و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

خانوم اجازه شماره 2

يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۱ ب.ظ

4

تا از مدرسه برسم و خستگی درکنم،روزم رفته..

امروز دفترم رو با خودم بردم...

اومده بود سر میزم تمرینی که حل کرده نشونم بده.

دفترم رو دیده بود..

آخر کلاس میگه خانوم اجازه شما دانشجویید؟

میگم بله...

خانوم اجازه خوش به حالتون...


واقعا خندم میگیره از خانوم اجازه هاشون...

_______

بوی سیب فضای دفتر رو پر کرده...

برای بچه ها تغذیه درنظر گرفته بودن...

سه تا دختر که به نظرم بزرگ میومدن مشغول شیطنت و شستن سیب ها بودن...دو تا معلم هم که تا حالا ندیده بودمشون شوخی می کردن و مدیریت فضای کوچیک و صمیمی دفتر.

سلام کردم...

میدونستم که یه دانش آموز نهمی دارم،اما هنوز ندیده بودمش.

فکر می کردم که اینها سر کلاس کدوم معلم بیچاره ای قراره بشینن؟

یکی شون که از همه شیطون تر و پرحرف تر بود وقتی فهمید من معلم فارسی ام گفت ئه خانوم دفعه پیش دوستتون به من درس دادن...

تازه فهمیدم دانش آموز خودمه! 

______

6

سر کلاس نیومد...

درس رو گفتم...

خیلی عقب بودن...

و پایه شون هم بسیار ضعیفه..

اما خوبیشون اینه مشتاق درس و یادگیری ان.

مثل همیشه افسانه شاکی بود و مدام توی حرفم می پرید..ایندفعه دیگه بهش اجازه ندادم شلوغ کنه... دفعه بعدی باید خیلی جدی تر هم باهاش برخورد کنم...یه تنه کلاس رو میذاره رو سرش وروجک.

______

5

سه نفر ته کلاس نشسته بودن...

همون دخترایی که تو دفتر بودن..

یکی از کلاس پنجمی ها گفت

خانوم اجازه..ما الان املا نداریم..

گفتم

من معلم املا و بنویسیمم..معلم بنویسیم دیگه ندارین.

شروع کردیم، باید به اون سه تا هم میرسیدم..

تازه فهمیدم یکیشون هشتمه،دوتاشون نهم..وای خدا..سه تا پایه توی یک ساعت و 10 دقیقه زمان...

تمام راه به ادب و احترام خاصی که تو این سه نفر بود فکر می کردم....چقدر اخلاقشون با من معلمی که خیلی هم باهاشون فاصله ی سنی ندارم خوب بود..و چقدر اشتباه فکر کرده بودم راجع به اونها.

_______

آخر

بچه ها اینطرفی باید برم دیگه؟

بله...

تا سر خیابون هم مسیر بودیم...

یه نگاهی به من کرد..

خانوم منم چادری ام ها...

لبخند زدم..

پس چرا چادرت سرت نیست؟

خب خانوم تو مدرسه سخته دیگه.

آره خب سخته....

البته منم کوچیک بودم با چادر می رفتم مدرسه.

چادرم هم ساده بود...

من خیلی دوست دارم چادر رو...

مکث کرد...

دوباره من رو برانداز کرد..

شاید دفعه ی بعدی با چادر بیام...

راستی کیفت تمیز شد؟ غلط گیری شده بود..

وای خانوم شما یادتونه....

شوق رو از تو چشماش می بینم و کیف میکنم بخاطرش...


از هم جدا شدیم...

به مسئولیتم..

به دقت بچه ها روی من.

به اینکه دنبال الگو میگردن..

فکر کردم...

باید چقدر مراقبشون باشم...


______


هرگونه پند،توصیه،نقد و نصیحت را با گوش جان می شنوم.


بعدا نوشت..

دوست دارم از روضه ها بنویسم و حرفهای نابی که می شنوم بنویسم..اما نوشتن اونها به زمان بندی و تفکر و نظم بیشتری نیاز داره که در حال حاضر ازش بی بهره ام.

