ستون یک هزار و چهارصد یعنی سلام آقا....
زیارت
به ورودی شهر کربلا که رسیدیم،نزدیک اذان مغرب بود
از همون ابتداش،مردم ایستاده بودن که زوار خسته از راه رو ببرن خونه شون...
دم غروب چه حااالی بود اول کربلا،خدا میدونه...
دو سه نفر گفتن مبیت، توجهی نکردیم و جلو رفتیم...
هنوز چندکیلومتری تا خود شهر مونده بود...گفتیم اول بریم از طرف شارع العباس سلام به حرم بدیم و بعد بریم همون جایی که سال قبل رفتیم،محل اسکان دادن زوار تو کربلا،بغل جسر(پل) فاطمه الزهراء.
کمی جلوتر که رفتیم یه خانمی اومد پیش ما گفت بریم منزل و شرایط خونه اش رو گفت،گفتیم میخوایم ادامه بدیم مسیر رو،گفت باشه و رفت.
باز هم رفتیم،یه آقایی سر راه ایستاده بود،ماشینش هم کنار جاده پارک بود،خواهش میکرد بریم خونشون،برادرم گفت میخوایم بریم جلو حاجی،اون بنده خدا هی اصرار میکرد و سعی میکرد کلمه کلمه، طوری حرف بزنه که ما بفهمیم، میگفت حرم مزدحم أخی،الان بیا منزل حمام استراحه بعد بقیه اش رو نتونست بگه تو گوشی اش به فارسی نوشته بود غذا استراحت منزل نزدیکه نوم، بعد حرم....(ای حسین......)
با کلی تشکر و ارادت از ایشون هم جدا شدیم...
*
میگفت امام حسین یکبار به اهل و اصحابش بی احترامی شد،دیگه دلش نمیخواد زائرش بی احترامی ببینه،زائر رو اکرام میکنه...حاجتی نیست که بگی و آقا برات جور نکنه.
اینجا انگار امام حسین رو نزدیکتر داری میبینی،انگار صدات رو می شنوه،انگار واقعا تو قلبته...
*
همه ی بهره ی ما از زیارت(البته شاکرانه بگم: بهره ی ظاهری ما از دیدن حرم) همون سلامی بود که رو به گنبد عمو عباس(ع) گفتیم و حرف هایی که با نگاه و قلبمون زدیم.
شب رو رفتیم کنار همون پل حضرت زهرا که محل اسکان دادن به زواره(یادتون باشه سال دیگه روزی تون شد و جا نداشتین تا قبل ساعت یازده برید اینجا،خدام هستن براتون اسکان جور میکنن.) و یه آقایی اومد ما رو برد خونه شون
*
ای کاااش که بیشتر امامم رو می دیدم،فکر میکنم تو این سفر زیاد درگیر حاشیه شدم،مشغولیت های دنیایی داشتم.کم با آقا حرف زدم...
رفتیم منزل شون،داماد اون خانواده ما رو برده بود،یه خانم سیدی بود و عروسش و نوه هاش.
فردا صبح،پنجشنبه،یک روز قبل از اربعینِ عراق، به قصد نزدیک شدن به حرم، راهی شدیم...
طبق تجربه ی سال قبل میدونستیم قبل اربعین خیلی شلوغه و نباید فکر زیارت رفتن باشیم،سال قبلی هم که رفتیم زیارت حرمین بعد اربعین بود و خلوت تر بود خیلی.
از خونه به این فکر کرده بودیم که به دیدن شش گوشه و بین الحرمین اصلا نباید فکر کنیم.
فقط من همه ناراحتی ام این بود سال قبل هیییچی از حرم مولا علی ندیدم،هیچ هیچ....فقط یک شب مهمان بودیم تو شهر نجف،همین...و دوساااله که دلتنگم... (آخه من دو سفر اولم مولا خیلی بنده نوازی کرده بود،خیلی نجف بودیم،فکر میکردم همیشه همینه،نمیدونستم باید خالص باشم،خوب بشم که آقا راهم بده،سفر اول هم احتمالا بخاطر سفر اول بودن و خوب های کاروان مون تو دل شلوغی ما رو شب جمعه تو رواق حرم،مهمون روضه کردن...)
بگذریم...شکوه ای نیست... به حمدالله امسال دیدمش،گنبد مولا رو....و همین هم بسی جای شکر و شادی داشت...
داشتم پنجشنبه رو میگفتم ها! یه سر بردمتون نجف...
منزل سیده خانوم تا حرم خیلی راه بود،زنگ زد که یکی از همسایه هاشون بیاد ما رو تا یه جایی برسونه.
رو به گنبد امام حسین جان جلو میرفتیم...دو مرد و سه خانم، نسبت خوبی بود،شکرخدا اصلا تنه نخوردیم، جلو میرفتیم،شلوغ که میشد دور میزدیم و دوباره از اول،از دور تا هر جا که میشد جلو میرفتیم و با گنبد آقامون حرف میزدیم...
*
بعد که برگشتیم،دیدم از دوستان و نزدیکان هر کی به جز ما،کربلا رفته بوده،حرم رو دیده... همه شون:(( یعنی واقعا همشون رفته بودن حرم... خداروشکرر... یعنی آقا یه جوری وسط شلوغی ها براشون شرایط فراهم کرده بود که به هر حال یکی از حرم ها رو دیدن یا یه خانواده ای شکرخدا روزی شون شده بود از مسیر شط برن...
خیلی دلم سوخت،گفتم شاید اگه ما هم قانع نمی شدیم به ندیدن حرم و از آقا میخواستیم با همه سختی هایی که هست بیشتر از این بهمون بهره برسونه آقا که کم نمیشد ازش،حتما دلمون رو راضی میکرد...کاش میخواستم...
عیب نداره...رسمش همینه
همیشه تشنه بمونی...
امثال من که از اون لایق ها نیستن بهشون خیلی بچشونن جنبه اش رو داشته باشن و فکر نکنن کسی شدن...
*
تو دلِ نوشتن این متن فهمیدم دلتنگی هام شروع شده...
«خدایا ممنونتم به من امام حسین دادی»
متن به وقت 29 آبان
*
به همه، خصوصا اربعین رفته ها و تشنه ها توصیه میکنم نماهنگ «خیرالاحباب» رو دانلود کنند و ببینند. خیلی دلنشینه، فیلمنامه ی کوچیکی هم داشته...کار قوی بوده...اجرشون با ارباب.