ای رفته کم کم از دل و جان،ناگهان بیا...!
اینکه تو شلوغی ها
ببینی اش
خیلی دلچسبه
اینکه فکرش هم نکنی اما یهو روبروی طلای نابش دربیای
یه لحظه ای
یه گوشه ای پیدا کنی که سد راه نباشی و
نگاهش کنی
نگاهش کنی
همین...
و همه چی یادت بره
و همه چیز بشه همین عشق سرشاری که روبروته...
دلت قرار بگیره
همین که هست کافیه
«قربون روی ماهت،
یا قمرالعشیره
خدا تو رو یه لحظه،
از این حرم نگیره...»
*
انقدر مهربونید
که رو به سمتتون کنیم؛
همین...
تموم میشه
همه چی میشه این عشقی که تو وجودته...
*
عموابالفضل...فدای مهربونی هات
عموابالفضل...فدای خشکی لبهات...
ذکر یه هیئتی بود،
خیلی شیرینه...
عشق و غرور و محبت و جوشش رو با هم ایجاد میکنه در آدم
همیشه هیئت هایی رو قبول دارم که ذکر مصیبت رو درست بخونن،ما بهترین های عالم رو داشتیم که بلا کشیدن،بعضا طوری میخونن انگار بدبخت و آواره شدیم و بهمون فقط ظلم شده و حقیر شدیم...!
ما مظلومیم،اما قوی هستیم، مثل مولایمان امیرالمومنین....
مصیبت زده ایم اما شاکریم،الحمدلله علی عظیم رزیتی.... این بلای کمرشکن نیست
این بلای انرژی بخشه، بلایی است که جریان و جوشش داره...
بنظرم شعری که عنوان مصرع اولش هست رو جستجو کنید بخونید
- ۹۶/۱۰/۱۶
آقا ما درسمون هم میخونیم
اینها هم اقتضای درسه اصلا:)