خواهشا هیئت که میرید،اشک می ریزید،سینه زنی می کنید،تفکر میکنید،به یاد مجازی نویس ها هم و من حقیر هم باشید.

  • .. مَروه ..

وقتی_معلم_بودم

نظرات  (۶)

سلام
چه مشغله متعالی ای دارید
همیشه معلمی یکی از شغلهای آرمانی من بوده وهست
اصولا بین شغلها یا مشغله ها و باطن افراد ربطهایی هست
معلم تجلی واسطه فیض الهی هست
ان شا الله ظرف وجودی شما تطهیر باشه و بتونید معارف الهیه رو شفاف دریافت کنید و انتقال بدید به طالبان معارف...
معلمی شغل انبیاست
موفق باشید
پاسخ:
علیکم السلام...

ان شاء الله که تطهیر بشم..
گاهی فکر میکنم این بچه ها خودشون معلمشون رو انتخاب نکردن،خدا تصمیم گرفته من معلم این طیف دانش آموزها باشم،پس برای اینکه خیالم راحت باشه از مسئولیتم،باید بهترین معلمی بشم که در توانم هست.
ان شاء الله که موفق بشم مومن.
لطف کردید بایت نصیحت.
ان شاء الله که حسینی باشید و مایه ی سرفزاری امام زمان.

  • مسافر غریب
  • التماس دعا
    دعای فرج...
    پاسخ:
    همچنین.. :(
  • عباس زاده
  • سلام علیکم مومن
    کربلا روزیتون ان شاالله

    معلمی اون شغلی هست که من واقعا دوستش دارم و اگه همین الان بهم بگن اگه کارت رو بگیریم و بخوای یه کار جدید به میل خودت انتخاب کنی یکی از گزینه هام معلمی است
    و دیگری پاسداری

    عاشق معلمی هستم
    البته نه از این معلم های معمولی
    معلم هم درس مدرسه باید بده و هم درس زندگی و هم درس دین که اگر توام شد میشه گفت که موفقیت آمیزه

    عاقبتتون بخیر به حق حضرت ابوتراب
    پاسخ:
    علیکم السلام...
    ان شاء الله که کربلایی شدن روزی شما هم بشه.

    بنده هنوز تو معلمی معمولی موندم...من شیوه ی تدریس دین رو نمیدونم،فقط همین اندازه می فهمم که اگه سعی کنم از قبل بهتر باشم این تلاشم روی بچه ها ایر مثبت میذاره.

    دعا کنید به درد بخور بشم برای امام زمان.
    حضرت ارباب دعاگوتون.
    سلام
    :) 
    شغلی که بی نهایت باهاش زندگی میکنم.
    موید باشید
    ان شاءالله بهترین ها رو تو مسیر این راه خدا براتون قراربده.
    برای هر روز قبل از آموزش، حتما ثواب اون یادگیری رو به یکی از اهل بیت وشهدا یا بزرگان دین هدیه کنید،هم دانش آموزان لذت بیشتری میبرند وکنجکاو میشن ودریچه یی باز میشه براشون از معرفت و
    هم یادگیری شون به درجه تعالی میرسه به لطف حق

    لایق باشم دعاگو هستم
    پاسخ:
    سلام..
    خیلی ممنون بابت دعای خیرتون..
    چه پیشنهاد خوبی..ان شاء الله که ایندفعه عملی اش کنم...
    یعنی توی کلاس عنوان کنم که ثوابش رو به چه کسی هدیه کردیم؟؟

    با حضرت مادر محشور بشید بانو.
    سلام
    حتما سری بزنید...
    پاسخ:
    سلام...
    بنده وبلاگ شما رو دنبال میکنم بزرگوار.
    سلام
    ان شاءالله
    بله عنوان کنید،مثلا اگر ثوابی امروز در این یادگیری هست هدیه کنیم به محضر امام زمان برای ظهورشون،یا به شهدا... 
    مطمئنا بعد چند وقت اثر الهیشو  رو بیشتر میبینید 
    پاسخ:
    سلام...
    ان شاء الله.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">