و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

میگن اومد نیومد داره‌ها!

سه شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۰، ۱۱:۴۵ ب.ظ

انقدر ننوشتم یادم رفته از چی بنویسیم

قبلا از چی می‌نوشتم اصلا؟

چه واژه‌هایی رو کنار هم ردیف می‌کردم که بشن یه حرف خوب، برای گفتن و نوشتن؟؟

عرضی نیست، فقط اینکه به عنوان یه آدم نسبتا درونگرا دارم کنار میام با این شرایط جدید زندگیم

البته اونجاهاییش رو که قابل تغییر نیست. انگاری که خدا بخواد من رو از لاک خودم بیرون بیاره و اصلا بهم مجال نده اونجوری که «دلم می‌خواد» و هروقت که دلم می‌خواد مهمون دعوت کنم یا برم مهمونی یا خلاصه در جمع‌ها قرار بگیرم...

قبل ازدواجم زودتر با شرایط کنار میومدم و می‌رفتم دنبال درس‌های در پس هر واقعه ولی این دو سه سال انگار یه مقاومتی داشتم و همش دنبال تغییر دادن بودم. 

مثلا وقتی همش مجبور می‌شدم از خونمون برم بیرون عصبی و کلافه می‌شدم، غر می‌زدم یا هی دنبال راهی بودم که از منطقه امن و خلوت خودم خارج نشم. ( البته این حالت بعد از کلییییی سرشلوغی و مدام در فعالیت بودن و یه سره در جمع بودن برام پیش اومد) ، خدا هی نذاشت، ولی من بعضا از چشم همسرم می‌دیدم. از یه جایی به بعد دیدم واقعا خیلی وقت‌ها اصلا ربطی به همسرم نداره، شرایط اینطوری پیش میره.

دیگه تازه دارم کنار میام و با خودم میگم که ببین! خدا اینطوری می‌خواد برات، حتما یه حکمتی هست... تو همین یه سال بعد عروسیم خدا انقدری منو بالا پایین کرد و چپ و راست، که دیگه آبدیده شدم در حد خودم. هفته گذشته، ۱۴ نفر مهمون داشتم از شهرستان، یعنی با خودمون ۱۶ نفر، با دو سه مرتبه برق رفتن و قطع شدن آب و گاز و 😒 سایر بلایای طبیعی و غیرطبیعی، ولی خداروشکر بنظرم خیلی خوب گذشت اون هفته‌. خودم از مهارت و مدیریتم راضی بودم، بقیه راضی‌تر (الحمدلله) 

خب این مهارت از کجا اومد؟  از اونهمه مهمون ناخوانده و اونهمه پیشامد نخواستنی که وقتی پیش میومد کلیییییی غر می‌زدم!

تازه این مهمونی درحالی برگزار شد که من فقط یه هفته قبل از اومدن‌شون فهمیدم دارن میان! و مهم‌تر از اون!!  مهمون‌ها جمعه بنا بود بیان درحالی که بنده تا چهاااارشنبه ‌اش خونه نبودم!!!!  که البته خدا رحم کرد یه روز دیرتر اومدن...  (هر دفعه با خودم میگم یه ذره مصداقی‌تر بنویسم ولی باز کلی‌گویی می‌کنم بلکه برای بقیه هم مفید باشه. زیادی ریز بشه محدود به خودم میشه)

  خلاصه اینکه، آدم همیشه تو محدودیت‌ها ستاره میشه!  الان هم درحالی که فقط چهار پنج روز از اون میزبانی بزرگ گذشته، مادرم رو آوردم خونه خودمون که از برادر کرونا گرفته‌ام دور باشه (همینجا یه صلوات شفا بفرستین لطفا، اگه حمد نشد) و به امیدخدا هفته آینده هم یه مهمون از شهرستان دارم.  اگه یه سال پیش بود، الان داشتم گریه می‌کردم از بخت بدم و همش به خودم، خدا، همسرم و حتی شاید دوستی، کسی غر می‌زدم که آخه پس من کی می‌تونم مال خودم باشم؟! آخه من کی به کارهای شخصیم برسم؟! آخه من چرا دو زار خلوت ندارم؟ و ...  اما الان دیگه میگم که، دارم آبدیده میشم.

الان می‌دونم اگه بخوام بشیییینم دنبال زمان برای کارهام، اون زمان هرگز نمیاد. و در کل اگه انتظار بالایی داشته باشم از زندگی، هیچوقت به رضایت و شادی نمی‌رسم! 

حالا تا چه حد به این نتیجه رسیدم؟  به اندازه بلاها و سختی‌هایی که چشیدم این مدت. سختی به معنی چیزی که مخالف خواست دلم باشه.

