و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

این چه کاری بود؟!

شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۴ ب.ظ

این روزها، بیشتر، به شما فکر می‌کنم، مادر(س)
شما، که شأن نزول آیه ی «حملته امّه کرها و وضعته کرها» بودید
شما که با تمام رنج‌ها، کودکانی بهتر از بهشت را، در بطن خودتان، پروراندید...
شما که با تمام حال خوب و بد، همیشه در برابر خدا، خاضع و عبد بودید
و شمایی که تحت هر شرایطی، دین خدا برایتان، مهم‌تر از تمام چیزها بود

به شما فکر می‌کنم، هرگاه، اضطرابی گوشه دلم را چنگ می‌زند و رنج آن، مثل زهر، در تمام نفس و جان من، می‌ریزد و کامم تلخ می‌شود
به شما که فکر می‌کنم؛
به آنهمه اضطرابی که حق بود اگر شبانه روزتان را پر می‌کرد
به آنهمه کنایه و طعنه، آنهمه فهمیده نشدن، آنهمه تنهایی و طرد شدن...
اما...
صبر و ایمان و بزرگی شما، در این شرایط نفس گیر که کسی همچون مولا امیرالمومنین درباره آن فرمود: «گویی استخوانی در گلو دارم» ؛ ذهن مرا رها نمی‌کند...
ذهن مرا رها نمی‌کند که به راحتی بگویم: خب همین است! همه همین اند!
ذهن مرا رها نمی‌کند که کنج خانه بنشینم و لنگ روی لنگ، ورد زبانم بشود که: راه دیگری نیست. من همینم.

و تن بدهم به تمام بد و خوب، قانع باشم به دو نماز دست و پا شکسته و گاهی اشک بر حسین‌تان...
آه!
گفتم اشک بر حسین!!
می‌شود مگر کسی که اشک بر حسین، باری از دیدگانش جاری شده، لنگ روی لنگ گوشه‌ای بنشیند؟ ولو روزش را به شب نرساند، مگر با ذکر ده دور تسبیحِ : عجل لولیک الفرج!
مگر فرج رسیدنی است؟
خودتان گفتید مادر...
«مَثل امام، مثل کعبه است»
اگر مسلمانی، خودت برخیز! به سوی کعبه حرکت کن...
مثل خودتان،
در اوج باشکوه مادری، وقتی جنین، در بهترین حالت خود، به ثمر رسیدنش نزدیک است؛ ....
نه، بگذارید ماجرا را، از سمتی بگویم که تلخی‌اش کمتر است...
نمی‌دانم آن روزها، حالت چگونه بود،
اصلا آن روزها، محسنت را داشتی یا نه،
تو که معصوم بودی و مقرب خدا
تو که فرزندانی داشتی و سخت مشغول امور خانه و تربیت آنها بودی، چه دلیلی داشت، شب‌ها، آن هم با کودکانت، در به در، خانه به خانه، دق الباب کنی مهاجرین و انصاری را که یاور پدر، که نه، پیامبرت بودند...
چه کاری بود آخر که توی زن، بروی و واژه به واژه، همکلام آن انسان‌ها شوی؟
مگر خودشان خبر نداشتند حق با علی است؟
مگر شک داشتند به حق بودن جانشینیِ منصوبِ پیامبر؟
مگر کم دیده و شنیده بودند از کرامت و فضیلت علی؟
که تو، آرامش خانه را شکستی و با کودکانت راهی کوچه‌ها شدی
چه را می‌خواستی ثابت کنی عزیز من؟
تو که عالمه بودی، تو که می‌دانستی آخرش، دست و بازوی خودت، فقط خودت.... آه..... چه کوچه‌های ناامنی...
تو که دختر پیامبر خدا بودی، مکرم‌ترین زن آن قوم... محجوب‌ترین، والاترین...
تو را چه به خواهش و نهیب زنانی بس پایین‌تر از خودت؟
آه مادر
آه مادر...
تو تا کجا دلت برای ما سوخت؟ تو تا کجا دلت برای ما تپید؟
آخر یکی نبود، جز خدا، دلداری‌ات دهد،
بگوید: زهرا جان، بنده‌ی نازنین من، برو... با حسنت، با حسینت... برو تا نقش خودت را، نقش زنانه‌ات را، اجرا کنی
برو، حتی اگر دست مولایت را ببندند
حتی اگر محسنت را، در آستانه به بار نشستن...
آخ از آن ضربه در،
چقدر باید محکم باشد
جنین ۶ ماهه به آن محکمی را....
ای کاش محسنت دو ماهه بود....
دردمان شاید کم می‌شد...
مادر
اگر نبود دلداری خدا،
و مژده آمدن قومی، که بر حسین تو، مثل مرد مادرمرده و زن فرزند از دست داده، ناله و زاری کنند،
چه کسی قلب تو را آرام می‌کرد؟
گریه بر حسین،
اشک مظلومیت آل علی است
دیدن رنج علی و اولاد علی است
اشک بر حسین،
جوشش و خروش حق خواهی آل علی است
 و هیچ کرامتی بالاتر از ایستادگی بر سر موضع حق نیست
اگر بود؛ مادرمان زهرا، با آنهمه بزرگی، دست از این کار می‌کشید

یه گوشه کنار به ما جا بده

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۰۳:۳۸ ب.ظ
یعنی باز هم قسمت‌مون میشه بریم کربلا، خسته و ژولیده و تشنه؟

یعنی میشه باز هم شونه‌هامون ذق ذق کنه از فشار کوله‌ها؟
میشه دوباره پاهامون باد کنه و بشینیم یه گوشه روضه رقیه سادات بخونیم؟
یعنی میشه دوباره بشنویم « اشرب المای بارد» و بمیریم برای حزن این خطاب؟
میشه دوباره خواهرا و برادرهای عراقی‌مون رو تو آغوش بکشیم و با زبون شکسته بستمون، عشق و وحدت امت صاحب الزمان رو به همه دنیا نشون بدیم؟
میشه دوباره صدای روضه‌های خاص هندی‌ها رو نزدیک ضریح بشنویم و دلمون غنج بره برای این معشوق که همه عالم رو دیوونه خودش کرده؟
میشه باز ببینیم خادم کوچولوهای امام رو؟ دستهای کوچیک پاکی که برای زائرها عطر می‌زنن، آب میدن، دستمال میدن...
میشه ببینیم اشک و التماس عاشقات رو برای خدمت به زائر حسین، فقط به حرمت تو... و بمیریم برای خانواده تو، اه‍.....
میشه دوباره صدای لبیک یاحسین دسته بچه‌ها کنار طریق رو بشنویم؟؟
یعنی میشه باز کفش‌هامون پر خاک بشن؟؟
میشه ببینیمت؟؟
میشه؟ میشه؟ میشه بعد کلی راه، از لنز تاز چشم‌هامون، نور گنبدت، ولو از دور، همه تاریکی‌ها رو نور کنه واسمون؟؟
میشه بیایم، سلام بدیم، با اون نگاه پدرونه، یه سلام گرم بدی، بگی دمت گرم اومدی، اخ... 😭 میشه ما رو به آغوش بکشی؟؟
اونوقته که هر چی شکسته تر باشی، بیشتر بهت می‌چسبه دیدار...
آخ امام حسین..... 💔💔💔
#دوسال_دوری

«شود آیا که در میکده را بگشایند؟»