و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

در پسِ برگهای کاهی--از تو نوشته ها

شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۳۵ ق.ظ

وقتی از تو می نویسم،قلم از شوق،

غرق در تکاپو می شود

و ذره ذره سیاهی های وجودش را،

می بارد...


واژه ها

همچون جوانه هایی از نور

سر از کنده ی سقیدِ درخت بیرون می آورند

و رشد می کنند

و رشد می کنند

و رشد می کنند و قد می کشند و سرو می شوند،

تا وصل کنند دل مرا،

به مرکزِ تپیدنِ دلت...



نورٌ علی نور،

                    یعنی نوشتن




پندی از مورچه های بالدار!!!!

پنجشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۳ ب.ظ

چند شب پیش، بی خوابی های شبانه به سر ما زده بود و با چوب کبریتی میان پلک ها، نشسته بودیم به سرودن!!

و خب،خانواده چون مثل بنده دچار جنون های شبانه نمیشن،در خواب ناز فرو رفته بودن،

و ما برای اینکه هم یه مقداری حس نوشتن رو که بسیار نایابه این روزها،در خودمون تقویت کنیم و هم به این خاطر که به نرمی خوابِ عزیزان آسیبی نرسه، یه شمع روشن کردیم گذاشتیم کنارمون...

اما...

قصه درست از جایی شروع شد که مورچه های بالدار، این یه ذره نور رو دیدن و ما رو مورد الطاف بیکران خودشون قرار دادن!

نمیدونم تا بحال باهاشون مراوده داشتید یا نه!

این موجودات خدا، مدام به در و دیوار میخورن، و خب یه صدای اعصاب خورد کنی ایجاد میشه این کوبیده شدنشون.

دیدم با این وز وز و حس بدی که ناشی از زیستن با جانوران ایجاد میشه،اصلا نمیشه شاعری کرد!

این شد که شروع کردیم به تار و مار کردن...

هر دو ثانیه 5-6 تایی می کشتیم ولی افاقه نمیکرد! (اغراق!)


یک لحظه دست از کار کشیدم و ابتدا به این موضوع فکر کردم که: آخر چرا؟!!!

در چنین شب کم یابی اینها چی میگن الان؟!

و خب مسلما بی حکمت نبود حمله ی مورچه های بالدار اونم یحتمل از سقف خانه!- چون هیچ دری باز نبوده برای ورود این عزیزان-و چون بی حکمت نبود جای فکر داشت.


اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:

منِ انسان صاحب تعقلِ مدعیِ قدرت و شکوه و جسمیت،با صدای این کوچولوهای وروجک،رشته ی کلام رو از دست میدم!!!

آیا؟!

دوم اینکه من اگر شاعرم چطور دلم میاد موجودات خدا رو که روزی از او میگیرند تار و مار کنم؟

و سوم اینکه آیا این از ظرفیت کم من نیست که از صداشون اذیت میشم؟


اما هر چی فکر میکردم انگار به اون چیزی که باید میرسیدم نرسیده بودم...

چند لحظه نگاهشون کردم.

دور شمع مدام پرسه می زدن،نزدیک که میشدن و گرما که زیاد میشد، خودشونو پرت میکردن عقب و میخوردن به دیوار..! (صدای آزاردهنده شون از این برخورد نشات می گرفت)

و بعضی ها نزدیک شمع که میرسیدن می افتادن پایین و از نو می اومدن بالا،دوباره می افتادن و دوباره...

خوب که نگاهشون کردم،دیدم همه زندگیشون اینه که کنار نور باشن.(اما...)


خوب تر که نگاهشون کردم دیدم با اینکه هی دور میشن،دوباره خودشون رو نزدیک میکنن و انقدر این کارو تکرار میکنن تا وقتی که پدیده ای مثل انسان،جونشون رو بگیره!

بهتر که نگاهشون کردم، یاد قصه ی تکراری شمع و پروانه افتادم..


اما اونها فرقشون با پروانه چیه؟

فرقشون اینه که هیچکس از پروانه بدش نمیاد..و پروانه مزاحم نیست.

فرقشون با پروانه اینه، که مورچه ها میترسن از گرمای شمع،و از یه فاصله ای نزدیکتر نمیشن و چون نزدیک نمیشن،در نور شمع حل نمیشن..و انقدر دور میشن و نزدیک،تا اینکه یکی جونشون رو بگیره، و شاید اگه این هراس در وجودشون نبود، لازم نبود انقدر به در و دیوار بخورن.

و پروانه ها،

اصلا به گرما توجهی ندارن،انقـــدر نزدیک میشن،تا وقتی که حل بشن در نورِ گرمِ شمع...


هیچکس پروانه های عاشق رو نمی کشه،

و اگر بکشه،

کارش مذمومه...

---


نتیجه گیری با خودتون!


