و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

روزمره های اس.م

يكشنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۱، ۱۲:۱۴ ق.ظ

روزمره‌های استراحت مطلق: 


1️⃣ نگران نباش!
توی مادر، توی همسر، از خدای خالق رب
برای بنده هاش، مهربون تر نیستی....
۰۰/۱۲/۱۳
____

2️⃣ از امشب به مدت دو روز، پدرم و مادرم و برادرم می‌خوان بیان اینجا
امیدوارم بابام چیزی نگه که همسرم رو برنجونه یا کاری نکنه که اون بخواد برنجه...
ای کاش بعضی از کارهای مادرش رو هیچوقت بهش نمی‌گفتم
چون تازه الان می‌فهمم وقتی همسرت از یه چیزی می‌رنجه که تو هیچ سهمی توش نداری و نمی‌تونی هم کاری کنی یا خیلی خیلی مهارت لازم داره؛ چقدر بهت سخت می‌گذره!
تازه می‌فهمم اون فشاری رو که طفلک شوهرم برای هربار دیدار‌های طولانی من و خانوادش، تحمل می‌کرد...
کاش واقعا گاهی با یه گذشت ساده، همسرمون، عشق زندگی‌مون رو از اینهمه فشار راحت کنیم!
یا ببخش و بگذر، یا خودت هم از خودت حمایت کن!
۰۰٫۱۲/۱۴
_____

3️⃣ برای منی که وقتی فکری ذهنم رو مشغول می‌کنه باید حتما بلند شم و انجامش بدم، منی که گاهی خیلی عجله می‌کنم و حرفم رو می‌زنم، منی که تا به اون خواسته مغزم نرسم کلافه‌ام و بقیه رو هم کلافه می‌کنم،
این حداقل یک ماه یکجا نشستن و هیچ کاری نکردن (کار عملی به اون صورت) ، خودش یه تمرین خیلی بزرگه
تو فکر کردی بچه بیاد میتونی آرامش ذهنیت رو همونجور که میخوای برقرار کنی؟
الان می‌ترسی مشکلی پیش بیاد و راه نمی‌تونی بری، اونوقت صد مدل چیزهای دیگه هم هست، توانت خیلی خیلی کمتر میشه، شیردهی هست، خواب بچه هست، خستگی خودت هست، معلومه که خونه نامرتب میشه. معلومه که نمی‌تونی یهو پاشی بری یه حرکت انقلابی بزنی مثلا برای یه گوشه خونه یا یه کار هنری...
پس تحمل کن، بپذیر که « قرار نیست همه چیز بر وفق مراد ما باشه»
این عجله کردنت رو مدیریت کن که بعدا هم کمتر اذیت بشی

۰۰٫۱۲/۱۶
______ ادامه: 

4️⃣ درباره نوشته ۲ باید باز هم به خودم ، به عنوان انسانی از تبار نسیان ، یادآور بشم که همیشه ترس‌های ما، بزرگتر از واقعیت‌ها هستن... و درصد خیلی زیادی از نگرانی‌های ما هرگز رخ نمیدن...
الان هم همین شد.
اتفاقا خیلییی هم خوب شد که اومدن و خیلی خیلی دلم شاد شد و هیچ اتفاق بدی هم الحمدلله نیفتاد
جز اینکه فهمیدم چقدر خوب شد خونه خودمون موندم!
آدم روش نمیشه به پدرش یا مادرش که کلی دردهای جسمی هم دارن بگه روغن غذا رو بیشتر بریز یا چایی میشه بذاری؟!
بعد خب توی این وضعیت که خیلی هم مهمه من چی میخورم و باید خوب بخورم، این مساله اهمیت زیادی پیدا می‌کنه :)

۰۰٫۱۲/۱۶
_____

5️⃣ یه مطلب جدا شد.
6️⃣  اون اول‌ها که مادرم مریض شده بود، هر کی زنگ می‌زد مدام میگفت خیلی حواست باشه ها، خیلی مراقبش باشی، و هی همش حال مامان رو می‌پرسیدن و اگرم میومدن تهش میگفتن: مامان رو به تو سپردیم...
درحالی که خود من واقعا خیلی تو فشار بودم... انقدر شرایط مامان مهم و تلخ بود که همه فقط حواسشون به مامان بود...
حالا الان، که هی همه زنگ می‌زنن به همسرم میگن ببین خیلی مراقب باشی ها، خیلی حواست باشه بهش، پدر شدن این سختی‌ها رو هم داره،
می‌تونم درکش کنه چقدر بهش فشار میاد...
بیخود نگفتن یک شب پرستاری از مریض اجر هزار شهید رو داره، حالا اون هم مرد باشی و آشپزی نکرده باشی و اهل خونه موندن اصلا نباشی و از درست هم بمونی و ... بعد اون مریضه کی باشه؟!
خانمت!
کسی که یک اخمش برات صد روز جهنمه حالا بیفته گوشه خونه، هی تو دلت بره و هی بخوای که محکم باشی و نیرو بهش بدی
خیلی سخته ، خیلی...
خودم باید خیلی هواش رو داشته باشم. نباید بذارم این فشارها بیشتر از این اذیتش کنه... نباید بذارم احساس تنهایی کنه، احساس دیده نشدن... من زنشم، من باید تیمارش کنم،
امانت خداست پیشم...شریک ان شاالله ابدی زندگیمه، از بچه‌ام هم مهمتره...

