همین چند روز پیش
یه بنده خدایی در نزدیکان ما بود که هیچ کسی از زبانش و بعضی رفتارهاش در امان نبود.
همه خودمون رو تسلی میدادیم که آره دیگه اخلاقشه دیگه... ذاتشه... غیر قابل تغییره...
خودمون رو آروم میکردیم تا کمتر برنجیم و آزرده خاطر باشیم.
هی به هم آرامش میدادیم که: ولش کن، اونکه عوض نمیشه، بسپار به خدا و بگذر...
و حالا،
چند روزیه که سپردیمش به دل زمین خدا و گذشتیم...
گذر کردیم از سنگ مزارش و رفتیم...
و من عمیقا برای این آدم گریه کردم، خیلی خیلی نگرانشم.
نگران دلهایی که شکست و نمیدونیم که چندتاشون دوباره ترمیم شدن... نگران آدمهایی که نبخشیدن، نگذشتن، نتونستن باهاش کنار بیان...
بترسیم!
بترسیم از اخلاقهای زشتی که داریم و بقیه به احترام ما یا ترس از ما یا شرافت و کرامت خودشون ، دارن تحمل میکنن و یه جایی اون ته دلشون، میسپارن به خدا!
بترسیم از اینکه بگیم: من همینم دیگه! عوض نمیشم! بقیه باید کنار بیان!
بترسیم از رفتارهایی که داره نزدیکانمون رو آزار میده.
بترسیم از تنهایی قبر ،
قبل از اینکه بمیریم...
- ۰۱/۰۱/۱۵
گاهی زخمی که زبان میتونه بزنه رو صد تا شمشیر نمیتونن بزنن
خدابیامرزتش