(منتظر نظراتتون هستیم.)


مشهدالرضا

دوشنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ

هرجا سوال شدــ

که دلت در کجا خوش ستــ

بی اختیار بر دهنمــ

مشهدالرضـــــاستــ


خوشا کسی که اگر شاعر است شاعر توست

چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۳۹ ق.ظ

ای خوش به حال آنکه گدای مکرر است

زیباست آن مژه که شب جمعه ها تر است

زهرا به خاک کرب و بلای تو پا گذاشت

یعنی بهشت زیر قدم های مادر است...



تمییز حق از باطل

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۰۲ ب.ظ

تشخیص حق و باطل


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام بر مخاطبان..اول از اینکه حضورم در وب کم شده عذر میخوام.

مدتها پیش ذیل مطلب ادراک، قول چنین نوشته ای رو داده بودم،

به لطف خدا امروز فرصت شد این پست مهم -علی الخصوص در دورانی که قیامِ صورت خواهد گرفت،و جاماندن،درد سنگینی است- قرار میدم برای استفاده ی همگی...

در نشر آن ما را یاری کنید.


آیت الله فاطمی نیا:
این همه دراینترنت وکتابها میگردی دنبال اینکه آقای قاضی چی گفته آقای بهجت چی گفته،این همه این در و آن در میزنی،چی شد آخر ؟
تو هنوز جواب مادرت رو تلخ میدی ؟!! میخوای بشی" سالک "؟!؟!

بنده خدا قدم اول ترک معصیت است،به اندازه خودت،

نمیگم معصوم بشی ولی تلاش کن.

در خانواده خوب رفتار کنید که همسرانتان مشتاق شما باشند،عاق والدین انسان را صد فرسخ عقب می اندازد...


حواسمون به کارامون هست؟؟؟



---و به یاد این آیه افتادم که:


 
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً الَّذینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً/أُولئِکَ الَّذینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً


ترجمه آیه

بسم الله...

در ذیل نوشته ی «ادراک» ما یه لینکی فرستاده شد مرتبط با موضوع..

خواندنش برای خود من بسیار اثرگذار و مفید بود..

توصیه میکنم حتما و حتما و حتما سر بزنید!

عنوان مطلب:  چه فرقی است بین درک انسان و فهم انسانی؟

برگرفته از وبلاگ فانوس جزیره




مختصری از نوشته:


اگر بدون اینکه واقعا تشنه دانستن معارف باشید از روی کنجکاوی و یا مثلا بالا بردن وجهه اجتماعی و اینها... رفتید فقط اطلاعات کسب کردید بدونید دارید خلاف طبع عقل پیش میرید یکی از نشانه های انسان تشنه در معارف اینه که زیاد اهل تفکر هست حتی با تفکر میشه تشنگی رو هم ایجاد کرد. ما نباید کمیت اطلاعات برامون مهم باشه بلکه باید اطلاعاتی که بدست میاریم خیلی روش حساس باشیم و خیلی روش تفکر کنیم

---

ما میگیم خدا یکی هست. تا حالا به اعداد فکر کردید؟ عدد وجود خارجی نداره و صرفا ذهنی هست ما در عالم واقعیت یک نداریم شاید بگید یه ماشین که میبینیم خودش میشه مصداق یک. اما من میگم یه ماشین مصداق یک نیست بلکه شما یک مجموعه ای از قطعات رو در ذهن یک فرض میکنیم. هر چیزی رو شما در عالم بیرون ببینید ترکیب یافته از اجزا هست حتی ذرات میکروسکوپی خودشون از اجزا ریزتر ترکیب یافته هستن (نظریه بی نهایت بودن ذرات پروفسور حسابی)

خب حالا وقتی میگید خدا یکی هست منظورتون از یک چیه؟ اگر یک ریاضیدان به شما بگه نه تنها عدد یک بلکه کل اعداد در عالم واقع مصداق ندارن پس شما هم که میگید خدا یکی هست خدای شما هم در بیرون مصداق نداره و صرفا ساخته ذهن شما هست. چه جوابی میدید؟ اصلا کاری به ریاضیدان نداریم چرا تا حالا برای خود ما سوال نشد که خدا یکی هست یعنی چه؟ منظور از این یک چیست؟ اگر یک عددی و ریاضی هست که خدا میشه یک خدای صرفا ذهنی اگر یک عددی نیست پس چه یکی هست؟

------------


برگرفته از نظرات:


پیامبر اعظم صل الله علیه و آله فرمود:
"هر که برای خود فروشی، علم آموزد، جاهل از دنیا برود
و هر که برای گفتن بیاموزد نه عمل، منافق بمیرد
و هر که برای بحث و جدل، یاد بگیرد، فاسق، جان دهد
و هر که برای زیادکردن مال، درس بخواند، بی دین، قبض روح شود
و کسی که برای عمل، فراگیرد، عارف و خداشناس دعوت حق را اجابت کند"