۰۰٫۱۲٫۱۷
____

7️⃣  وقت هایی که می‌رفتیم خونه مامان و می‌دیدیم بازم ناراحته، وقتی می‌گفت: امروز دو دقیقه رفتم ظرف بشورم الان سه ساعته که پام درد می‌کنه، بهش می‌گفتیم: خب نرو، نشور! ما که هستیم
بعد با یه غمی می‌گفت: خب پس چیکار کنم؟!
همه کارش شده بود گوشی و سرگرم شدن با کانال‌هایی که می‌دونست همچینم محتواشون به درد بخور نیست ، میتونست قرآن بخونه و کتاب... تازه اون هم اگر میشد که بشینه.
اون موقع ها حسش رو نمی‌فهمیدم، حالش رو درک نمی‌کردم، فقط همینجوری یه چیزی می‌گفتم که بگذره ، که آروم شه...
حالا خودم...
خودم که دیگه امروز شرمنده شدم از همسر از بس مجبورم بهش بگم این رو بیار، اون رو بیار، تونستم بغض تو صدای مادرم رو درک کنم وقتی که می‌گفت: مامان ببخشید، مجبورم همش از شما بخوام. اگه خودم سالم بودم..‌....
امروز که دیگه خسته شدم از بی تحرکی و ثابت بودن اطرافم؛ وقتی دیگه دل رو به دریا زدم و فقط به قدر چند دقیقه نشستنی اطرافم رو تمیز کردم و بعدش تا سه ساعت دل درد داشتم، حال مادرم یادم اومد وقتی می‌گفت: پس من چیکار کنم؟!
واقعا چیکار کنم؟!
چیکار کنم که این گوشی مسخره ی مضر هی نخواد دستم باشه؟!
چیکار کنم وقتی نمیتونم هیچکدوم از کارهایی که برام دلگرمی و دلخوشیه، انجام بدم؟!
با چه کسی حرف بزنم که بهم نگه: لابد یه کاری کردی که الان به این وضع افتادی، میخواستی بیشتر رعایت کنی...
یا بهم نگه: اینهمه کار هست که میشه انجام بدی! برو خدات رو شکر کن که بچه‌ات سالمه، هزار مرض هست که همه بهش دچارن و غر هم نمی‌زنن...
من آدم ضعیفی ام؟
چقدر بده احساس شرمندگی و احساس ضعف...
چقدر حالم بده...
بمیرم برای قلب امام سجاد تو روز عاشورا وقتی هزار کار میتونست انجام بده و اون مریضی، مانعش شد... چه قدر احساس شرمندگی داشتین مولا جان؟ چقدر این ضعفه زور آورد بهتون؟!
خدایا، چه حکمتی در پس این امتحانت برام داری؟!
قوتم بده... خودت... 😭 من لی غیرک...

۰۰٫۱۲٫۱۸

_____

8️⃣ دیروز صبح با یه نفر و ظهر با یه نفر دیگه حرف زدم و بعدش هم مفصلا با خودم، نتیجه این شد که غم و غصه همیشه هست، در عین حال خوبی و لذت هم همیشه هست، پس: بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین!
بشین دلخوشی‌ها رو بشمار، خوش باش...
قرار شد باز برم سراغ تلقین‌های مثبت... حرف‌های خوب...
#
وای چه خوبه هر روزی که میگذره،  یه روز به سالم تر بودن نی نی جان نزدیک میشم 😍
۰۰٫۱۲٫۲۰
_____

9️⃣ اگه شونه هات درد می‌کنه و عضلات گردنت خیلی سفت و دردناک شده، اگه نفست خوب بالا نمیاد و زود به زود ترش می‌کنی، اگه شکمت خیلی سفت و سنگه و نمیتونی خوب بچرخی یا بشینی،
خدا رو شکر کن، برای قدم زدن توی مسیر هدفت... جهادت...
جهاد کردن، جانبازی هم داره دیگه... تو الان جانباز شدی.
قدرش رو بدون و ازش لذت ببر... عشقبازی کن...

۲۱ اسفند ۰۰
____
1️⃣0️⃣ سلام، اومدم بیام تو این نوشته و بنویسم که بعد حرفهای مادر و اصرارش برای حداقل ده روز خونشون موندن بعد زایمان، دچار استرس شدم و باید مدیریت کنم که کمترین آسیب به زندگیمون برسه؛ که اشتباهی رفتم توی مطلب 5 همین استراحت مطلق و خوندمش و آروم شدم با همون حرف‌ها...

