و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

رزق

جمعه, ۱۵ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ب.ظ

یه جایی این جمله رو خوندم:

«خدا راضی نمیشه کسی مفتی براش کاری انجام بده.»


خیلی خوب بود!
جا داره تو تمام لحظه هایی که سخته به یاد بیارمش.
و همه لحظه هایی که تنبلی نمی ذاره جلو برم...


و انّا إلیه راجعون...

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۶، ۰۹:۱۹ ب.ظ


تموم شد
خیلی زود
از عصر اون روز که همه بخاطر تو در سکوت بودن،تا ساعت سه و نیم شب که دخترانت از وجود گرمت بهره میبردن و چشمت دور خونه میچرخید، تا لحظه ای که شنیدم توی قبری و بهت میگن اسمع افهم،خیلی زود گذشت...
خیلی زود لحد رو گذاشتن
خیلی زود بابا سید خوش روی با محبت من جسم سردش رو ترک کرد و رفت.......
وقتی دور و نزدیک همسایه و فامیل و رفیق و هر کسی که سید حسن رو میشناخت با تاثر میگفت خدا بیامرزتش چقدر خوش قلب و بی آزار بود،امیدوار میشم که حالا، قلبی که عاشق امام حسین  بود و تا اسم ارباب می اومد زبانه میکشید و اشک رو جاری میکرد، در جوار بهترین های عالم به آرامش رسیده....
ان شاءالله...ان شاءالله
*
خیلی برام قابل تفکر بود،تا حالا مراحل مرگ تا دفن یه انسان رو ندیده بودم،تماما برکت بود خدا رحمتش کنه مرگش هم برای خیلی ها خیر داشت! در یک لحظه،از تخت مریضی اش بلند شد،رفت...جسمی که یه عمر باهاش همنشین بود رو گذاشت روی تخت!
سرد و ساکت و بی حرکت...
یه عمر دستش رو گرفتیم به چشمانش نگاه کردیم،با این صورت صحبت کردیم...همین شد؟ این دست و پا و چشم و گوش رو گذاشتن زیر لای سنگ و گل و آب؟
*
هر کسی لطف کرد و فاتحه برای این بنده ی خدا فرستاد......چی بگم؟
آمرزیده و سربلند از دنیا گذر کنه...


**حاشیه: چه میکنید با اعتراضاتی که یه عده ی معدود از جای محدود تغذیه شونده دوست دارند تبدیل بشه به اغتشاش...؟


هیچ تلاشی پیش خدا گم نمیشه

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۰۴ ق.ظ

انقدر زبان عربی رو دوست دارم
و انقدر شیرین و موجزه
آدم دلش میخواد حرفهاش رو با همون زبان بیان کنه...
*
چقدر گاها دلم میخواد براتون متن عربی بنویسم...
در هر زمینه ای...
البته تا الان تخصصش رو نداشتم،یعنی اگه مینوشتم خیلی ایراد داشت...
این روزها یه استاد باحوصله ای به هیئت علمی مون اضافه شده ما هم علاقه مند، بسی کمک مون کرد اشکالات متن هام رو بفهمم...

امروز یه متن خیلی احساسی درست نوشتم:)
یعنی بنظر خودم که خیلی خوب بود
همیشه آرزو داشتم انقدری بلد بشم که بتونم حرفی که میخوام رو بگم و بخاطر کم بودن دانش زبانی ام حرف هام محدود نشه...
خیلی حس بدیه آدم میخواد یه چیزی بگه اما زبان نمیدونه
حس میکنی لالی!
*
الحمدلله علی کل نعمة :)
*
قصد تعریف از خود ندارم جدا
این به اشتراک گذاری خوشحالیم بود...
*
کسی طالب و مایل باشه متن رو میذارم.

*
عنوان مطلب پندی است که همین استاد عزیز میگن و ما رو تشویق میکنن...گرچه معرف محتوای مطلبم نیست:)


دانشجو باید سیب زمینی نباشد!

