و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

همسایه ها یاری کنید!

يكشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۰۵ ب.ظ

سلام

خانم‌های عزیزی که تجربه مادری دارین، لطف کنید بیاید بگید چیکار کنم با این حالات بالا پایین روحی، که منجر به افسردگی نشه خدایی نکرده...

هی خوب میشم ولی باز از اول... :( 

*

میخواستم رمزدارش کنم ولی فرصت نداشتم براتون رمز بفرستم. خصوصی هم پیام بذارید لطف کردید🌺

البته اگرم بخواید رمزدارش می‌کنم که بتونم خودمم حرف بزنم. 

  • .. مَروه ..

نظرات  (۷)

مینویسم برای اینکه شاید به کار کسی بیاد. ( البته اگه این مطلب رو حذف نکنم!) 

 

یه فهرست کارهای محبوب داشتم من که مشاورم توصیه کرده بود هرررر چیزی، ولو کوچیک یا دور از دسترس، که میتونه خوشحالم کنه، هر چند برای لحظات کوتاه، بنویسم. 

و اوقاتی که فشار روحیم بالاست، یا افکار منفی سراغم اومده، برم سراغ اون فهرست و هر کدوم که لازمه عملی کنم تا بهتر بشم.

اوائل فکر میکردم این یه گول زدنه و وقتی مشکل قرار نیست حل بشه، خیلی بیهوده و مسخره است سراغ این راهکارها رفتن

اما بعد از دو سه باری که گوش دادم، متوجه پیوند خیلی عمیق روح و جسم شدم، کتوجه شدم خیلی وقتا با یه سری کارهای ساده ای که واقعا حلال مشکل نیستن، میتونیم بهتر بشیم و با این بهترشدنه مغزمون بهتر کار کنه و بتونیم مشکل رو حل کنیم. 

گاهی وقتها هم بعضی مشکلات اصلا حل نمیشن، یا خیلی طول می‌کشه تا حل بشن،خب توی این مدت که قرار نیست ما یک سره بدحال باشیم! 

خدا هم از بنده ی یک سره ناراحت و نالان خوشش نمیاد. 

 

خلاصه اینکه دست از آرمان گرایی افراطی برداشتم و از دیروز، رفتم سراغ فهرستم، با خودم قرار گذاشتم هر روز یکی دوتا از اون کارها رو انجام بدم. و چقدررر هم حالم بهتر شد! 

مثلا اینکه، امروز وقتی میوه محبوبم رو برش زدم و نشستم کنار دخترم و در کمال آرامش، خوردم، چقدر بهتر شدم.

یا مثلا وقتی برای چند دقیقه بچه رو به مامان سپردم تا با همسرم همین حوالی یکم قدم بزنیم، بعد مدتهاااا که با همدیگه تنها نبودیم، چقدر آروم شدم. 

یا دیشب وقتی دیدم ضعف جسمی شدیدم چقدر روی عملکردم اثر گذاشته و چقدر بی صبر و حوصله شدم، وقتی رفتم بدون خودسرزنشی به فاطمه زنگ زدم و با خیال راحت تو اتاق، گریه کردم، چقدر بهتر شدم. البته این یکی (گریه کردن) جزو فهرستم نلود، ولی هم صحبتی با فاطمه، چرا... 

 

خلاصه با اینکه خودم از طرح عمومی این اتفاق‌ها راضی نیستم و ممکنه برای خودم سرزنش خریده باشم، ولی میگم، چون ممکنه برای کسی لازم بشه. 

 

بنظرم مهمترین کسی که می‌تونه به یه تازه مادر کمک کنه، خودشه. نه مادرش با اونهمه مهر و تجربه، نه پدرش ، نه همسرش، نه هیچکدوم از رفقاش...

خود آدم باید بگرده پیدا کنه ببینه توی هر شرایطی با چی می‌تونه خوب بشه. وقتی خودت رو خوب کنی، ارتباطت با بقیه هم بهتر میشه. سالمتر میشه. کم آسیب تر میشه.

و خودشناسی، هر چقدر بیشتر، عملکرد آدم تو سختی‌ها بهتر...

 

 

 

سلام ... خداقوت رفیق جان 

پستت رو دیر دیدم، الحمدلله که خودت به نتیجه رسیدی :)

پاسخ:
سلام عزیزم
نه شما هم بگو اگه ایده ای داری

اون تغییر خلق و به هم ریختن حال و احوالاتت، به مرور بهتر میشه ان شاء الله، چون منشا هورمونی داره، نهایتا تا دو سه ماهگی بچه روبراه میشی مامان خانوم. همین تفریحات کوچیک، توکل و صبوری چاره ست...  ولی مشکلی که من باهاش مواجه بودم خستگی خیلی زیاد بود، که راه حلش کمک گرفتن از دیگرانه ... 

