شهادت خوب است،اما تقوا بهتر
آرام آرام زمزمه های دلتنگی شروع می شود...
تو سعی میکنی بمانی در آن خاک ها که ظاهرا همگی یکسانند و باطنا...
راضی هستی از تلاش خود
راضی از زیارتت...
حرف هایت،
حرف های یک عمرت را با شهدا زده ای
قسم داده ای که به راهت بیاورند و قدم هایت را ثابت کنند و در راه امادگی ظهور،بیچاره ات کنند...
قسمشان داده ای که نگذارند زمانی بگذرد و نیتت یاری ولایت نباشد...
این بار..
نه با «شهدا شرمنده ایم»
بلکه با «رفتند یاران»
گریه کرده ای...
این بار فرصت خواندن نماز در دوکوهه را نداشتی،فرصت گوشه ای کنار شلمچه نشستن و خلوت کردن...
اما تا جایی که آرام گیرد دلت،با روضه های مادر،با رجزخوانی برای دشمن،و هنگامه ی انجام وظایفت،در دلت گریستی...
راوی دوران میگفت مپرسید اگر برگشتیم چه باید بکنیم که دلمان در این فضا بماند و باز هم تیره و تار نشود...
او می گفت شهدا شما را صدا نکرده اند که اسفندماه بیایید و برایشان گریه کنید و بروید...
کسی اگر صدایتان زد،حتما او را با شما حرفی است..
حتما کاری را میخواهد...
دعوت نشدید تا مدتی در بهشت زندگی کنید و باز برگردید...
بهشت را نشانتان دادند تا بازگردید و در سنگر خودتان،بهشتی باشید..
امدید که فنون رزم را بیاموزید و روحیه ی جهاد را،تا بدانید اگر فکه سهم این شهیدان بود،تهران سهم شماست....
قدم در راه که بردارید،با هر زخم و جراحتی شما همان جانبازید...
شما خودتان بوی شهدا میگیرید...
هیچگاه یک رزمنده در پی آن نیست که بوی جبهه بگیرد و شهادت،او خودش شهید زنده است...
بازگشتید به سنگرهایتان،بدانید که اگر زمین بگذارید مسئولیتی را که به شما سپردند،بار دیگر،شهدا صدایتان نمی کنند....
***
در این مدت الحمدلله خیلی پستها هست که باید از شما بخونم و می خونم به لطف خدا..
یه زمانی میخوام برای نوشتن همه ی آنچه گذشت در این پنج شش روز...
یه زمانی برای وقایع نگاری دقیق...
هر جا که دل شکست و نشکست؛فکه،دوکوهه،طلاییه،گردان تخریب و شب شهادت مادر در شلمچه دعاگوی همه ی حق داران و همراهان مجازی بودم...ممنونم از همراهیتون
تسلیت می گم این داغ رو به شما
بسی التماس دعا
و اینکه؛ خوبی خواهر؟
خوشی؟
چه خبر!