توقعات عرفی
داشتیم با یه بندهخدایی حرف میزدیم، خواهرانه بهم میگفت میدونم حال نداری ولی دیگه سعی کن بری غذا بذاری و خدا خیرش بده اسم کلی غذا رو برد که نمیدونستم خوبه و راحته.
بعدش دیدم فضا مناسبه گفتم: آره دیگه، ما به هر حال خانمیم، هر چی باشه نمیتونیم بزنیم بیخیالی بگیم خستهام میخوام بخوابم و فلان... نه دیگه غذای خودت و خانواده دستته، هر چی هم بیحال باشی، مریض باشی، خسته باشی، باید بری وایستی اونجا و غذا درست کنی. شده از تمیزی خونه بزنی ولی شکم رو نمیشه رهاش کرد :) تازه اگه با بیحوصلگی آدم غذا بذاره اصلا خوشمزه نمیشه. مجبوری هر غمی داری قبل غذا پختن یه فکری بکنی براش وگرنه اون غذا، غذا نمیشه!
گفت اره، حالا آدم بچه نداشته باشه خوبه، شوهرش رو راضی میکنه به نون پنیر، ولی بچه تو سن رشد باشه نمیشه، گشنه میمونه... خودمو گذاشتم جاش، گفتم آره واقعا... نمیشه کاری کرد... البته خدا اجر ماها رو هم میده دیگه... که تایید کرد از ته دلش.
بعد اینکه گفتگومون تموم شد، دیدم بیانصافیه نخوام اونطرف گود رو ببینم.
که مرد باید تو اوج خستگی، بیماری، بیحالی، حتی وقتی از شدت بیماری نمیتونه بره بیرون، کلی فشار روحی و روانی تحمل کنه که پول کرایه خونه رو چیکار کنم؟ قسطهامو چیکار کنم؟ و ...
درسته که یه لحظه از ذهنم گذشت قربون مجردی که خسته از دانشگاه میومدم و با اینکه میدونستم شام با منه تخت میگرفتم میخوابیدم خانواده رو میذاشتم تو آمپاس 😂 اونم نه آمپاس، آمپااااس 😂😂
اما خب خوبیش این بود که از وجناتم در بدو ورود پیدا بود اون شب خودشون باید به فکر شن 😄
ولی بعد به این فکر لحظهای نهیب زدم که: خب هر مرحله زندگی، هر سنی، هر تغییری، یه خوبیهایی داره و یه سختیهایی... مگه بچهبازیه که فقط خوبیها رو بخوای و به سختیها که رسیدی غر بزنی؟
مگه خالهبازیه که سر چیزای کوچولو برنجی و فرار کنی و بگی من اصلا دیگه با این بازی نمیکنم؟!
البته من با اون بندهخدا همینجوری یه صحبت همدلانه کردم، قصد ناشکری نداشتم.
خفنترین پیامد ازدواج همین « وسعت من» هستش. تو علاوه بر اینکه خودت خودتی ، باید بتونی همسرت رو « خود خودت» ببینی، گرسنگیش، خستگیش، آرامشش، احساساتش، همه رو مال خودت بدونی، همونقدر که به خودت توجه داری، نیازهای اون رو همونقدر قوی درک کنی و بهش توجه کنی.
بعد در مرحله بعدی هم که بچهها میان، همینطور...
البته به نظرم میاد که این مرحله راحتتره و شاید تو مادرها راحتتر از پدرها باشه، چون خدا خودش این احساسات خیلی قوی رو در دل پدرمادر قرار میده و واقعا بنظرم اونها نیاز بچه رو عین نیاز خودشون درک میکنن.
ولی .....
یه سری چیزها هست که پنهانه و میخوام تببیینش کنم الان : تو باید خودت انقدری برای خودت محترم و ارزشمند باشی، که بعد بتونی مشابه این ارزش رو برای دیگران قائل بشی...
افرادی که با حس بیارزشی و کمبود اعتماد به نفس دارن زندگی میکنن، همین حس رو نسبت به نزدیکانشون هم پیدا میکنن، شاید رو نباشه ولی در لایه زیرین پنهان قطعا هست. بنابراین نمیتونن حامی خوبی برای اونها باشن. و قطعا حمایت یه چیز دوطرفه است.
و کسی که حمایت از خودش رو بلد نباشه، این رو به بقیه هم نمیتونه یاد بده. ( یاد بده که ازش حمایت کنن)
پس حتما حتما حتما حتما، در هر مرحله از زندگیتون هستین، مشکلات فردی روحی خودتون رو حل کنید.