بنابراین الان دیگه در آرامش کامل، نشستم روی مبل و با خودم میگم: خونه که تمیزه، برنامه غذایی هفته آینده رو آماده می‌کنم، لیست خرید حداقلی به همسر میدم، برنامه تفریحی باهم می‌ریزیم و بعد هم می‌شینیم منتظر برکااااتی که مهمون با خودش میاره.  دیگه هم غصه خلوت نداشتنم رو نمی‌خورم. ( حالا خودمو چشم نزنم، لا حول و لا قوة الا بالله)

  خلاصه اینکه، بلا خوبه... بلایی که خدا بده خوبه...  مرسی خدا، که غرهام رو تحمل می‌کنی و اعتراض‌های بچگانه‌ام باعث نمیشه تو دست از خیرخواهیت برداری و همچنان بهم سخت می‌گیری تا قوی‌تر بشم ☺️🌹🌹🌹 ممنون ازت...

 

پ.ن : نتیجه اخلاقی این مطلب این میشه که شما شروع کن به نوشتن، خودش میاد! ماشاالله چقدر نوشتم!


حاشیه بر متن: اگه کسی بر اثر حسادت یه تیکه‌هایی به شما بندازه یا بخواد خودشو بالاتر از شما نشون بده مدام و یا بخواد شما رو کوچیک کنه که خودش از چشم نیفته، چه واکنشی نشون میدین؟ براتون مهمه؟ از حرفهاش می‌رنجین؟ اگه می‌رنجین چیکار می‌کنین و اگه نمی‌رنجین، به چی فکر می‌کنید و چجوری نگاه می‌کنید که نمی‌رنجید؟

 

عنوان نوشت: منظورم با «نوشتن» بود ولی عنوان رو اینجوری نوشتم که خوانندگان بیشتر بشن :)

  • .. مَروه ..

نظرات  (۵)

  • اقای ‌ میم
  • برای اون بخشی که نوشتید برای اون چیزهایی که قابل تغییر نیست کنار می‌آید باید بگم که بهترین کار برای اموری که ما روش کنترلی نداریم همین کنار اومدنه

    پاسخ:
    موافقم...
    اما گاها دیر به این نتیجه می‌رسیم درنتیجه اذیت میشیم.
    یه حدیثی هم بود با این مضمون که مصیبت برای کسی که صبر می‌کنه یکیه اما برای کسی که بی‌تابی می‌کنه دوتا است! یعنی با بی‌تابی کردن فقط رنج‌مون بیشتر میشه.
    عین اون حدیثی که از قبل تو ذهنم بوده نتونستم پیدا کنم اما بهتر شد، چون وقتی سرچ کردم با چندتا حدیث قابل تامل دیگه روبرو شدم. حدیث رو کامل نمی‌نویسم تا هر کس مایل بود با سرچ کردن بهره بیشتری ببره و به رزق خودش برسه.

    سلام

    ان شاءالله ستارۀ محدودیت ها در زندگیتون درخشان تر بشن و ان شاءالله سختتی های زندگی هم در مسیر بندگیتون همه اش پر از خیر و برکت و پختگی و زبده گی باشه.

     

    به نظرم از تیکه های آدم های حسود حتی المقدور حذر کنید ولی به حرفاشون زیاد واکنش نشون ندید.

    پاسخ:
    سلام علیکم
    ممنونم

    در مورد اون حاشیه‌ مطلبم خداوند یه رزقی برام رسوند که جوابم رو گرفتم.
    اصلا هر بار در صدد اشتراک گذاشتن رزقهام برمیام، خدا هی نعمت‌هاش رو بیشتر می‌کنه.
    هروقت هم خودخواهی می‌کنم در همون حد خودم می‌مونم. ( اگه پسرفت نکنم)
    حالا ان شاالله رزقی که دیشب گرفتم در قالب یک مطلب ارسال می‌کنم اینجا
  • اقای ‌ میم
  • خیلی طبیعیه که تو عمل صبر بر مصیبت سخت باشه

    به این راحتی نیست که اتفاقی بیوفته به یکی بگیم صبور باش اونم صبور بشه

    پاسخ:
    درسته....

    یادم باشه این دفعه تو سختی به خودم بگم طبیعیه که برات سخته صبوری کنی. ولی تو می‌تونی✌️
    جمله خوبی بود
  • اقای ‌ میم
  • احسنت

  • راهی به سوی نور
  • سلام 

    چه خوب نوشتیدو چه خوب یاد دادید...

     

    من چند سال پیش یه حدیث از امام علی خوندم با این مضمون که خدا را در تصمیم ها و عزم هایی شناختم که بر هم زدشون...

     

    اون موقع با خودم می گفتم، ببین ها! من از این اتفاقات اگر می خواستم درس بگیرم احتمالا می گفتم، می بینی؟ ما هی برنامه می ریزیم، تصمیم می گیریم هی خدا به همش می زنه! اصلا اگر خدا بود که این کار رو نمی کرد و... (یه کم با پیازداغ زیاد نوشتم ولی کم یا زیاد اکثرا این مدلی برداشت می کنند)

    ولی یکی مثل امام علی ع با همین اتفاقات فهمیده که یه دستی بالای دست هست، یه کسی که قدرتمند تره و... تازه توحیدش قوی ترم شده...

     

     

    خلاصه که دید شماهم جالب بود به این مصداق های زندگی

     

    راجع به اون حاشیه بر متن هم منتظر نوشتن رزقتون هستم... و اینکه من بعد تدبری که رزقم شد راجع به سوره همزه  و صورتش رو گوش دادم، خییییلی برام راحت تر شد کنار اومدن با این نوع آدم ها و پیشنهادی اینکه سوره همزه بخونید و بهش فکر کنید...

    (تدبرش برای مدرسه قرآن و اهل بیت دانشگاه تهران بود، خواستید بگید نشانی کانالش رو بگم بهتون )

     

     

     

     

     

     

     

     

     

    پاسخ:
    سلام بانوجان
    ممنون برای این نظر طولانی، ذوق زده‌ام کردین...
    اتفاقا پست آخر شما که نوشته بودین ماکارونی ما چیه، خیلی جالب و به فکر فرو برنده بود😍
    شما هم خیلی خوب می‌نویسین و قشنگ مشخصه آدم کتابخونی هستین. از نوشته‌ها عیار نویسنده مشخصه.
    دو سه روز، شایدم بیشتر، لینک مطلبتون برام باز بود که بیام بگم خیلی خوب بود متن. ولی دیدم خیلی نظرم کوتاهه و فرصت بیشتر نوشتن هم نداشتم.حالا دیگه بقیه حرف‌هام رو میارم همونجا ☺️

    و اما درباره پاسختون به این نظر:
    حدیث عرفت الله بفسخ العزائم که فرمودین، اینم دقیقا چیزی بود که خدا با گوشت و پوست و استخوان من گره زد:))
    البته در موارد جزیی زیادی خدا سعی کرد اینو بهم بفهمونه ولی من زمانی این حدیث رو درک کردم که هزار دفعه با کلی بالا پایین در مورد عروسی تصمیم می‌گرفتیم و نمیشد،یعنی برای من تنها مانع کرونا نبود واقعا! از قبل کرونا تااااا .... دیگه تهش به این رسیدیم که آقاجان!! خدا نمیییخواد!!! نمی‌خواد تو مراسم بگیری!! خلاص! ( با لحن عربی بخون😁)
    دیگه ما هم دست بردار شدیم، البته بیشتر خانواده‌ها منظورمه.
    ( ببخش که گوش شنوا گیر آوردم همینجوووری می‌نویسم:)
    بعد خب اینجور وقت ها هممون همینیم دیگه،هی قاطی می‌کنیم،غر می‌زنیم سر خدا، که این چه وضعشه، اختیار میدی بعد اختیارمو سلب می‌کنی؟! چیو می‌خوای ثابت کنی؟
    بعد خدا با یه لبخند حکیمانه یه سکوت حکیمانه می‌کنه...
    بعد یه کسی مثل امام علی باید باشه که این حرف رو بزنه که ما بخونیم بعد به این نتیجه برسیم که آخه بنده خدا!
    یه خدایی باید باشه که انقدری قوی باشه که هر چی هم تو غر زدی کار خودش رو بکنه، که پس فردا تو هچل نیفتی!
    درسته اختیار داری ولی دیگه نه که همه جا! یه جاهایی باید بفهمی خدا بالاتر و قوی تر و مختار تر از توئه یا نه؟!
    اگه نفهمی که خب وقتی بی‌کس و بی‌پناه میشی، وقتی هیچکی پشتت نیست، به کدوم قدرت بزرگتری می‌خوای تکیه کنی؟
    باید بدونی و بشناسی (عرفت) یه همچین خدایی هست یا نه؟؟

    درباره سوره همزه هم، آره واقعا لطف می‌کنید برام بفرستید. خیلی برام کاربردی و مهمه.

    درباره مطلب موعود هم چشم. خوب شد گفتید چون داشتم پشیمون می‌شدم از انتشارش، به دلایلی... ولی حالا که گفتین میرم همین الان متنشو کامل می‌کنم می‌فرستم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">