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۵:۳۴ ب.ظ

میگن تو بهشت استادها میگن اگه خسته اید درس تعطیله
دانشجوها هم میگن نه خسته نیستیم،درس رو ادامه بدید.:)
*
فکر کن،تو بهشت یه کلاس درسی باشه استادهاش ولی خدا باشن
بعد تو هی سوالاتت رو بپرسی
حل کنی
بری عمل کنی،باز سوال برات ایحاد بشه
بیای بپرسی
حل کنی...
هی مقامت بره بالا...
چه خوب بهشتیه....
*
روز دانشجو به دانش جو ها،مبارک...
به غیر دانش جو های در رفت و آمد به دانشگاه هم مبارک...

باشد که روزی واقعا طالب علم بشیم و جویای دانش...

*
حاشیه نوشت: یه شعر عربی هست که مفهوما اینو میگه: هر چقدر دوست داری تهدید کن،کسی از صدای بال زدن مگس نمی ترسه.
خطاب به رژیم صهیونیستی
#کاخ_سفید_را_حسینیه_میکنیم
#قدس_واس_ماس
#و_نراه_قریبا
ان شاءالله...


اگر دنیایی شود،سد کار میشود

دوشنبه, ۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۰:۰۳ ق.ظ



نقل قول از همسر #شهید_محمد_مهدی_مالامیر_کجوری :
نوع تفکرش به نحوی بود که در همه موارد در زندگی طبق منویات مقام معظم رهبری عمل کند.
شاد و سرزنده و سخت کوش بود و هر هفته طبق برنامه ورزش داشت و برخی اوقات ساعت چهار صبح می‌رفت و فوتبال، والیبال، پینگ پنگ، بدمینتون، ورزش‌های رزمی بخصوص کاراته را انجام می‌داد و در شنا استاد بود و همیشه در مسابقات اول می‌شد.

ستون یک هزار و چهارصد یعنی سلام آقا....

چهارشنبه, ۱ آذر ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

زیارت

به ورودی شهر کربلا که رسیدیم،نزدیک اذان مغرب بود
از همون ابتداش،مردم ایستاده بودن که زوار خسته از راه رو ببرن خونه شون...
دم غروب چه حااالی بود اول کربلا،خدا میدونه...
دو سه نفر گفتن مبیت، توجهی نکردیم و جلو رفتیم...

یهویی با امام...!

سه شنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۵۷ ق.ظ


هر چند بار هم که بری کربلا دلیل نمیشه که حسینی شدی اما،شاکر بودن باعث میشه نعمتت زیاد بشه...
اولین بار که از کربلا برمیگردی حالت خیلی داغونه(البته بذارید فقط خودم رو بگم چون تو قلب و فکر دیگران نیستم) همش داری فکر میکنی از این به بعد چجوری سر کنی...
وقتی میگن کربلا،وقتی میری هیئت میری روضه،وقتی هیچ حسینیه و هیئتی نباشه که بری....
تازه اینها حرفهای موقع برگشته که با خودت میگی...
یکی دو ماه که بگذره،اگه منصف باشی و فراموشت نشه کجا بودی،سر تا پای زندگیت میشه یادآور فراق...
و این فراق یه جوری تو رو میسازه که فکرش هم نمیکنی!

ندانم کجا می کشانی مرا...

يكشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۵۰ ب.ظ

برای سومین بار که میخواستم برم،اطرافیان که با خبر شدن میگفتن بسه دیگه،چقدر میری.... زیارتت قبول باشه،دو بار رفتی کافیه...
با شوخی و خنده فقط اینو میگفتم: تا سه نشه بازی نشه...
سه بار که برم تازه بازی شروع میشه!:)
*
اربعین 96 سفر چهارمم به کربلا بود، سفر کربلا هر بار متفاوته،بدون شک،

ولی این دفعه انگار خیلی فرق داشت...خیلی بیشتر...
مدل رفتن مون همون بود،

مسیر رو می شناختم،برنامه داشتم

،ولی احساسم جدید بود،درکش نمیکردم...
اون حالتی که برای زیارت اولی ها پیش میاد،اون بُهت و ناباوری...

