راهیان نور--یادمان شهدای والفجر 8
جمعه, ۱۲ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۴۵ ب.ظ
کنار موکت های قرمز رنگ،در حاشیه نشسته بودم و هنوز،آب وضو بر صورتم بود...
آقا اقامه نماز را آغاز کرده بود...
سر به زیر داشتم..
همهمه ای در فضا پیچیده بود،
اما من،
مثل هر لحظه ی آن مکان،
غرق فکر بودم..
نگاهم به چادرم افتاد که خاکی شده بود...
نمیدانم آن لحظه چه شد،بغض بود یا اشک..
نجوا کردم با شهدا..
« چادرم را بر سرم نگاه دار،
و کمک کن بمانم بر این راه،
بگو
بگو که تنهایم نمیگذاری...»
همان لحظه،
سرم را بالا آوردم تا برخیزم
که نگاهم،
تلاقی کرد با این تصویر......
«چه خوب سخن می گویید ای شهدا»
**
- ۹۳/۱۰/۱۲
روزی
روز مادی
روزی معنوی...