و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

یهویی با امام...!

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ق.ظ


هر چند بار هم که بری کربلا دلیل نمیشه که حسینی شدی اما،شاکر بودن باعث میشه نعمتت زیاد بشه...
اولین بار که از کربلا برمیگردی حالت خیلی داغونه(البته بذارید فقط خودم رو بگم چون تو قلب و فکر دیگران نیستم) همش داری فکر میکنی از این به بعد چجوری سر کنی...
وقتی میگن کربلا،وقتی میری هیئت میری روضه،وقتی هیچ حسینیه و هیئتی نباشه که بری....
تازه اینها حرفهای موقع برگشته که با خودت میگی...
یکی دو ماه که بگذره،اگه منصف باشی و فراموشت نشه کجا بودی،سر تا پای زندگیت میشه یادآور فراق...
و این فراق یه جوری تو رو میسازه که فکرش هم نمیکنی!

ندانم کجا می کشانی مرا...

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

برای سومین بار که میخواستم برم،اطرافیان که با خبر شدن میگفتن بسه دیگه،چقدر میری.... زیارتت قبول باشه،دو بار رفتی کافیه...
با شوخی و خنده فقط اینو میگفتم: تا سه نشه بازی نشه...
سه بار که برم تازه بازی شروع میشه!:)
*
اربعین 96 سفر چهارمم به کربلا بود، سفر کربلا هر بار متفاوته،بدون شک،

ولی این دفعه انگار خیلی فرق داشت...خیلی بیشتر...
مدل رفتن مون همون بود،

مسیر رو می شناختم،برنامه داشتم

،ولی احساسم جدید بود،درکش نمیکردم...
اون حالتی که برای زیارت اولی ها پیش میاد،اون بُهت و ناباوری...

بزم محبت

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۲ ب.ظ

شب بود که از مرز رد شدیم،پشت سر هم اتوبوس و ماشین بود برای نجف و شهرهای زیارتی دیگر...
اما انقدر جمعیت زیاد بود ما شاء الله که نوبت به ما نمیرسید...
ایستاده بودیم که مردی با دشداشه ی مشکی جلو اومد و گفت مبیت،  استراحة، حمام، صبح نجف...و رفتیم...سوار موتور_تاکسی هاشون شدیم و رسیدیم منزل شون،شهر بدره

و اعتَبِر...

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۲۷ ب.ظ

بخاطر دلت نرو
بخاطر امام(ع) برو

این پیامیه که امسال امام داره بهم میگه....
سال اول آقا گفت من اگه بطلبم و خدا اگه بخواد همه چیز جور میشه و هیچی دست تو نیست.... ارباب خودش دور از انتظارم همه چیز رو جور کرد،حتی اذن پدرم رو
سال دوم پشت سر هم کاروان معتبر پیشنهاد میشد و اذن نداشتم ولی گفتم آقا اگه بطلبه و خدا بخواد جور میشه...
سال دوم ارباب یه پیغام جدید بهم داد
با کسی من رو فرستاد که سختم بود
آقا گفت انی سلم لمن سالمکم باش،بخاطر محب حسین بودن،زائر حسین بودن مدارا کن و هم سفر شو...
سال سوم باز شرایط پیچیده بود، باز با کسانی من رو فرستاد که سفر سخت تر میشه،
حالا دو درس قبلی رو با عشق پذیرفتم...
اصلا لذت داره بخاطر محب حسین صبر کنی و سختت بشه...
و انقدر در مسیر کربلا رنج های بزرگتری بر بهترین کسان امام وارد شده که هیییییچه رنج های ما در برابرش.....

سال سوم امساله و ما هنوز ویزامون نیومده....
درس سال سوم رو نفهمیدم....
شاید آقا میخواد بگه:
بخاطر دلت داری میای؟؟
پس بمون....
انقدر منتظرت نگه میدارم که بخاطر امام راهی بشی...
چون دلت تنگ شده دوست داری بیای؟
پس بمون...انقدر معطلت میکنم تا نیتت رو درست کنی
خجالت نمیکشی مروه!
اینهمه تدارک ببینی
اینهمه زحمت بکشن برات
کوله ببندی،کلاس های دانشگاهت رو نری،التماس دعا بهت بگن،وقت بذاری،اینهمه قدم برداری،ضریخ رو ببینی بعد......
همش برای دلت!!!!!!
خیلی زشته واقعا.....
حیف شدن به این میگن...
تو عمل به ایییین عظمت رو،این خوان بزرگ سراسر نعمت رو به اندازه یه تیکه خواستن نفسانی ساده فقط بهره ببری!!!!!
*
دعوا دارم با خودم شدیید!
خدایا ممنونتم که هر از گاهی میزنی تو سرمون میگی بچه! متوجه شو!
کجای کاری؟!!!
*
«موانع حامل درس هستن برای ما
درس رو بفهمیم و موانع رو معطل نکنیم....»
**

کمتر از یک ساعت بعد از نوشتن این متن و درواقع: حساب کشی از نفس، ویزاها جور شد خداروشکر و راهی شدیم....