پاسخ:
❤️❤️❤️
  • صـــالــحـــه ⠀
  • سلام مروه خانم! خوبی؟

    مامان شدنت مبارک :)))

     

    برای اینکه جلوی افسردگی رو بگیری اول باید بدونی افسردگی چیه.

    گرچه من خودمم دقیق نمیدونم افسردگی چیه اما یه چیزی رو خوب میدونم و اون اینه که هرچقدر بهش بها بدی، بیشتر پیش‌روی می‌کنه.

     

    روح که اصلِ آدمی رو تشکیل میده، به واسطه جسمه که توی این دنیا با پدیده‌های مادی ارتباط برقرار می‌کنه. 

    یعنی چون خودش مجردِ از ماده است؛ نیاز به جسم داره برای تصرف توی دنیای مادی.

    حالا...

    شناخت ما، ذهنیت‌های ما، تصورات ما از دنیا و پیرامونمون و حتی خودِ جسمانی‌مون؛ در یک ظرف دیگه اتفاق می‌افته. اون ظرف، روان هست.

     

    روان مثل آینه می‌مونه و اتصال دنیای پیرامون با خودِ مجردِ ما رو شکل میده. پدیده‌های واقعی روش منعکس میشن اما اگه آینه‌مون پاک و ترتمیز و بی‌خط و خش نباشه، اگر تنظیم نباشه، پدیده‌ها رو یه جور دیگه تفسیر میکنه.

     

    از نظر من، زایمان و مادر شدن با اینکه روح رو جلا میده اما تنظیم اون آینه روان رو ممکنه به هم بزنه. به خاطر تغییراتی که توی کیفیت زندگی و دلمشغولی‌ها و مخصوصا جسم خانم‌ها رخ میده... باید مراقبت کرد تا تنظیم روان رو دوباره برگردونیم به حالت قبل.

     

    از نظر من، دارو درمانی خیلی کمکی نمی‌کنه چون فقط یک مسکن هست. باید دست از رویاها، ایده‌آل‌ها، تصورات و توهمات خودمون برداریم. باید بی‌واسطه با حقایق و واقعیت‌ها و شکاف بین اون‌ها مواجه بشیم.

     

    این لیستی که تهیه کردی از چیزهایی که دوست داری و بهت آرامش میده، کمک می‌کنه که بین ایده‌آل و رئالِ زندگیت یک پیوندی برقرار کنی.

    تو حالا مادر شدی. انگار این نقش جدید داره از همسرت دورت میکنه. اما میری باهاش قدم میزنی و میبینی، نههه! هنوزم بهش نزدیکی. خیالت راحت میشه و حالت خوب.

    تو حالا مادر شدی. فکر می‌کنی فقط باید به اون کوچولو غذا بدی و خودت سهمی از طعم‌ها و عطرها و غذاها و ... نداری. یه میوه برمیداری و قاچ میکنی و با لذت کنار کوچولوت میل می‌کنی. میفهمی نههه! انگار یه هویت مستقلی داری‌. درسته اون کوچولو ۹ ماه تو دلت بوده و مالِ تو بوده، اما کم کم با این قضیه کنار میای که باید اونو روز به روز مستقل‌تر کنی. بذاری رو پای خودش بایسته و تو فقط مهرت رو نثارش کنی... نه اینکه اونو مطیعِ خودت کنی. باغبونش میشی... نه نجار.

     

    این یه خلاصه بود از برداشتِ من در مورد افسردگی.

    یادت باشه... بهش رو نده. پر رو میشه :)

    پاسخ:
    سلام عزیزم، ممنون برای تبریک و نظرت
    چند روز پیش دوستم یه مطلب ساده پست کرده بود، چندباری خوندم متوجه نشدم چی میگه، براش نوشتم این هم از عوارض بعد زایمانه؟! :) 
    حالا الان هم واقعا بخشی از مطلبت رو نفهمیدم با اینکه قبلا برام ساده بود. 
    حالا مونده تا خون به مغزم برگرده :) 

    این تیکه آخر که درباره لیستم نوشتی رو باید بگم: آره دقیقا... حس مثبتی که از انجام اون کارها بهم میرسه، دقیقا همین آرامشه که: ببین من هنوز خودمم! هنوز همسرم، هنوز دختر خانوادم هستم، هنوز خانم خونه هستم و علاوه بر همه اینها ، مادر هم شدم. 
    پرداختن به نقش های قبلیم بهم آرامش میده، حالمو خوب می‌کنه... محبتم به بچه هم بیشتر میشه.

