یهویی با امام...!
هر چند بار هم که بری کربلا دلیل نمیشه که حسینی شدی اما،شاکر بودن باعث میشه نعمتت زیاد بشه...
اولین بار که از کربلا برمیگردی حالت خیلی داغونه(البته بذارید فقط خودم رو بگم چون تو قلب و فکر دیگران نیستم) همش داری فکر میکنی از این به بعد چجوری سر کنی...
وقتی میگن کربلا،وقتی میری هیئت میری روضه،وقتی هیچ حسینیه و هیئتی نباشه که بری....
تازه اینها حرفهای موقع برگشته که با خودت میگی...
یکی دو ماه که بگذره،اگه منصف باشی و فراموشت نشه کجا بودی،سر تا پای زندگیت میشه یادآور فراق...
و این فراق یه جوری تو رو میسازه که فکرش هم نمیکنی!
همه چیز،حتی جسمت تو رو یاد ارباب می اندازه...
شاکر نعمت زیارت باشی یعنی وقتی میشینی یه جا و کمی فکرت خالی میشه اعمالت رو ببینی و یه حساب کنی ببینی میخوره به زائر حسین؟؟
میخوره به توی کربلا رفته؟؟
یا که نه...یه جوری رفتار کردی که ملت بگن این همونه که کربلا رفته بودها! کربلایی شدن هم سودی نداره...
شاکر نعمت بودن یعنی مایه ی سربلندی امام بشی یعنی یه جوری بعد کربلا زنده بمونی که همه عالم بفهمن کربلا تکونت داده...
گاهی فکر کنی این دست همونه که تو بزم محبت آقا با عشق بالا اومده و لبیک گفته...
اصلا یه وقت هایی خودت رو به زور نمک گیر کن،که بعدا بتونی از این نمک بهره ببری برای خجالت دادن نفست...
اصلا یه وقت هایی وانمود کن عاشقی،که بعدا همین عشق رو بتونی بزنی تو سر خواهش های کوچولو
اصلا یه وقت هایی با اینکه در حد این حرف ها نیستی، دستت رو بیار بالا بگو آقا لبیک
یه وقت هایی ادای صبورها رو دربیار،تو شلوغی جات رو بده به یکی دیگه...
همینطوری یهویی خودت رو مهمون کن سر سفره امام حسین بگو غذای امروز رو با نیت نذری امام میپزم...
یا مثلا همینطوری یهویی تو مسیر پیاده روی برای همه اون هایی که بد نیستن ولی تو ازشون ناراحتی و رنجیدی،قدم بردار ببین چه غوغایی میکنه این یهویی ها با امام....
ببین چقدر همینطوری یهو بزرگ میشی،چقدر همینطوری یهو وسیع میشی
مهربون میشی
صبور میشی...
*
باور دارم که این سفر تا تجربه نشه چشیده نمیشه،ذره ای...
اما احساس میکنم باید بگم
همونطوری که دیگران گفتن و دل سوزوندن و مشتاق مون کردن
باید بگم....
حتی اگه به قدر ذره ای دلتون بخواد که تجربه اش کنید...
*
جالبه خدمتتون عرض کنم طبق همین قاعده ای که بهتون گفتم،روبروی گنبد امام که از دور دیده میشد به خودم گفتم مروه،باورش سخته ولی چهارمین باره آقا آوردتت شهر خودش...دیگه توقع ها ازت زیاد شده،دیگه میتونن صدات کنن کربلایی....! و باقی نصیحت ها شخصیه:))
اسم این قاعده رو میذارم خود تحویل گیری از طرف امام:) یا مثلا خودبزرگ پنداری، خود مهم پنداری :)
اما خب امام علی جان گفتن،حتی اگه صبور نیستید وانمود کنید صبورید،چرا که قومی خودشو شبیه قوم دیگه نمیکنه مگر اینکه از اونها میشه.(نقل به مضمون)
*
درباره بخش اول متن بگم البته رفتار خارج از ظرفیت و توان تون انجام ندید به تقلید از خوبان جامعه،مثلا شهدا یه رفتاری داشتن من عین اونو انجام بدم،نه،اینطوری ممکنه از توانم خارج باشه بعدا منت بذارم.
ولی همون حدی که دارم رو کمی فراتر برم ازش...
*
پی نوشت: مایلم که بنویسم، اشکالات املایی،طولانی شدن ها رو ببخشید به بزرگی خودتون.
سعی میکنم از این به بعد متن ها خودمحور نباشه خیلی،سفرنامه طور باشه.
(متن بوقت 26 آبان)