پر واژه و کم حرف!
دلم خیلی نوشتن می خواهد!
شایدم خیلی دلم نوشتن می خواهد...!
فرقی ندارد...
یک ماه می شد تقریبا که ننوشته بودم...از پانزده اردیبهشت،که رفتم سراغ دفتر و آخرین دعوای مکتوبم بود با خودم..
اصلا من این دعواهای با خودم را،مخصوصا آن هایی را که مکتوب می شوند و چندین صفحه ادامه دارند خیلی دوست دارم...
و آنقدر دلچسب است این دعواها که تا مدتها در یادت می ماند..و شاید تا ابد....
امشب قبل از آن که سراغ دفترم بروم به خاطرم نبود که چرا مدتی است بهتر شده روح و روانم و کمتر غر میزنم که وای من چقدر کار دارم و غیره...یا مثلا گاهی هم غبطه میخورم که ببین فلانی چقدر از تو بهتر است غر هم نمی زند،برنامه ریزتر هم هست...
و نمیدانستم منشا این صبوری و بهتر شدن کجاست...
دفتر را که باز کردم،یادم آمد از آخرین دعوایمان دیگر ننوشته ام...
یعنی نیازی به نوشتن نبود...
این دعواها گاهی خیلی جواب میدهد...
پی نوشت:
یک عالم در دلم واژه هست...
از هزار در...
از غصه ها..از امتحانات پشت سر هم دانشگاه و شکر درسی که اگر در طول ترم نخوانده بودم حالا مشخص نبود چه بر سرم می آید،از شهرستان و از مرگ و از غم و از حرفهای بیهوده و از رفتارها....
اووه...تا دلتان بخواهد می شود نوشت...
به اینها اضافه کن،راهی شدن خانواده را به کربلا...دل تنگ من...تجربه ای جدید دور از خانواده بودن...و یک عالمه قصه از سفری که رفتم و هنوز نگفتمش...
چقدر امشب در ذهنم نوشتم و نشد به کاغذ بیاورم...
اجازه نمی دهند این امتحانات دوست داشتنی...و قطعا خیر است این آشفتگی شیرین پر واژه...دعایمان کنید همچنان...راستی،خیلی تشکر لازم است از شما بابت دلگرمی هایتان،نظرات خوبتان،زیارت قبول ها،التماس دعاها از من حقیر،تسلیت هایتان...خیلی خوشحالمان کردید..خداجان مونس ویاور و غمگسار لحظات شیرین و تلختان باشد..واقعا از عمق جانم تشکر میکنم،اجرتان با سیدالشهدا..جوانیتون وقف علی اکبر حسین ان شاء الله
- ۹۵/۰۳/۱۱
زیارت قبول...
تسکین دل بچه یتیم های فامیل هم قبول درگاه حق...
التماس دعای زیاد