«موانع حامل پیام هستند،پیام ها رو بفهمیم و از موانع عبور کنیم....»
***

دوست دارم عاشق بشم...
خیلی دوست دارم
غبطه میخورم آدم های عاشق رو میبینم...
خدا بهترین و برترین لذت هاش رو در این دنیا و در آخرت روزی مون کنه ان شاءالله.
****
دو دل بودم بگم راهی ام،یا نگم؟
دیدم حق همسایگی حکم میکنه بگم...و همین حق حکم میکنه سلام دل های شکسته تون رو به آقا برسونم،بلکه آقا در کنار این دلهای خالص به ما هم نگاه کنه.... #نظرةً_کریمة
#التماس_دعای_کربلایی_شدن

اوج لذت!

پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ب.ظ

داشتم یه سخنرانی گوش میدادم درباره رنج و لذت میگفت که مرحله به مرحله چطور باید در تربیت پیاده بشه این مفاهیم،یه جا میگفت باید بفهمونی که بعضی رنج ها لذت دارن...و لذت بردن در عین رنج کشیدن رو بفهمی...
من این بحث رو گذری شنیدم ولی جالب بود برام...
میدونی این مرحله اش یعنی چی؟؟
یعنی همون که اون مداح میگه: پریشونه حالم فدای سرت
فدای پریشونی زینبت....
یعنی همون که میگی پاهام تاول زد؟ فدای یه تار موی دخترت آقاجان...
شب بیدار موندم که بخاطر خدا فلان مسئله رو راه بندازم؟ فدای یک ثانیه لبخند مهدی فاطمه...
اصلا میدونی چیه؟
آدم بخواد به اوووج لذت برسه،به همین هم اکتفا نمیکنه...
یعنی آقاجان،نه تنها فدای سرت بلکه خیلی هم ممنونتیم ما رو قابل رنج دیدن دونستی!
وا! مگه میشه؟!
رنج الکی رو نمیگم ها...بری به خدا بگی درد و مرض بهم بده تحمل کنم که رشد کنم،نه...
این که میشه شک به عظمت خدا!
خدا مگه نمیتونه در توانگری تو امتحانت کنه؟ در سلامت مگه امتحان نیست؟ در عافیت مگه امتحان نیست؟
دنیا به اندازه کافی چاله چوله داره که رشدت بده،نیازی نیست ما اضافه تر طلب کنیم...
حاشیه نرم، حرف اصلی چیه؟
اون رنجی که بهت میدن و کیف میکنی چیه؟؟
دیدی یه جایی مهمان شدی،غذا کم اومده،یا مثلا برنج مرغوب کم اومده...
صاحب خونه تو رو میکشه کنار،میگه فلانی،تو که غریبه نیستی،من غذای بهتر رو میذارم جلوی مهمون ها... شما بیا پیش خودم بشین تو آشپزخونه کمتر بخوریم ما...
اینه اون که میگن البلاء للولاء
بهش کمتر برنج رسیده،غذای نامرغوب تر رسیده ولی شده مصاحب صاحب خانه...

این رنجه که آدم کیف میکنه،لذت میبره که ببین بنده جان،من رو تو حساب ویژه باز کردم
تو از خواصی برای من...

آخ خدا نصیب کنه این شکلی بشه رنج هامون...
بجای اینکه دغدغه مون بشه بدبختی های طبیعی دنیا
دنبال رفع دغدغه و حل مسئله ی صاحب خونه باشیم،تا بشیم انیس،بشیم رفیق،بشیم بالانشین...

دلم از این لذت های عمییق میخواد
راضیة مرضیة....
تصور کن! امام زمان تو رو جدا کنه...
بشی مصاحب مولا....
چه تصور دلنشینی...
دلم خواست!
*

نگو که هیچ نداری، ببین تو را دارم...