    این رو شاید مردها هبچوقت متوجهش نشن، یا مثلا بعضی اطرافیانی که تجربه نکردن با نگاه سرزنش آمیز ببیننت، ولی خودم این رو خوب میفهمم، به عنوان کسی که عااشق بچه است، خیلی خیلی عادیه که از شدت خستگی و درد و زحمت و سختی کار، وقتی هنوز اون انس اساسی بین مادر و بچه برقرار نشده، گاهی حتی بی مهر بشم به اون نوزاد پاک معصوم. 
    من شب‌های اول، نزدیک وقت خواب که میشد استرس می‌گرفتم ، غصه ام میشد، که ای وای، باز هم بیداری، باز هم کمر درد، باز هم تا صبح سختی کشیدن...
    ولی الان چون محبتم بهش بیستر شده و حال خودم بهتر شده، دیگه مثل اون شبها نیستم. تازه کیف هم می‌کنم کارهاش رو انجام میدم و خدا رو شاکرم که این موجود کوچولوی محتاجش رو به من سپرده و منو قابل دونسته که مراقب یکی از بنده هاش باشم... 

    من خودم چون این حالات رو تجربه کردم قشنگ میفهمم چی میگید و اصلا سرزنشتون نمیکنم ان شاء الله که حل میشه نگران نباشید

  • صـــالــحـــه ⠀
  • ای کاش مشارکت باباها تو نگهداری از بچه‌ها بیشتر میشد، حتی شب‌ها... که زن‌ها یه ذره راحت‌تر و با کیفیت‌تر  استراحت کنند. حیف که این مساله سر بچه‌ی اول، رویایی بیش نیست.

     

    و اینکه این تاثیرات زایمان روی مغز خیلی جدی هست متاسفانه. زایمان و بارداری خیلی مغز رو ضعیف میکنه. من حتی لکنت هم گرفتم بعد از تموم شدن امتحاناتِ ترم آخر سطح دو حوزه که زینب تازه یک ماهه شده بود. لکنتی که تا مدت‌ها خوب نشد :(

    پاسخ:
    البته قصد من از اون جمله که گفتم مردها شاید هیچوقت متوجهش نشن،گله از کسی نبود. بحثم درک عینی شرایطه که بنظرم تا تجربه نشه، یا حداقل تجربه مشابه، حالات و روحیات اون زن فهمیده نمیشه. 
    برای همین من توی این موقعیت توقع درک روحی از کسی نداشتم، حتی مادرها، چون اونها هم یادشون رفته تا الان. 

    وای خدا! 
    بنطرم اون چیزی که بدن و مغز رو ضعیف میکنه، تغذیه ناکافی یا نامناسبه. 
    ما باید چه توی بارداری و چه بعد زایمان ، خیلی مراقبت کنیم از جسممون، وگرنه این کار عظیم، کاملا لنگ می‌مونه

    سلام

    شاید به عنوان یه مرد، ورودم به این مسائل جالب نباشه اما خانمم در شرایط مشابه شما وقتی به سمت دوست داشتنی هاشون میرفتن خیلی حالشون بهتر میشد...

     

    و اصلا راهکار من این بود که وقتی رو باز کنم تا ایشون بتونن برن توی فضای علایقشون تنفس کنن...

    وقتی این کارها رو میکردن خیییلی محسوس بوده تغییر حالشون...

    مثلا همین خانم صالحه، ما از وبلاگشون میفهمیم ایشون حضور در محیط دانشگاهی و مطالعه و تحقیقات دانشگاهی رو چقدر دوست دارن...

     

    وقتی توی فضاش قرار میگیرن، بازخوردی که از وبلاگشون میگیریم اینطور میفهمیم که خیلی حالشون تغییر میکنه...

     

    خانم من و بقیه خانمها هم همین هستن به نظرم... اگر فرزند رو در تقابل با علایق و خواسته های معقولشون ببینن دچار چالش میشن و این چالش میتونه یه بحران رو شکل بده...

     

    من چون خیلی تحلیلی به وضعیت خانمم توی این دوره ها نگاه میکردم به نظرم نکات خوبی رو فهمیدم... اما خب یه مقداری سختمه به این بحث ها وارد بشم

    پاسخ:
    علیکم السلام
    خیلی ممنون
    بله راهکار همینه فقط...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">