امام سجاد جانم...علیه السلام
خیلی خودمونی بخوایم صحبت کنیم
امام سجاد رو خیلی دوست دارم...
گرچه خییلی کم پیش اومده که صحیفه شون رو بخونم اما یه حس محبتی دارم بهشون که اسمشون رو میشنوم انگار سرحال میشم و دلم تنگ کلامشون....
روی آوردن من به ایشون برمیگرده به
مسابقه ی صحیفه سجادیه،سال چهارم دبیرستان..
اولش بخاطر حب مقام! و برقراری مسابقات کشوری که در مشهد بود گفتم من تو رشته نهج البلاغه شرکت میکنم که حداقل تابحال نوشته هاشو از نزدیک دیدم
ای خدا بمیرم من برای غربت امامامون..عجب مسلمونایی هستیم:(
معاون گفت رشته صحیفه هیچکس شرکت نکرده شما بیا اینجا...
خلاصه...
دست گرفتن کتاب همانا و دل بستن به امام همان
اصلا انگار همان موقع ها بود که لذت تعمق در دین پدید آمد..
گفته بودند که صحیفه سجادیه سرشار از مضامین زیباست.
می گفت وقتی باز میکنی انگار درست در مورد تو و حال آن موقع توست...
یادم هست هم آن شب را که خیلی ترسیده بودم
خیلی
نماز خواندم اما آرام نبودم...
قرآن را هم حتی تاب نداشتم انگار..
بیاد صحیفه افتادم..
ترسیده،مضطر،نگران،بیچاره
چشم بستم و صحفه را گشودم
زینت عبادت کنندگان خدا دعایی را روبرویم گذاشت که آرام بخش جان بود
«دعای مرزبانان»
و آه که فرازهای آن دعا چقدرر آرامم کرد...
ای کاش که امروز
قدری صحیفه بخوانیم
شاید امام
منتظر ما باشد...
- ۹۵/۰۲/۲۳