و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

پرچم اول،دوکوهه

شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۳۰ ب.ظ

به حسینیه حاج همت نرسیدم
به آب حوضش هم حتی دست نزدم
گفتم اگه یه لحظه هم برم تو، کی بایسته اینجا به بچه ها بگه کدوم طرف برن که گم نشن....
الان دارم فکر میکنم کاش فقط یه لحظه وارد حسینیه میشدم و کنار اون ستون های قشنگ نفس میکشیدم....فقط نفس میکشیدم...

شمع محفل بشریت...

سه شنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۶، ۰۷:۰۲ ب.ظ

وقتی بچه ها تو فاو گیر کرده بودن و فکر میکردن دیگه نمیتونن کاری کنن به امام(ره) پیام فرستادن
امام گفت: همان خدایی که نماز خواندن را بر شما واجب کرده، دفاع را هم واجب کرده...
بچه ها پیام رو فهمیدند،مقاومت کردند، فکر کردند و راه حل پیدا کردند، پیروز شدند....
*

رو خاک های اروند
با این جمله ی راوی
دارم به حال امروزم فکر میکنم...
نگو نمیشه و بلد نیستم و نمی تونم
اگر دفاع واجبه
بزن به خط.....

شهدا هم یه روزی مثل خود ماها بودن...




بسازیم تا ساخته شویم

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ب.ظ

این شب ها که پتوی گرم آماده میکنم برای خواب و جای نرم
یاد اون روستاییان عزیزی میفتم که فقط یک ساعت تا تهران فاصله دارند اما نه گاز دارند نه آب گرم....
هر شب و روز تو سرماا

 
هم باید یادمون نره
هم باید به فکرشون باشیم
تا هر جا که میتونیم...

این بهترین مردم

يكشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ق.ظ


21 بهمن ساعت 21

با صدای بلند و رسا: الله اکبر
الله اکبر
صدایی کودکانه: الله اکبر
جمعی از کودکان: الله اکبر
صدای جوان: الله اکبر
از بام خانه ها به گوش می رسد...

21 بهمن ساعت 21:55

با لحن معروف فریاد میزند:
الله اکبر....
و للهِ الحمد
الحمدُ للهِ علی ما هدانا... :))
و همچنان قصد ادامه دادن دارد که دیگری میگوید:
داداش یه ساعت پیش بود،دیر پاشدی... :)

ناگفته نماند که دو سه الله اکبر دیگر هم از گلوی خواب ماندگان در زمان اصلی،در جریان شوخی این بنده خدا شنیده شد...

یکشنبه 15 بهمن سر کلاس
استاد: خیلی عقبیم،این ترم جلسه کم داریم... عیده و بعد عید تا بیاید شماها و ... (و شکایات مالوف استاد طور)
دانشجو: تازه استاد هفته بعد هم تعطیله
استاد چشمش از تعجب و ناراحتی گرد میشه و میپرسه: چرا؟؟؟
دانشجویان یکصدا و با لحن مالوف:
بیست و دوی بهمن :)))

/از حاشیه های دهه ی مبارک فجر/

شعری برای عربی دوستان

دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۱۶ ب.ظ

به خودم باشه دوست دارم یه صفحه ی مستقل ایجاد کنم اشعار و عبارات نابی که می خونم به عربی بگذارم توش...

هنوز تصمیم نگرفتم براش،شاید هم روزی چنین کاری کردم.

فعلا این رو داشته باشید، سروده ای منتسب به حضرت زهراست در رثای پیامبر(ص)

و اُسنِدَ الی فاطمه الزهراء فی مرثیه ابیها:

اذا اشتَدَّ شوقی زُرتُ قبرَکَ باکیاً / اَنوحُ و اَشکو لا اراکَ مُجاوِبی

فَیا ساکن الصحراءِ علَّمتَنِی البُکا / و ذکرُکَ اَنسانی جمیعَ المصائبِ

فَاِن کنتُ  عنّی فی التُّرابِ مُغَیَّبا / فَما کنتُ عن قلبِ الحزینِ بغائِبِ


(منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه ج 15 ص 124)


مجاوب: پاسخگو

**


پس نوشت: صفحه ی مستقل ایجاد شد و به امیدخدا همین روزهای فاطمیه شروع به کار میکنیم. به امید آن که در طی مسیر هدف گم نشود و ... مقبول افتد...

یک قلب فشرده ی پر از امید

شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۲۸ ق.ظ


بهمن مون خیلی شلوغه یحتمل.
خود این شلوغ بودن، اینکه فکر کنی همه ی کارها تو برنامه ی روزانه ات جا نمیشه، باعث میشه بترسی از شروع
اما شیطون کور خونده
مثل قدیم نیستیم که از حجم کتاب بترسیم و هیچی نخونیم و از استرس کارهای نکرده دق کنیم ذلیل بشیم.
بچه شیعه باید قوی باشه...
خیلی شلوغه اما اگه نترسیم و جا نزنیم همه چیز حل شدنی و قابل برنامه ریزیه....