بزم محبت

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۲۲ ب.ظ

شب بود که از مرز رد شدیم،پشت سر هم اتوبوس و ماشین بود برای نجف و شهرهای زیارتی دیگر...
اما انقدر جمعیت زیاد بود ما شاء الله که نوبت به ما نمیرسید...
ایستاده بودیم که مردی با دشداشه ی مشکی جلو اومد و گفت مبیت،  استراحة، حمام، صبح نجف...و رفتیم...سوار موتور_تاکسی هاشون شدیم و رسیدیم منزل شون،شهر بدره

و اعتَبِر...

جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۳:۲۷ ب.ظ

بخاطر دلت نرو
بخاطر امام(ع) برو

این پیامیه که امسال امام داره بهم میگه....
سال اول آقا گفت من اگه بطلبم و خدا اگه بخواد همه چیز جور میشه و هیچی دست تو نیست.... ارباب خودش دور از انتظارم همه چیز رو جور کرد،حتی اذن پدرم رو
سال دوم پشت سر هم کاروان معتبر پیشنهاد میشد و اذن نداشتم ولی گفتم آقا اگه بطلبه و خدا بخواد جور میشه...
سال دوم ارباب یه پیغام جدید بهم داد
با کسی من رو فرستاد که سختم بود
آقا گفت انی سلم لمن سالمکم باش،بخاطر محب حسین بودن،زائر حسین بودن مدارا کن و هم سفر شو...
سال سوم باز شرایط پیچیده بود، باز با کسانی من رو فرستاد که سفر سخت تر میشه،
حالا دو درس قبلی رو با عشق پذیرفتم...
اصلا لذت داره بخاطر محب حسین صبر کنی و سختت بشه...
و انقدر در مسیر کربلا رنج های بزرگتری بر بهترین کسان امام وارد شده که هیییییچه رنج های ما در برابرش.....

سال سوم امساله و ما هنوز ویزامون نیومده....
درس سال سوم رو نفهمیدم....
شاید آقا میخواد بگه:
بخاطر دلت داری میای؟؟
پس بمون....
انقدر منتظرت نگه میدارم که بخاطر امام راهی بشی...
چون دلت تنگ شده دوست داری بیای؟
پس بمون...انقدر معطلت میکنم تا نیتت رو درست کنی
خجالت نمیکشی مروه!
اینهمه تدارک ببینی
اینهمه زحمت بکشن برات
کوله ببندی،کلاس های دانشگاهت رو نری،التماس دعا بهت بگن،وقت بذاری،اینهمه قدم برداری،ضریخ رو ببینی بعد......
همش برای دلت!!!!!!
خیلی زشته واقعا.....
حیف شدن به این میگن...
تو عمل به ایییین عظمت رو،این خوان بزرگ سراسر نعمت رو به اندازه یه تیکه خواستن نفسانی ساده فقط بهره ببری!!!!!
*
دعوا دارم با خودم شدیید!
خدایا ممنونتم که هر از گاهی میزنی تو سرمون میگی بچه! متوجه شو!
کجای کاری؟!!!
*
«موانع حامل درس هستن برای ما
درس رو بفهمیم و موانع رو معطل نکنیم....»
**

کمتر از یک ساعت بعد از نوشتن این متن و درواقع: حساب کشی از نفس، ویزاها جور شد خداروشکر و راهی شدیم....

«موانع حامل پیام هستند،پیام ها رو بفهمیم و از موانع عبور کنیم....»
***

دوست دارم عاشق بشم...
خیلی دوست دارم
غبطه میخورم آدم های عاشق رو میبینم...
خدا بهترین و برترین لذت هاش رو در این دنیا و در آخرت روزی مون کنه ان شاءالله.
****
دو دل بودم بگم راهی ام،یا نگم؟
دیدم حق همسایگی حکم میکنه بگم...و همین حق حکم میکنه سلام دل های شکسته تون رو به آقا برسونم،بلکه آقا در کنار این دلهای خالص به ما هم نگاه کنه.... #نظرةً_کریمة
#التماس_دعای_کربلایی_شدن