بزنم لهش کنم؟!
خیلی دوست داشتم بنویسم: روت کم نشه!!!
یا یه تیکه مشتیتر بندازم...
از اونها که همیشه اینجور موقعها به ذهنم میرسه و فقط یه دونهاش کافیه تا طرف رو با خاک یکسانش کنه...
دلم میخواست بهش ثابت کنم حق با منه...
از طرف دیگه، این حدیث مدام تو ذهنم مرور میشد: « از شرافت انسان آن که جدال را پایان دهی، حتی اگر حق با تو باشد»
شرافت بود؟ کرامت بود؟ مهم اینه چیز خوبی بود...!
بعدش میگفت: ول کن بابا، حالا میخوای ثابت کنی که چی بشه! بعد کلی دهن به دهن شدن تازه آیا قانع بشه آیا نشه، بیا به این حدیثه عمل کن برای خودت مقام بخر...
_ پرروتر میشه، فکر میکنه نمیفهمم...
+ جدال را پایان دهی حتی اگر حق با تو باشد...
_ فکر کرده که کیه؟ برای چی من باید کوتاه بیام اصلا؟!
+ ولش کن اون رو، تو عمل خودت رو داری، تو با خدا و اهل بیت طرف حسابی، چیکار اعمال اون داری؟!
هی میگفت و میگفت این ذهن، گاهی ترغیبم میکرد برم سراغ گوشی و پیامه رو بنویسم و لهش کنم، گاهی هم سفارشم میکرد به بزرگتر دیدن...
آخرش رفتم یه کنایه تند بلندبالا نوشتم با خشم فراوان، اومدم ارسال کنم، که باز دیدم نمیتونم....
رفتم سراغ حافظ، همیشه وقتی نیت عمیقی دارم و ازش کمک میخوام واقعا کمک میده، شعر عالی بود، خوندم و مضمونش این بود: دنیا فراز و نشیب زیاد داره. کاری نکن نعمتها و خوبیهایی که داری از دستت بره... عاقبت اندیش باش، با اطرافیانت مهربون باش تا وقت گرفتاری به کارت بیان... هیچکس رو تحقیر نکن...
این مصرعها و جملات خیلی من رو در خودم فرو برد...
پیام رو پاک کردم و استغفار...
مگه نه اینکه ما روزی هزار مدل بیانصافی، ناسپاسی، پررویی، اشتباه عمد و غیرعمد، در برابر خدا با اون جایگاهش میکنیم و اون، هرگز تو سرمون نمیزنه و تحقیرمون نمیکنه؟!
کی میتونه ادعا کنه بنده خداست، درحالی که بقیه مخلوقاتش رو تحقیر میکنه؟!
حالا شده دیگه، یه کاری کرده... با چزوندن و خرد کردن اون، رفتارش درست میشه؟! اصلاح میشه؟!
خودت خوشت میاد وقتی خطایی میکنی کسی آتو ازت بگیره و به روت بیاره و سخت ببخشه؟!
چرا گاهی ما انقدر یزید میشیم؟!!
خدایا پناه میبرم به تو، از پلیدیهای درونم، به سمت نور، خوبی و پاکی... به سمت رفتاری مثل پیامبر(ص) ، مثل اهل بیتش... خدایا پناه بر تو، از خودم...
*
بیربط نیست که بگم روزی جدیدم، فکر کردن به این حقیقت نظام هستیه:
«بنی آدم اعضای یک پیکرند»
وحدت وجود...
یکی بودن اصل همه مون...