---

کسی که در آموخته‌های خود بسیار بیاندیشد دانش خود را استوار ساخته و بفهم مطالبی که نمی‌فهمد نائل می‌گردد. حضرت علی (ع)

---




صابر خراسانی/شب عملیات

چهارشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۴ ق.ظ

شبِ قنوت،شبِ سجده،شبنمِ روضه

شبِ دعا،شب آخر، شب عملیّات


شب تولد خون و شب تیمم اشک

شب وداع تن از سر،شب عملیّات


عجب شبی شده، حیف است حیف و میل شود

تو رو خدا نگذارید، التماس کنید


تو رو خدا نکن ای صبحِ جنگِ جبهه طلوع

ستاره ها، نگذارید، التماس کنید


صدای زوزه ی خمپاره،ضجه ی سرکش

درست در دل ما به وجود می آید


زمینِ جبهه اگر هست،پس چرا دارد،

زمین کرببلا به وجود می آیذ؟


-علی؟ علی؟ علی اکبر؟علی منم سید

دلی که جای سکوتش شکست،آوردیم

علی جوانِ کدامِ شماست؟ ایران را

از این علی و علی ها بدست آوردیم


هزار و سیصد و پنجاه و هفت،پیروزی

ولایتی است که تحت الشعاعِ نامِ علی است

دفاعِ ما، سرِ سربندِ نام یازهراست

که نامِ فاطمه،تنها دفاعِ نامِ علی است


از این طرف نگرانی است،تا که برگردند

از آن طرف چه کسی شوقِ آمدن دارد

کسی که تا دمِ مرزِ جنون جلو رفته

به کربلا دلِ او،میلِ سرزدن دارد...


قسم به غیرت مردانه ی علی اصغر

به دردِ عشق نخوردن چه ارزشی دارد

هزار سر به فدای غباری از خاکم،

وطن نباشد اگر، «تن» چه ارزشی دارد؟


اگر که پای حرامی به کشورم واشد،

همیشه خاکِ طلادار، دستِ کج،دارد

به هشت سال دفاعِ مقدسم سوگند،

هوای خاکِ مرا،ثامن الحجج دارد.....



»صابرخراسانی«

زلال باش..

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

قله ای که چند بار فتح شود؛

بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود!

مواظب دلت باش!

پدر....

يكشنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ


این روزها...
واژه پدر، پتکی شده...
که مدام تکرار می شود 
و بر سرم فرود می آید
بر قلبم می نشیند 
داغ غمِ...

گفتند قدر بدانید
داشته هایتان را
الآن ذهنتان درگیر هزار مسأله است
اما
روزی می آید که می گویید
خدایا
فقط دو ساعت...
ببینم
پدرم را

این روزها
حق می دهیم
به بعضی آدم ها
که دلشان تنگ شود
برای پدرشان
و بخواهند
فقط دو ساعتِ دیگر فقط
ببینندش...

اما 

بیایید به همه شیعیان حق بدهیم
نه
به همه مسلمان ها
شاید هم
به همه موحدین
اصلا
به همه حق گرایان...
به همه بشریت...

بیایید حق بدهیم
که بخواهند
پدرشان را

یا ابتاه...

.
.
.

گفتند
حال کسی که
از امام خود
دور افتاده
و به او
دسترسی ندارد

بدتر است
از حال
یتیم...

آری
بدتر است...

.
.
.

خدایا...
به این نفس من
بفهمان
حال دلم را
کاری کن درک کند
یتیمی را

دل ما هم پدرمان را می خواهد...

.
.
.

البته

چیزهای دیگری هم گفتند

گفتند از امیر المومنین
همان که
" أنا و علی ابوا هذه الامة "

گفتند که در نهایت مظلومیت
و دلشکستگی
فرموده:
رهبری که فرمانش را نبرند
چه کند؟

یا أیها العزیز...

شما چه میکنی؟...

آه...

مسّنا و اهلنا الضّر
زیان دیده ایم...
که شما را ندیده ایم...

گفتند فرق است
بین
دیدن و دیدار

ما زیان دیده ایم
که ندیده ایم
 شما را
در زندگیمان...

یا
حتی
بدتر

ندیده گرفتیـــ...

آه...

و جئنا ببضاعة مزجاة
با اندوخته کمی آمده ایم
اما
اندوخته آوردن با خود
بر سر سفره کریم
بی ادبیست

ما
 حتی ظرفمان را هم
 از شما می خواهیم

یا...
یا أبا...

دیگر
باید
دلم را
بزنم
 به دریا...

میدانم
که رسم فرزندی
به جا نیاوردم

اما

یا أبانا استغفر لنا ذنوبنا إنا کنا خاطئین...