و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

ذوق خواهری

سه شنبه, ۵ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۳ ق.ظ

این روزها، فکر نمی‌کنم کسی به اندازه نرگس خوشحال باشه

از وقتی فهمیدم جنسیت همونیه که دخترم می‌خواد، تصمیم گرفتم زودتر بهش بگم. 

توی یه سنی هست که همه‌اش دنبال فهم ارتباط و نسبتش با آدم‌هاست، مثلا ازم می‌پرسه مامان، دایی کیِ تو میشه؟  بعد که بهش میگم با ذوق از این کشف جدیدش میره به داداشم میگه می‌دونستی تو داداش مامان منی؟ یعنی مامانی هم آبجیته! 

بعد میگه راستی مامانت کیه؟!  و تعجب می‌کنه که مادرجون خودش، می‌تونه هم مادر من باشه و هم مادر دایی‌اش 😀 اخه چقدر دنیای بچه‌ها صاف و ساده و قشنگه! 


اون روز به زندایی‌اش گفته، زن‌دایی، میدونی من می‌خوام آبجی بزرگه بشم؟! یعنی دیگه آجی حاطمه، میشه دخترداییم، من خودم میخوام آبجی بشم 😀 ! 

انقدررر این ذوق‌هاش برام شیرین و نابه که نگو. 

دختری که بچه دوستام میومد سمت وسایلش جیغ می‌زد و بعضا میزد تو سر اون بچه و به شدت وابسته و حساس بود، که حتی چشم نداشت من بچه داداشم رو بغل کنم،  

اون روز وسایل نوزادیش رو از انباری آوردم که بشورم، می‌خواستم وقتی خوابه این کار رو انجام بدم، ولی زود بیدار شد و اومد همه رو دید، هی هرکدوم رو می‌دید با ذوق میگفت عه مامان این مال بچگی‌های منه؟ 

ولی خودش بلافاصله می‌گفت حالا دیگه میخوایم بدیمش به آبجی 😊  

و الحمدلله،  به فضل الهی، یه بچه‌ی دیگه شده واقعا... 

ماه‌های اول خیلی خیلی بیشتر شده بود اذیت‌هاش، یه هیجان غیرقابل تحملی برام داشت که خب من هم چون حالم خوب نبود و نمیشد خوب بهش برسم، بدتر میشد شرایط. 

ولی الان، از وقتی فهمیده خدا دعاهاش رو مستجاب کرده، خیلی خانم‌تر شده. هوای من رو داره واقعا. و حتی نسبت به بچه‌های کوچکتر از خودش یه حس ترحم و شفقتی پیدا کرده که مثلا وقتی لباسش رو بکشن یا وسایلشو بردارن اول میخواد عصبانی بشه بعد میگه: مامانی اشکال نداره، کوچولوئه دیگه :) 

#

بنظر من، یکی از سخت‌ترین امتحانات دنیا برای یک زن، جدایی از فرزندشه. و اینکه در حسرت فرزند باشه و نداشته باشه. واقعا برای من یکی که خیلی سخته. 

هرچند، هرکس هر سختی تو زندگی‌اش داره تا نهایت توانش رو داره پوشش میده، 

چند روز پیش میخواستم یه مطلبی بنویسم از امتحان سخت زندگیم و شرایط خیلی پیچیده این روزها، که معمولا در ایام فاطمیه از این جنس امتحان‌ها برام پیش میاد، تا یکم بزرگی اهل بیت رو بفهمم.

ولی ننوشتم. کام هر کس به قدر کافی تلخ هست. 

گفتم با نوشتن این مطلب یکم حال دل‌ها بهتر بشه. 

  • .. مَروه ..

نظرات  (۳)

  • حاج خانوم
  • سلام

    مبارکه مروه جان

    ان‌شاءالله خوش‌قدم و با برکت باشه. سالم و صالح و عاقبت‌بخیر😘

    پاسخ:
    سلام حاج خانم عزیز
    خیلی ممنونم از دعای خیرت
  • مهتاب ‌‌
  • به خاطر همین چیزهاست که من عاشق دخترام. هوش میان‌فردیشون از همون بچگی بالاست. مهربونی‌شون هم که سرجای خودش. آدم کیف می‌کنه :)

     

    + حالا البته پسربچه‌ها هم جذابیت‌های خودشون رو دارن ولی کلا برای من این چیزا جالب‌تره.

    پاسخ:
    :) 
    همسر منم همش میگه ببین، چون دختره انقدر شیرینه! حالا اگه پسر بود که انقدر دلبری کردن بلد نبود :) 

    ولی بنظر من کلا بچه‌ها شیرین اند، اونم از پاکی و صفای وجودشونه

    اینکه بچه‌ها اون چیزهایی که برای ما بدیهی هست رو تازه کشف می‌کنن خیلی خیلی جذابه. پسر خواهرشوهرم یک بار با شوق و هیجان بهم گفت زندایی، می‌دونی زندایی یعنی زنِ دایی؟ :))

    پاسخ:
    آخییی :) 
    آره واقعا شیرینه. 
    و همینطور حرف زدن‌های کج و کوله‌ شون :) 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">