و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

و ما لهم من دون الله من ولی و لا نصیر

جمعه, ۹ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۰ ب.ظ
یواشکی نوشت:

دلم میخواد یه بار دیگه بشینم پشت این میز، دونه دونه کتاب ها رو  بیارم بالا، بخونم، تست بزنم، مرور کنم، خلاصه بنویسم...

دلم میخواد تو کتاب کارهام، تست نفهمیده نداشته باشم...

دلم میخواد یه بار دیگه، بشینم پشت میزم، و نترسم از تاریخ ادبیات! که دوست بشم با این دو کتابی که تا آخر سال تموم نشدن!

دوست دارم یه بار دیگه بشینم پشت این میز، که غرق بشم تو کتابا، و اگه صدای مادرم نباشه، هیچوقت حس نکنم باید بخوابم!

دوست دارم برگردم به مرداد سال قبل، اون روزایی که یه پام اداره بود یه پام مدرسه.
اون روزایی که هم کلاسی های جدیدم اتفاق نظر داشتن که مغز من مشکل داره که سال آخری، پا گذاشتم تو یه راه متفاوتی که به قول اونها دست کم فلسفه منطقش من رو از پا درمیاره.

برگردم به اون روزهایی که مشاور خوبمون 30 تا دانش آموز مستعد رو که بقول خودش حداقل 20 تاشون سه رقمی هستن سپرد دست کادر جدید مدرسه و رفت....
برگردم به اون روزها که تا مدت ها، ناراحت بودیم که کادر جدید مشاوری که سه ماه همراهمون بوده و حال و روز درسی و فکر و روحیاتمون رو میدونه، نپذیرفته..  ولی بعدها فهمیدیم اون مشاور خودش رفت چون موندنش سود کمتری داشت...

برگردم به اون روزها که خودم، برای خودم برنامه بریزم و فکر اینو نکنم که چون تازه واردم باید از برنامه مشاور جدیدی که تازه آبان ماه اومده استفاده کنم!
در حالیکه درسته اون بیشتر از من رشته و فضای کنکور رو می شناخت، اما هیچکس بهتر از من نمیتونست من رو بشناسه...
کما اینکه نتونستم با برنامه ی اون مشاور که تصورش از انسان ها یک دستگاه ورودی و خروجی بود، خودم و روحیاتم رو تطبیق بدم.

ای کاش طبق اصل همیشگی خودم که یک بار بخون اما طوری که بی نیاز از مطالعه ی دوباره باشی پیش می رفتم نه به شیوه ی ده بار بخون و نفهم مشاور جدیدمون!
ای کاش می زدم زیر همه برنامه ریزی هاش، خیلی قبل تر از اینکه نوروز برسه و خودم به داد خودم برسم که تمومش کن این اعتماد به مشاور رو!

خلاصه کنم....
دوست دارم برگردم..
برگردم به روزهایی که گذشت...
 که بشم همون رتبه ی سه رقمی که انتظارش رو داشتم...


و اگر خدا کنار من نبود، بین این همه خلال و حاشیه که تو سال کنکورمون افتاد و کمتر کسی از بین این کلاس مستعد، از کنار این حاشیه های بسیار، رد شد و تلاشش رو ده برابر کرد، قطعا نمیتونستم همینی هم بشم که شدم!

اگه این فکر نبود که فلانی، کجای کاری؟
شهدا که بهترین مشاورند و خدا بهترین پشتیبان..
اگه باور میکردم که جز خدا ولی و نصیری نیست.....
بله...گذشت...

گذشت و این گذشت، درس ها به من داد و برای همین هدایت گری خداست که دائما میگم آ خدا! شکرت....



/خودم/

  • .. مَروه ..

نظرات  (۱)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">