و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

چه لزومی داره؟

دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۱۹ ب.ظ

چند وقتی هست هر نوشته ای میخوام برای وبلاگ بنویسم میگم چه لزومی داره بیان کنی؟
یا چه لزومی داره منتشر کنی؟
*
این حال برای آدمی زیاد پیش میاد، حداقل برای من
که از وقایعی که رخ داده نتیجه های مختلف میگیری ولی خیلی وقت ها قابل پخش نیست...
نه که موضوع مهمیه یا محرمانه، چه لزومی داره بگی اصلا؟
اگه بگی،
برای چی گفتی؟
بگی من خیلی شاخم ها ببینید،تو همچین موضوعی دارم چی میبینیم
یا مثلا فلان مسئله رو درک میکنم
یا برعکس
فلان اشکال خودم رو فهمیدم...

هم قطار...

شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۵۹ ق.ظ

کربلا رفتن را آنقدر ناممکن می دیدم برای خودم
که حتی باری به آن نیاندیشیده بودم...

آن اولین نفر
که اشتیاق زیارت ارباب را در جانم زنده کرد،
تو بودی...

دبیرستانی بودیم و در قرارهای ثابت سه شنبه هایمان
کنارِ شهدا،
گفتی:
دعامان کن...
و اشک حلقه زده در چشمانت از نیازِ به زیارت حسین
شاید مرا متعجب کرد
که مثل صدها بارِ دیگر
بدون یک کلام
به فکر فرو بردی مرا...

کربلا...
مگر می شود رفت؟

گمان کنم یکی دو هفته بعد از اربعین ارباب مان بود
یک تسبیح سبز،
هدیه ای از تو،
براتِ کربلایی بود که دوستت رفته بود و تو، به من بخشیدی اش...

دعای ندبه هایی که تو مرا بردی...
تو بخاطر دلتنگی ات و بی قراری ات می رفتی و میخواندی و من، بخاطر تو می آمدم....

تو شاید آینه ای در برابر منی
تا خوبی ها را
احساس های ناب الهی را
و آرامش عمیق ایمان را
با چشمانم ببینم و با قلبم لمس کنم...

چه لذتی دارد دیدنت هربار
که بر من می افزایی...
و تا مادامی که نگاهت به نگاه خداست
عمیقا
دوستت دارم...
**
گفت از «فاطمه» برای خود بت نساز
و رحمت بر این کلام...
فاطمه را اگر منهای عشق ببینی
مثل هزاران خوبیِ دیگر
زود به پایان می رسد و از چشم می افتد...
پوچ می شود...
تجربه کرده ام...
و آنقدر تلخ بوده که دیگر تکرارش را نمیخواهم...
این فاطمه ی عاشق خداست که رفیق است و نعمت است و خواستنی....

 **


واژه ها نوشته ام برایت امشب
همه ی خوبی هایت را
و کشف هایم را از تو
این شد نتیجه اش

اگر یک «تو» انقدر خوبی داری
پس آن که این چنین دل از تو ربوده
چقدر می تواند دلنشین و باایمان و آرامش بخش باشد...
یا صاحب الزمان....عج
چقدر جاتون تو زندگی ام خالیه....



دست مریزاد

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۱۶ ب.ظ

پنج سال با سریال پایتخت زندگی کردیم
به جرئت میتونم بگم بخاطر همه ی خوبی هاش دو سر و گردن از غالب سریال های صداسیما بهتره
که بجای داد زدن سر پدر و مادر، انقدر تکریم و مراقبت از یه پدر مریض نمایش داده میشه که همه،با تمام دردسرهای بابا پنجعلی بهش از گل نازکتر نمیگن و شخصیتش رو حفظ میکنن.
اینکه تو فیلم نماز میخونن و چند ثانیه درست این صحنه رو نشون میدن.
اینکه با همه ی کل کل هاشون خانواده ای هستند که هوای همدیگه رو دارن،
به خانم ها احترام میگذارن
همسر نقی با تمام اخلاق های خاصش به شدت تلاش میکنه برای حفظ غرور و مردانگی همسرش
محبت صادقانه ای که بین اعضای خانواده هست
زندگی معمولی،بدون مبل و میز و تخت
با لباس های معمولی
آدم های واقعی که پول از سر و دوش شون بی دلیل بالا نمیره
زحمت کش بودن و اینکه انجام هر کار حلالی برای رفاه خانواده هیچ بد نیست...
اینکه آدم های این سریال کاریکاتوری نیستن، سیاه و سفید نیستن، چندتا شخصیتن با تمام خوبی و بدی هاشون مثل خودمون.
و...... غیره

