و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

روز وداع یاران...

سه شنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۳۲ ق.ظ

تهران غریب بودن

کسی رو نداشتن

 رفیق صمیمی همسرم بود

صبح و شب، توی یه حوزه بودن، حجره هاشون نزدیک بود

خودش از ما خواست براش زن پیدا کنیم

وقتی رفتن و حرف زدن و پسندیدن

چون کسی رو تهران نداشتن هر دوتا، چون که نامحرم بودن هنوز

۴ تایی با هم رفتیم افسریه خرید عقد...‌

بعد از اون دیگه شدیم رفیق گرمابه و گلستان

خانمش، دختر خیلی خوبی بود

دغدغه هاش، فکرهاش، نزدیک بود به من 

و یه رفیق خوبی شد برام که حتی از دوستای چند ساله من صمیمی تر

خیلی صبور و خانم ، خیلی مثبت نگر

اول های عروسی هر هفته حتما می‌دیدیم همو، چقدر با هم سیدالکریم رفتیم شب جمعه

چقدر هیئت ، 

وقتی که باردار بودیم رو پشت بومشون چقدر جوجه خوردیم

چقدر ذوق داشتن که ما رو خوشحال کنن

یا اون روزی که با خانمش، کلی مخفی کاری کردیم کلی برنامه چیدیم، که تولدهاشون رو توی یه روز، تو خونه مون بگیریم و سوپرایز بشن...

آخ مگه میشه آدم اینهمه خاطره یادش بره؟! 

من اصلا فکر نمی‌کردم این اتفاق انقدر آزارم بده، انقدر برام سنگین باشه

چون احساس می‌کنم داغ جوون دیدم، چون رفیقم دیگه میره شهر خودش، چون رفیق خوب همسرم از دستش رفت، توی این بازار کساد هم نشین خوب، دوتا هم نشین ناب...

خیلی هم سریع تموم شد، 

از شروع بیماری، تا ....

ما هنوز خیلی امید داشتیم، خیلی برنامه داشتیم

ولی خدا جان، جور دیگه ای می‌خواست...

شاید دردش همینجاست که رکب خوردیم، از این دنیا

فکر ۳۰ سال، ۲۰ سال دیگه مون رو می‌کردیم، نمی‌دونستیم چی میخواد بشه

به زنده بودنمون اعتماد کردیم، به دنیا اعتماد کردیم... و رکب خوردیم...


( گاهی وقت ها غصه می‌خورد که برای خانمش کم گذاشتن، خیلی اذیت شدن سر برنامه عروسی و ...، خیلی ناراحت بود از خانوادش

وقتی داداشش ازدواج کرد و دید برای اون چون تجربه داشتن خیلی بیشتر خرج کردن، خیلی بهتر عمل کردن، چقدر آتیش گرفت

مرده دیگه، حتما شرمنده خانمش بود

خانمی که انقدر بادرک و شعوره، فقط می‌گفت فدای سرت، فدای سرت. اصلا برام مهم نیست، تو مهمی فقط

وقتی اون کلاهبرداری سنگین ازش شد، یه جوون طلبه ای که ماهی مگه چقدر می‌تونه دربیاره؟ 

داغون شد...

چقدر می‌رفت اسنپ تا کم نیاره... چقدر دوندگی کرد برای گرفتن پولش

همین ماه پیش رسید، خرج این بیماری اش شد

پول های پدرش هم... پولی که تو سلامتی پسرش، به هر دلیلی، خرج نکرد

طفلکی مجبور شد برای آمپول و شیمی درمانیش بده...

_

می‌گفت اولش که فهمیده بود مشکلش چیه، وقتی داشتن نمونه مغز استخوان ازش می‌گرفتن، یهو به لرزش شدیدی افتاد، هممون ترسیدیم، من یهو گریه ام گرفت، رفتم بیرون که نبینه، پدرش، پدرش خیلی مضطرب شدن بنده خدا، بعد چند لحظه کاملا لرزش ایستاد

بعدا که باهاش حرف می‌زدیم، بهم گفت: وقتی دیدم بابام پریشون شده توسل کردم ، گفتم یا حضرت علی اکبر، تو رو خدا... بابام داره می‌بینه، نذار دلش بشکنه 😭😭 همون موقع لرزشم ایستاد.

یا دهر اف لک من خلیل...

اف بر تو دنیا، که به حسین و خانواده اش هم رحم نکردی...

کاش بفهمم... 

کاشکی مثل خانمش، وقت مردن خودم یا عزیزانم، حداقل دلم آروم باشه، 

دلم آروم باشه که من هیچوقت آتیش قلبش نبودم

بدا به حال من اگه درس نگیرم...