این هم یه امتحان جدیده که به امیدخدا با قدرت ایمان و نظر اهل بیت از پسش برمیام. 🤗
تهش اینه که به هر نتیجه و تصمیمی رسیدم یه دعای توسل نذر اهل بیت میکنم که بتونم این رو بدون دلخوری به عرض بقیه برسونم

۰۰/۱۲/۲۷

_____


خیلی خوشحالم که اینها رو نوشتم،برای خودم خیلی برکات داشت... الان وقتی بهشون نگاه می‌کنم، می‌بینم تو این یک ماه، با همین نوشتن‌ها و فکر کردن‌ها و محصور بودن اجباری، خیلی بیشتر خودم رو شناختم. و این واقعا لطف خدا بود، بهش نیاز داشتم... شاید اگه این ماه مجبور نبودم به این سکون، اصلا حواسم جمع این نکاتی که حالا بدست آوردم نمیشد و همش در حال بدو بدو و استرس بودم... 

تو این مدت، شاید هفته اول خیلی سخت گذشت، ولی بعد که خودم رو تطبیق دادم با شرایط، فهمیدم که فرصت خیلی خوبی بوده برام، قبل شروع جدی مادری‌ام... 

بعضی‌هاش رو برای شما هم گذاشتم. شاید به کار آید! 

  • .. مَروه ..

نظرات  (۵)

سلام رفیق جان 

میخواستم تک تک شماره بزنم و در مورد هر مورد حرف بزنم ولی ترجیح میدم که فقط بگم خیلی ازت یاد گرفتم... خیلی ها :) الهی که به سلامتی به دنیا بیاد این نی نی و کیف کنه با داشتن همچین مادری

پاسخ:
سلام ام فاطمه جان 🌺
من خیلی خوشم میاد از این مدل خطاب کردنت، اگه احیانا دوست نداری بگو

نفرما بانو! 
سلامت باشی عزیزم... 🌺

سلام و.... خیلی ممنون از این نوشته‌ها :`)

پاسخ:
سلام عزیزم
یعنی برای شما هم کاربرد داره؟ 
چه خوب :) 

خب قطعا شرایط متفاوته

ولی نوع نگاه به مسائل...حس اخلاص و عشقی که تو متن هست... معلومه که میتونه کاربرد داشته باشه

اگه همت داشته باشیم فقط

ان‌شاءالله :)

پاسخ:
:) 
موفق باشی عزیزم🌺

سلام

ان شا الله خدا بهترین روزی ها رو از این گذرگاه نصیبتون بکنه

داشتم به این مطلب فکر میکردم... قبل از اذان هم هست...

با خودم گفتم مثلا آیا اگر به عهده ی خودتون میذاشتن همچین بارداری ای رو انتخاب میکردید؟

جواب خودم این بود که: خیر

طبیعتا هیچ کسی برای خودش سختی های اینچنینی رو انتخاب نمیکنه...

 

اما خدا این شرایط رو براتون خواسته...

واقعیت اینه که دنیا محل بیرون ریختن هاست...

در شرایط عادی و نرمال این بیرون ریختن اتفاق نمی افته...

دنیا محلی هست که استعدادها باید بیرون بریزه...

لذا برای همین هست که میفرمایند در عصر رجعت کسانی که تمام استعدادهاشون (چه خوبها و چه بدها _ اگه اشتباه نکنم) بروز نکرده برمیگردن و رجعت دارن تا تماما بروز بدن... (این پاراگراف رو با احتیاط بخونید ممکنه خطا داشته باشه)

خدا همواره برای ما شرایطی پیش میاره که شکوفا بشیم... و شکوفایی همواره از مسیر درد میگذره...

اما اگه اهل الله باشیم این درد، دردی نیست که افسردگی بیاره... عشق میاره...

اذان شده...

موید و منصور باشید

پاسخ:
علیکم السلام

فکر می‌کنم به حرفتون...

سلام 

این روزا می‌گذره و تو با انطباق تونستی بهره بگیری...

سرتو بچخونی، دو روز دیگه باید سحرای ماه مبارک بیدار ش کنی روزه بگیره و به ازدواجش فکر کنی و... بعدش دیگه میره تو مسیر خودش قدم برداره مثل خودت...

از این روزا برای بال های پروازت، قدرت و توان ذخیره کن. روزهای مادری کردن، روزهای ارزشمندیه.

 

پاسخ:
سلام عزیزم...
دیگه واقعا چیزی نمونده... 
واقعا درست میگی ، همون‌طور که خودمون زود بزرگ شدیم و نفهمیدیم کی به این مراحل رسیدیم، این بچه هم به چشم بر هم زدنی بزرگ میشه و میره سراغ زندگی خودش.
دقیقا از همین الان که مجبورم ساکن باشم، دارم امانت داری می‌کنم تا سالیان بعد، که این دختر به رشد کافی خودش برسه و از حالت یه جوانه ی محتاج مراقبت، به یه گیاه قدرتمند برسه و کم بشه وابستگیش... 
درباره خط آخرت: درست نمیدونم باید چیکار کنم که توان ذخیره کنم و قوتم بیشتر بشه، فقط هر کاری به نظرم مفیده و به دستم می‌رسه انجام میدم.
بیشترش هم توی تمرکز بر رفع عیوبم، کسب مهارت های لازم و تلاوت قرآن خلاصه میشه. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">