هر چیزی خوبی ها و بدی های خودش رو داره
اما این سریال واقعا بسیار بسیار حرکت خوب و پسندیده ای بوده.ممنونم بابت تمام واقعیت هایی که نشون مون دادن...


*
یه تشکر ویژه هم از مازنی های عزیز و سایر شمالی ها که با صبر و روی خوش اجازه دادند این سریال از دل فرهنگ اونها سال ها شوخی کنه و مردم رو شاد...


خود خودشه...!

جمعه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۲۱ ق.ظ

چند روزه این فراز تو ذهنمه: و کم مِن ثناءٍ جمیلٍ لستُ اهلا له، نشرْتَه
چه خوبی ها و ستایش های زیبا که سزاوار من نبود...اما تو نشرش دادی...
چه خوب منو نشون دادی خدا...

کم من قبیحٍ سَتَرته...
چقدر بدی هام رو پوشوندی
که خودم هم باورم شده خوبم...
خودم هم باورم شده که طلبکار شده ام ازت...
که یادم رفت چقدرر زیر دِینتم...
با پررویی نیام در خونه ات...

چقدر قشنگ میگه امام علی(ع) به کمیل....
چه خوبی ها که لایقش نبودم و تو بهم رسوندی...
چه نعمت ها که حقم نبوده اما دادی...

خاطره نویسی

سه شنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ

امسال خیلی دوست داشتم که هر چه بیشتر با خود عرب ها در ارتباط باشم و سطح سوادم رو محک بزنم...
خصوصا که تا حدودی لهجه ی عراقی هم تمرین کرده بودم و یه سری سوال ها و حرف ها داشتم و شدیدا مشتاق،که کلی چیز جدید یاد بگیرم...

جدای از بحث مسیر دوست داشتنی کربلا، دقت کردن به آدم ها و خواسته هاشون، فرهنگ ها و سبک زندگی ها رو خیلی دوست دارم...
خصوصا وقتی یه کشور دیگه میری و یک عالمه آدم میبینی که هدفشون یکیه اما بسیار با هم متفاوتند، بستر مناسبِ مناسبه برای همین فکر کردن ها و دقت ها...
*

یک شب بین راه، دوتا پسر حدودا شش هفت ساله دویدن وسط جاده و گفتن مبیت منزل...
بسیار هم بانمک و خوش رو بودن
هنوز خیلی راه نرفته بودیم و از نجف خارج نشده بودیم(رقم عمودش هم یادمه:) اما هوا داشت تاریک میشد...و پدر مادر بنظر خسته بودن،گفتیم بریم...
بدین ترتیب اولین اسکان بین راهی ما به این خونه ختم شد...
وارد حیاط شدیم این دوتا پسر که بعد معلوم شد اسمشون حسن و حسین هست مردها رو به سمت مردانه هدایت کردند و چند خانم خوشروی محجبه هم به استقبال ما اومدند...

ساخت خونه تقریبا مثل منزل شب گذشته بود،از آشپزخونه عبور کردیم و به سمت اتاق انتهایی راهنمایی شدیم...
اون شب خیلی جالب بود
رفتیم و یک گوشه نشستیم
هنوز جز ما مهمان دیگری وارد اون منزل نشده بود...
دخترهای قد و نیم قد یکی یکی وارد اتاق میشدند
اسامی همه فوق العاده زیبا بود، زهرا رقیه فاطمه نور حلیمه زینب...