نون دنیا رو بخور و برای آخرت کار کن

دوشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۶، ۱۲:۳۳ ب.ظ

بعد از این سفر کوتاه سه روزه حال جالبی دارم

قبل سفر بنا بر این بود به یه سری مواردی در طول سفر برسم و یه سری کارهایی رو حتما انجام بدم.

مدت کم بود اما برنامه پر و خیلی ریز و دقیق.

هر چه از دوست رسد نیکوست

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ق.ظ


دارم تو این بلا درس گذر کردن از ظاهر و به معنا رسیدن رو میگیرم...
درس در بند آینده و گذشته نبودن و حال رو دریافتن...
درس وظیفه ات رو بشناس و انجام بده نتیجه فقط دست تو نیست...
درس باور به خدایی که خدایی میکنه...
درس های مهمی که خیلی مهمه و نمیدونستم چطوری نهادینه اش کنم.
*
مگه داریم از خدا مدیرتر؟؟:)
تا یه معضلی رو میفهمی داری که خیلی مهمه رفع بشه، میدونه بنده اش کجا ضعف داره،میشناسه...
یه بلای خوشگل میذاره براش، میگه اینو حل کن جانم،تا یاد بگیری :)
*
خدا ما رو از بنده های خالص شاکرش قرار بده ان شاءالله...البته سخته ها به اون جا رسیدن..اما میخوام... :) خوبه...

*
اولش اسم مطلب رو گذاشتم: هر بلایی کز تو آید رحمت است،بعد دیدم از این عنوان قبلا استفاده شده
**
هر جمله ای،شعری،نوشته ای،صوتی،شنیده ای،تصویری،روایتی، که میبینیم و می شنویم و میخونیم وارد چرخه ی فکرمون میشه،حتی اگه قبولش نکنیم...مغز هیچ هیچ ورودی ای رو بدون پردازش رها نمیکنه...
خوراک خوب برای مغزمون تامین کنیم...
***
پ.ن: ممنون که نظر میگذارید این بار احتمال قوی نتونم زود پاسخ بدم شاید هم بدون پاسخ تایید بشن.


خوشحال میشم نظر بدید

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۵۹ ب.ظ
امروز صبح از ورودی ایستگاه مترو که میرفتم به سمت قسمت خانوم ها، یه خانومی بصورت ممتد ما رو نگاه میکرد...حدس زدم یه مشکلی هست ها...گفتم الان برسم پیشش یه چیزی میگه... :)
ما نیز با لبخندی کمرنگ رسیدیم پیشش...
قطار هم زود اومد و از قضا وارد یک در شدیم،
کسی که دم در ایستاده بود حالش خوب بود،آدم خوشحالی بود خداروشکر، قطار که هی نیش ترمز میزد به سبک شوخی گفت: ما کم ضربه میخوریم اینم هی ضربه میزنه.
خانوم مذکور که روبروی ایشون و کنار من بود رمز نگاهش رو فاش کرد و بدون خطاب مستقیم گفت: وقتی هنوز تو عهد قاجار گیر کردیم...
لباس های دوره قاجار رو میپوشیم...
تفکرات دوره قاجار رو داریم،
همین قدر تکنولوژی هم جای شکر داره...
در اونجا بود که ما تازه فهمیدیم ای بابا چادر قجری ما دوستمون رو ناراحت کرده:))
طرف مقابل هم رفت تو فاز آره ما چقدر بدبختیم و گفت اره واقعا جای شکر داره،منتها پرواضح بود که منظور حرف اوشون رو نگرفته و اینکه چه ربطی به قاجار داشت الان...
و ادامه داد: خدا به باعث و بانی همینم خیر بده...
*
برداشتآزاد
**
تا جایی که من یادمه دوستان زیادی در مملکت معتقدن زندگی من به خودم ربط داره،مخصوصا روی پوشش خیلی ها چنین اعتقادی دارن،
اینجور وقت ها دم خروس میزنه بیرون!
بیایم باور کنیم
رفتار اجتماعی ما به همه مردم جامعه مون مربوطه...
بیایم باور کنیم تک تک ما عضو یک مجموعه ایم پس حتما و قطعا به هم مربوطیم...

ای رفته کم کم از دل و جان،ناگهان بیا...!

شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۱۴ ب.ظ

اینکه تو شلوغی ها
ببینی اش
خیلی دلچسبه
اینکه فکرش هم نکنی اما یهو روبروی طلای نابش دربیای
یه لحظه ای

یه گوشه ای پیدا کنی که سد راه نباشی و

نگاهش کنی
نگاهش کنی
همین...
و همه چی یادت بره
و همه چیز بشه همین عشق سرشاری که روبروته...