اول شخص این دنیا برای شما، خودتون هستین، آخر آخرش هم خودتون میمونید و خدا و اون دنیاتون!
فکر نکنید خیلی آدم خوبی هستین اگر به همه عالم و آدم فکر کنید الا خودتون، به همه توجه کنید الا خودتون!
نه خیر، این مدلی یا باید واله و غرق در خدا باشید و فقط ، فقطِ فقطِ فقط، برای خدا کار کنید ( که باز قطعا باید آدم عزیزالنفسی باشید و به فکر آخرتتون باشید) ، یا هم اگه برای بازپس گرفتن توجه از آدم هاست، حتما یه روزی ، یه جایی، میبُرید...
پس قبل از رسیدن به اون مرحله، حساب کتاب کنید با خودتون.
#
حاشیه: دیشب تو نوبت دکتر، منشی خیلی خوشبرخورد و خوشصحبت بود، خدا خیرش بده با اونهمه فشار کاری. بعد انگار همه مریضها آشنا بودن با همشون کلی گرم گرفت و صحبت کردن از هر دری. حتی با ما که بار اولمون بود هم حرف زد، خیلی خوشم اومد. همسرم آخر کاری تو گوشم میگه باید برم یه جایی پیدا کنم شما منشی دکتر بشی. گفتم چرا؟!! گفت آخه بری قشنگگگگ روزی ۷, ۸ ساعت حرف بزنی، با همه آدمها کلی حرف بزنی، بعد که میای خونه بگم خانم بیا حرف بزنیم بگی من اصلا حوصله ندارم 😄😄 کنایه فهما کجا نشستن؟ 😂😂
حاشیه دوم: این متن رو اگه تو اینستا میذاشتم الان کلی آدم حقوق زنانی میریختن تو کامنتا که آییی کی گفته اصلا آشپزی وظیفه زنه، چرا باید تو هر حالی آشپزی کنه، چی میشه اون مرد بره نون پنیر بخوره، اصلا بره پول بده از رستوران غذا بخره و فلان 😒
بعد من الان واقعا حوصله اینو نداشتم تک تک ریپلای کنم بهشون که: من هم میدونم در اسلام آشپزی «وظیفه» زن نیست. میدونم که میشه گاهی غذا از بیرون گرفت و اصلا گاهی لازمه این کار رو بکنی و قرار نیست پای گاز خودت رو بکشی و به هر حال زن هم عنصر فعال خونه است و باید به حالش توجه بشه و ...، من دارم حالت کلی رو میگم!
حالا تو تا بیای این توقعهای عرفی رو در مردهای مسلمان از بین ببری کمِ کم یک نسل طول میکشه.
شما بیا پسر و دخترت رو اینطور آموزش بده که بچهجان: شما غذا نوش جان کردی، آفرین، ظرفشو ببر بذار آشپزخونه
بزرگتر شد بگو ظرفشو ببر بشور
بزرگتر تر شد بگو گاهی غذا بپزه
چرا؟ چون داره تو محیطی به نام « خانواده» زندگی میکنه نه رستوران! که براش بیارن بعد انتقاداتشو به گارسون بگه و ظرفا رو رها کنه بره!
چون بنا نیست هیچ فردی توی خونه، کارگر امورات شخصی بقیه باشه.
بلکه زن، مدیر داخلی خانواده است، مدیر با کارمند و کارگر و ... فرق داره
اینها همه درست، اما اینها فعلا در عالم ذهنه و برای انتقال عالم ذهن به عالم رفتاری، خیلی باید صبور بود، خیلی صبور...
کلی کار فرهنگی و نگرشی و تربیتی لازمه تا این تغییر نگرش در جامعه اتفاق بیفته
پس لطفاً و خواهشا همدیگه رو بخاطر تربیتهای اشتباهی که در عموم نسل قبل بوده، سرزنش نکنیم. چه مردها و چه زنها رو . بلکه با صبر و مدارا، همراهی کنیم و آماده کنیم برای تربیت نسل آینده ای بهتر...
پ.ن: میترسم همینطوری ادامه بدم یه کتاب از یادداشتهای دوران کرونام بدم بیرون 😄
تو مطلب قبلی خیلی لطف داشتین به ما، ممنونم.شکرخدا بهتریم و تبمون قطع شده. همین باعث شده از گیجی و بیحالی شدید دربیایم. لا حول و لا قوة الا بالله
خیلی خوشحالم که بهتری
و می تونم حدس بزنم دوست اولی که باهاش صحبت کردی کی بوده 😎