پیاده نظام

جمعه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۷، ۰۳:۰۴ ب.ظ

یک روز هم می‌رسد
که ما هر کدام
یک کوله به دوش
بی دغدغه ی غذا
بی دغدغه ی سرپناه
بی دغدغه ی خستگی
دنبال تو
پیاده نظام #تو می شویم
امامِ زمانِ عزیزم....(عج)

چون تویی که ما را پناه میدهی
چون وقتی مغناطیسِ #امام باشد،
اگر چه سخت
هیچ رنجی
جلودار اشتیاق مان نیست...

مولاجانم
پس کی آماده ی دیدارت خواهیم شد؟



/وقتی حین پاک کردن حافظه گوشی ات،با این تصاویر روبرو بشی.......

/یادم رفته بود امام حسین(ع) دارم...

/متن بوقت دومین شب جمعه ی سال 97


/ روز پدر بر پدرِ عصر ما، امام مهدی(عج) مبارک... عجب عیدیه امشب... ولادت امیرالمومنین....به به....


همه جا تو...

پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۲۵ ب.ظ


هر جا میرم و هر حرفی میخونم انگار برای من نوشتن...
شایدم انقدر محتاجم به پاسخِ خدا، همه حرف هایی که میشنوم و میخونم رو جواب خودم میبینم و هر نگاهی به گوشه ای از نوشته ها دارم،
همه اش میشه جواب من...

یه پازل هزار تکه و یه سوال عمیق که آنچنان در ذهن و دل و جانم تنیده که بخاطرش دنبال این تکه تکه ها دارم میچرخم...

محبت...

چهارشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۷، ۰۵:۱۲ ب.ظ


#امام_جواد علیه السلام فرموده‌اند سه خصلت جلب محبّت می کند:
انصاف در معاشرت با مردم
همدردی در مشکلات آن‌ها
همراه و همدم شدن با معنویات.
(کشف الغمّه، ج۲، ص۳۴۹)

که حدیث دو بخش دارد: #خدا و #مردم

 وعده قطعی خدا در قرآن (۶۹ مریم) هم همین است: «مسلّماً کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام داده‌اند، خداوند رحمان محبّتی برای آنان در دلها قرار می‌دهد»

میلاد امام جواد(ع) مبارک 🌹
و میلاد علی اصغرِ امام حسین...(ع)

/تصویر زیر هم تقریبا  بی ربط، هدیه ای باشد برای دوستداران عربی/



بهترین رفیق...

دوشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۶، ۰۲:۴۲ ب.ظ

ارتباط با خدا تنها ارتباطی است که میتواند شدید و شدیدتر شود و هیچ آسیبی به دنبال نداشته باشد...

برای ارتباط با خدا وقت بگذاریم...

نهایتا ما پیش خدا خواهیم رفت و تا ابد پیش او می مانیم
برای ملاقات با خدا آماده شویم...

/بخشی از یک یادداشت معنوی/
*
یا من ارجوه لکل خیر
ای کسی که برای هر خیری به او امید دارم....
ای خدایی که تمام خوبی ها از جانب خودته

اینم جمع بندی ما(اصل حرفم آخراشه)

يكشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۵ ق.ظ

تو زندگی وبلاگی ام
یه سری آدم ها بودن
که از همون اول وب نویسی، از نوشته های ما فقط خوبی هاش رو دیدن و دائما بهم گفتن چقدر خوب مینویسی چقدر خوب حرف زدی چقدر خوبی....
انقدر بهم گفتن که باور کردم...
و رشد کردم...
یه سری از آدم ها بودن که واقعا برای این نوشته های معمولی وقت صرف کردند و پر و بال دادند....
باعث شدند توقعم از خودم بره بالا
آدم هایی که وقتی نوشته هاشون رو ببینی و بعد ببینی که جزو دنبال کننده هاتن،اصلا روت نمیشه سبُک بنویسی....