در راه بازگشت...
چهله ی قشنگ طرح ولایت مون تماام شد...
نمیگم دلم گرفته
چون دلم روشنه، چون دلیلی برای ناراحتی نیست وقتی امام هنوز هست
وقتی امام مون همیشه هست
وقتی خدا رو داریم...
ولی خب همش دارم به دوستامون فکر میکنم
به برنامه هایی که داریم
به رابطه های قشنگی که امام رضا جانم برامون ایجاد کرد
به این دوستی های خوشمزه...
این آدم های مهربون که امیدوارم بارها و بارها تو زندگی ام تکثیر بشن
به جلسات تثبیت که از خود خدا میخوام ماها رو محکم و قوی و ثابت قدم کنه...
به همه ی خوشی های سفر،یادگاری های سفر....
بر خلاف گذشته که موقع برگشتن از سفرها بغض میکردم با یه ناامیدی خاصی که دارم جدا میشم از چیزهای خوب و حالا مسئولیت ها شروع میشه، دارم اینبار با خوشی و لذت برمیگردم...
امام رضا...ع جداشدنی نیست... این امام رضای حمایتگر بامحبت و تدبیر رو باید نگه داشت... باید همش ازش بخوام... و این خواستن یعنی اتصال...یعنی جایی برای از غصه دق کردن نیست...
امااا...
این دلیل نمیشه که اصلا ناراحت نباشم که دیگه اون چهله ی ارزشمند رو ندارم...
اینکه فکر میکنم دیگه هیچوقت اونطوری جمع نمیشیم ناراحتم میکنه.
البته به قول فاطمه ب، زود به زود همو می بینیم مگه نه؟
*
در نتیجه ی این دلتنگی عمیییق...میخوام برم سراغ مدح ارباب
میخوام این شور و شرار دلم رو وصل کنم به مرکز و منبع عشق
که بدونم هر احساس قشنگی هم که دارم، توی راه اهل بیت باید باشه
که بدونم توی راه اهل بیت هیچ غمی نیست که تو رو از پا دربیاره
و هیچ هیجان و شادی مفرطی نمیتونه روحت رو منفجر کنه.... که دیگه از ظرافت رابطه ی با خدا بی بهره بشی...
«لکی لا تأسوا علی ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم»
*
اگه در حرکت نبودیم می نوشتم باز هم...
البته شاید!
این خیلی خلاصه بود
- ۹۷/۰۶/۱۴