وقتی که یادم میاد این زن چقدر درست عمل کرد تو ابتلاهای زندگی شون، ازش درس می‌گیرم

وقتی قوت و قدرت روحش رو می‌بینم، که با اون بچه شیرخوار آواره بیمارستان شده، داره می‌بینه عشقش، جلوی چشمش، درد می‌کشه، آب میشه، آب میشه

ولی بازم امید داره و امید میده

تا لحظه های آخرش، آرامش میده

کم نمیاره ، جا نمی‌زنه، حتی وقتی دکترها بهش گفتن برو خونه بخواب یکم، چون می‌دونستن رفتنیه و میخواستن خانمش استراحت کنه؛ نرفت. تا ثانیه اخر، تا وقتی که اکسیژن خونش خیلی پایین اومد، کنارش بود... تا بعد احیا، تا آخر آخر آخر...

آه... یا حضرت زینب صبور.... به دلش آرامش بدین خانم جان...

*

خداروشکر

خداروشکر

خداروشکرررر که عید امسال، خانمش رو برد کربلا، 

آرزو به دل نموند....

آخ حسیننننن 💔

  • .. مَروه ..

نظرات  (۶)

همیشه با شادی می رفتیم اون خونه، اون محله...

همیشه خودش و خانمش توی آستانه در ، با ذوق و خوشرویی، ایستاده بودن

هیشه با ذوق بچه های همو می‌دیدیم، درباره رشدشون حرف می‌زدیم... 

ای خدا...

دیشب که رفتیم تو خونه و من پدر مادرخانمش رو دیدم، فقط میخواستم برم پیش الهه، تو اتاق... بشینیم کنار هم...

اصلا نمیدونستم درسته اینکه رفتم اونجا یا نه

حرف زدیم، حرف زد، گریه کردیم... گریه کردیم... 

در و دیوار میخواست من رو ببلعه...

 

خدا به ما صبر بده...

برای مراسم خاکسپاری، به ما صبر بده

به این بچه شیرخواره.... 

یا دهر اف لک من خلیل...

 

پاسخ:
تو همین خرداد، سر سال خونشونه
باید جابجا می‌شدن...
بچه های حوزه چقدر دنبال جا بودن، نزدیک بیمارستان... 

ولی دیگه لازم نیست... 💔
به قول همسرم ، یه سفره ای پهن شده بود، برای مرام و معرفت گذاشتن برای رفیق، 

حالا دیگه فقط براش روضه و قرآن...

خانمش چی میشه؟ 
کجا میره؟
پسرش چی میشه؟ 
 شهر خودشون یا شهر شوهرش؟ 
خونشون؟ وسایلاش؟  
جهاز نو 😭😭 اونهمه تیکه های جهیزیه اش که دوتایی خریدن چی میشه؟ 
شوخی می‌کردم میگفتم هر دفعه خونه شما میایم چیزای جدید می‌بینیم... 
ولی اصل ماجرا این بود که برای همه چیزشون دوتایی جون کندن...
رابطه ای که با یه عالمه گذشت، محبت ، درک و فهم، بزرگواری و ...، به اینجا رسیده بود، 
چه زود این دنیا، دورشون کرد از هم... 


آه... ما نمیدونیم که خیر چیه، صلاح چیه... 
یا الله
  • اقای ‌ میم
  • :((((((

    تسلیت می‌گم... خیلی ناراحت شدم واقعا... ان‌شاءالله خدا رحمتشون کنه و به خانواده و دوستاشون و مخصوصا شما صبر بده🤲🖤

    پاسخ:
    ممنونم مهتاب عزیز
    سلامت باشی 
  • اقای ‌ میم
  • صبح تو ایستگاه بودم نتونستم نظرم رو کامل بگم اینجوری که نوشتید علاوه بر خانواده اش باید بگیم خدا به شما هم صبر بده

    سخته واقعا 

    پاسخ:
    متشکرم

    خدا رحمتشون کنه.

    صلواتی هدیه کنیم 🌹🌹🌹🌹

    پاسخ:
    متشکرم بانو
  • دختـرِ بی بی
  • انا لله وانا الیه راجعون

    عزیزم دلم...

    اشک امانم نمیده با چشم های خیسم فقط صبر صبر وصبر مسالت میکنم از درگاه خداوند منان برای همه بازماندگان آن مرحوم

    خداوند رحمت کند

    پاسخ:
    ببخش که باعث ناراحتیت شدم
    ممنونم برای این دعای خیر
    خدا عزیزانتون رو نگه داره

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">