دل اگر حضور را...
جمعه, ۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۴۲ ق.ظ
هر زمان صدای رفتن کسی به گوش می رسد،
دل بهانه می کند برای تو...
----
دل اگر «حضور» را بفهمد،دلتنگ نمیشود مگر به مصداق عشق،که تا جان در بدن هست،اسیر است و درد یارش،درد او.
دل اگر «حضور» را بفهمد، دلتنگ می شود به دلتنگی یار، نه نبودنش...!
دلتنگم و این بار نمیدانم که دلتنگ طلاکاری ایوانم و یا حس حضورِ تو در آنجا..!
دلتنگ آنم که کنار پنجره فولادت، چنان ناله های نهفته ام را رها کنم که آسمان، ببارد از شنیدنش..
که روزها، نوای من، به گوش فرش ها صدا کنند،که صبح ها، یک مرد،
از خجالت گناه های من،
ضجه می زند...
در دلم شکوه ها دارم از خودم..
که با زبانِ شرم هم نمی توان نوشت شان...
یا رضــا
بخوان مرا که سخت،
بی قرارِ رفتنم...
پی نوشت:
حرف ها داشتم اما حس شاعرانگی اجازه ی نوشتن مرا نمی دهد!
صاحبِ رئوف اگر که مهلتم دهد،راهی دیار دوست می شوم....
دل بهانه می کند برای تو...
----
دل اگر «حضور» را بفهمد،دلتنگ نمیشود مگر به مصداق عشق،که تا جان در بدن هست،اسیر است و درد یارش،درد او.
دل اگر «حضور» را بفهمد، دلتنگ می شود به دلتنگی یار، نه نبودنش...!
دلتنگم و این بار نمیدانم که دلتنگ طلاکاری ایوانم و یا حس حضورِ تو در آنجا..!
دلتنگ آنم که کنار پنجره فولادت، چنان ناله های نهفته ام را رها کنم که آسمان، ببارد از شنیدنش..
که روزها، نوای من، به گوش فرش ها صدا کنند،که صبح ها، یک مرد،
از خجالت گناه های من،
ضجه می زند...
در دلم شکوه ها دارم از خودم..
که با زبانِ شرم هم نمی توان نوشت شان...
یا رضــا
بخوان مرا که سخت،
بی قرارِ رفتنم...
پی نوشت:
حرف ها داشتم اما حس شاعرانگی اجازه ی نوشتن مرا نمی دهد!
صاحبِ رئوف اگر که مهلتم دهد،راهی دیار دوست می شوم....
- ۹۴/۰۵/۰۲