اونجا براش ۴ زن از بهشت فرستاد که برترین زن عالم رو به این دنیا بیارن. 

این کرامت هست، فضیلت هست، اما ببین که در پسش چه سختی بزرگی هست! 

ما آدم های راحت طلب، تا یه کرامت و یه منفعت رو می‌بینیم فورا میگیم: خوش به حااااالش! و حسادت می‌کنیم

غافل از اینکه، در پس اون امر نیکو، صد مدل رنج و مشقت بوده، حتی درباره اهل بیت هم همین نگاه‌ها رو داریم متاسفانه. چه برسه به مردم عادی. 

این مصرعی که برای عنوان مطلب گذاشتم، بخشی از یه شعر فوق العاده دلنشینه. حتما بخونید و لذت ببرید.

#ای_فدایت_تمام_مادرها ❤️

همین چند روز پیش

دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۰۲ ب.ظ

یه بنده خدایی در نزدیکان ما بود که هیچ کسی از زبانش و بعضی رفتارهاش در امان نبود.

همه خودمون رو تسلی می‌دادیم که آره دیگه اخلاقشه دیگه... ذاتشه... غیر قابل تغییره... 

خودمون رو آروم می‌کردیم تا کمتر برنجیم و آزرده خاطر باشیم. 

هی به هم آرامش می‌دادیم که: ولش کن، اونکه عوض نمیشه، بسپار به خدا و بگذر... 

و حالا، 

چند روزیه که سپردیمش به دل زمین خدا و گذشتیم...

گذر کردیم از سنگ مزارش و رفتیم...

و من عمیقا برای این آدم گریه کردم، خیلی خیلی نگرانشم.

نگران دل‌هایی که شکست و نمی‌دونیم که چندتاشون دوباره ترمیم شدن... نگران آدم‌هایی که نبخشیدن، نگذشتن، نتونستن باهاش کنار بیان...

بترسیم! 

بترسیم از اخلاق‌های زشتی که داریم و بقیه به احترام ما یا ترس از ما یا شرافت و کرامت خودشون ، دارن تحمل می‌کنن و یه جایی اون ته دلشون، می‌سپارن به خدا! 

بترسیم از اینکه بگیم: من همینم دیگه! عوض نمیشم! بقیه باید کنار بیان! 

بترسیم از رفتارهایی که داره نزدیکان‌مون رو آزار میده. 

بترسیم از تنهایی قبر ،

قبل از اینکه بمیریم...

روزمره های اس.م

يكشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۱۴ ق.ظ

روزمره‌های استراحت مطلق: 


1️⃣ نگران نباش!
توی مادر، توی همسر، از خدای خالق رب
برای بنده هاش، مهربون تر نیستی....
۰۰/۱۲/۱۳
____

2️⃣ از امشب به مدت دو روز، پدرم و مادرم و برادرم می‌خوان بیان اینجا
امیدوارم بابام چیزی نگه که همسرم رو برنجونه یا کاری نکنه که اون بخواد برنجه...
ای کاش بعضی از کارهای مادرش رو هیچوقت بهش نمی‌گفتم
چون تازه الان می‌فهمم وقتی همسرت از یه چیزی می‌رنجه که تو هیچ سهمی توش نداری و نمی‌تونی هم کاری کنی یا خیلی خیلی مهارت لازم داره؛ چقدر بهت سخت می‌گذره!
تازه می‌فهمم اون فشاری رو که طفلک شوهرم برای هربار دیدار‌های طولانی من و خانوادش، تحمل می‌کرد...
کاش واقعا گاهی با یه گذشت ساده، همسرمون، عشق زندگی‌مون رو از اینهمه فشار راحت کنیم!
یا ببخش و بگذر، یا خودت هم از خودت حمایت کن!
۰۰٫۱۲/۱۴
_____

3️⃣ برای منی که وقتی فکری ذهنم رو مشغول می‌کنه باید حتما بلند شم و انجامش بدم، منی که گاهی خیلی عجله می‌کنم و حرفم رو می‌زنم، منی که تا به اون خواسته مغزم نرسم کلافه‌ام و بقیه رو هم کلافه می‌کنم،
این حداقل یک ماه یکجا نشستن و هیچ کاری نکردن (کار عملی به اون صورت) ، خودش یه تمرین خیلی بزرگه
تو فکر کردی بچه بیاد میتونی آرامش ذهنیت رو همونجور که میخوای برقرار کنی؟
الان می‌ترسی مشکلی پیش بیاد و راه نمی‌تونی بری، اونوقت صد مدل چیزهای دیگه هم هست، توانت خیلی خیلی کمتر میشه، شیردهی هست، خواب بچه هست، خستگی خودت هست، معلومه که خونه نامرتب میشه. معلومه که نمی‌تونی یهو پاشی بری یه حرکت انقلابی بزنی مثلا برای یه گوشه خونه یا یه کار هنری...
پس تحمل کن، بپذیر که « قرار نیست همه چیز بر وفق مراد ما باشه»
این عجله کردنت رو مدیریت کن که بعدا هم کمتر اذیت بشی

۰۰٫۱۲/۱۶
______ ادامه: