جان برای چه نثار میکنی؟
امروز،حوالی چمران، گم شده بودم...
اصلا انگار تا حالا دقت نکرده بودم روزی چندبار میام چمران و برمیگردم...
چرا دقت نکرده بودم از گذرگاه کدوم شهید می رسم به سنگر علم؟
چمران...
شهید دکتر مصطفی چمران
ذهنم رو برای لحظاتی درگیر کرد...
*
آخر اکران بادیگارد بود..
بعد مدتها تلخ ترین صحنه ی عاشقانه ی عالم در برابرم نمایان شد..
«شهادت»
شهادت یک نیروی تاثیرگذار و نیرومند جامعه،بخاطر ما.
بخاطر ما...
- چند نفر باید جون بدن تا تو بیدار بشی مروه؟
چند نفر باید برن تا تو آدم بشی...
تا کی سکون؟
*
لحظه ای بعد
کوه های استقامت زینبی،همسر شهیدان هسته ای،از شهادت گفتند..
در این میان،صلابت همسر شهید روشن عزیز، بودن بدون جرئت مرا شکست..
-پای اعتقادت چه داده ای مروه؟
دست؟ سر؟ جان؟ دل؟ وقت؟ عمر؟
جانت را برای چه خرج کرده ای؟
برای که؟
برای ماندن چه چیز؟
- ۹۴/۱۲/۰۳