روضه های ساده
جزو اولین نفرها وارد هیئت شدم. برای اولین بار، اولین محرم با دخترم.
فضای بزرگ دانشگاه، یک عالمه موکت، یه پرده پخش بزرگ، که زیرش چندتا باند صوت بزرگ بود.
همین روبروی پرده رو رفتم جلو و در دورترین نقطه از باندها، تکیه دادم به باغچه.
عالی بود جام. هم دور بودم از صدا، هم تکیه داده بودم ، هم آخر توپ موکت زیرم بود و هم پرده پخش روبروم بود.
قرآن هنوز شروع نشده بود. خاطر جمع نشسته بودم که یهو، اوج صدای قاری، رد اشک انداخت تو چشمهای نرگسم.
پنبه رو از توی کیفم درآوردم و گذاشتم تو گوشهاش.
باز دوباره اوج بعدی، لبهاش رو ورچید و بغضش ترکید.
«قلب یه بچه همینقدر کوچولو و کم طاقته»
دیدم نمیشه اونجا بمونم.
مستاصل شدم! نمیدونستم دورتر از اینجا هم موکت پهنه.
بچه و وسایلم رو سپردم به خانم بغل دستی تا برم دورتر و شرایط رو بررسی کنم.
یه جایی پشت بوته ها، کنار شهدا، حاشیه ی باغچه، موکت پهن بود. بچه رو برداشتم و رفتم اونجا.
دیگه اونجا صدا اونجوری نبود که دخترم هول بخوره.
#
شب دوم، رفتم جای دیشب نشستم. خواهرها گفتن بیا پیش ما، فوقش برای روضه برمیگردی همونجا.
جلو شلوغتر بود.
خیلی خسته بودم، نرگس تمام روز با بیقراریهاش، از کت و کول انداخته بود من رو. انقدر اذیت شده بودم حتی تصمیم داشتم که شب نیام هیئت.
وقتی خواهرشوهرم گفت بده پیش من باشه، با خودم گفتم اره بهتره، بره دو دقیقه راحت روضه گوش بدم. خیلی اذیت کرده امروز...
ولی هنوز یه دقیقه نگذشته بود، دلم براش تنگ شد. سرمو آوردم جلو که ببینم حالش خوبه یا نه. دیدم آرومه ، آروم شدم. انرژی گرفتم. داشتم به حرفهای سخنران گوش میدادم.
حس کردم با اینکه از دستش خستهام، ولی دلم میخواد بهش دید داشته باشم، هر لحظه نگاهش کنم، نکنه یه وقت بیقرار بشه و من نفهمم. نکنه یه وقت مضطرب بشه از اینکه من رو نمیبینه. «درسته که بقیه هم بلدن آرومش کنن ولی هیچکس به اندازه من نمیفهمتش، اگه منو نبینه زود مضطرب میشه. » به خواهرشوهرم گفتم: یکم اینورتر بذارش که بهش دید داشته باشم. صورتش رو ببینم.
بعد باز توجهم رو دادم به سخنران. رسیده بود به این بخش از اون حدیث معروف :
الامام امّ البرّة بالولد الصغیر...
مَثل امام، مَثل مادری مهربان نسبت به فرزند خردساله.
اخ که غرق شدم توی این تمثیل.....
فهمیدمش، با همه قلبم فهمیدم محبت امام چقدر میتونه قوی باشه.
« هر چی هم اذیت کنیم، هر چقدر بد باشیم، هر چی هم زحمت دادیم، طاقت نداره قدر یک لحظه حتی، رنج ما رو ببینه»
نکنه یه وقت چیزی بخواد؟
نکنه ازم دور بمونه مضطرب بشه ؟
نکنه تو اشتباهات خودش بمونه و منو یادش بره؟
تمام حسهای چند لحظه قبلم به نرگس رو، مرور کردم و باز غرق شدم در این تمثیل عمیق... چی بگم وقتی یادم میاد اون حدیثی که میگفت محبت امام به مأموم، ۷۰ برابر محبت مادر به فرزنده.
چقدر دوستمون داره امام... 🥺❤️
#
شب سوم رو توی خونه گذروندم. تنها، با تلویزیون. اولین شب بود که روشن بود و نرگس سینه زنیم رو دید. با تعجب نگاه میکرد. میگفتم: حسین یا حسین. حسین یا حسین.
با تعجب نگاه میکرد. یه لحظه لبخند زدم بهش، غرق خنده شد...
بعد یکم براش توضیح دادم که چرا دارم سینه میزنم و ذکر میگم.
مطمئنم که می فهمه. میشناسه. میدونه.
#
پ.ن: بچه شیرینه. چون پاکه هر آدم سالمی دوستش داره. اما اونی که تو هر شرایطی، خندون و گریون و تمیز و کثیف، به داد بچه میرسه و دوستش داره، مادره!
البته مهر مادری هم دیگه دارن کمرنگ میکنن، چطوری؟ با بیارزش دونستن جایگاه مادر، که چی؟ که وقتی میگن مثل امام مثل مادره، نفهمیم!
که محبت امام هم برامون غرببه بشه.
اصلا هر جا که و هرچیزی که حریم خانواده رو بهم بریزه، منشا محرومیت ما از امامه. و از اونطرف، هر کاری رو که برای محکمتر کردن بنیان خانواده انجام میدیم، میشه به نیت ظهور انجام داد. چون واقعا پیش زمینه ی ظهوره
- ۰۱/۰۵/۱۰
ماجور باشید عزیز دل. الهی که نرگس نازنینت زیر چادر حضرت زهرا بزرگ بشه