به شوق روی تو...
۱۳ رجب، یه مجلسی دعوت شده بودیم که من دلم نمیخواست برم... به همسرم گفتم و منطقی پذیرفت. ولی ته دلش هم ناراحت شد. ( کاش نگفته بودم)
بعدش که دیدم اینطوری شد، دلم رو راضی کردم و آروم کردم و بعدش به همسر گفتم: نه ولش کن آقا ، بریم... و وانمود کردم که مساله ام کاملا حل شده و راضیام، چون میدونستم دلش میخواد که باشه ولی دوست نداره من هم دلخور باشم.
دلم رو راضی کردم و توی کانال خصوصیم، به امام زمان گفتم هوامو داشته باشن و اون چیزایی که میترسم ازش، پیش نیاد.
دو سه روز پیش همسرم زنگ زد و گفت: خانم دمت گرم که قبول زحمت کردی بری خونه مادرت، من درسمو بخونم. حالا من هم یه خبر خوب دارم.
سفر ۳ روزه کربلا دعوت شدیم، آخر هفته ( درست همون ۳ روزی که قرار بود توی اون موقعیت باشم) واقعا هنگ کردم یه لحظه. گفتم بپرس ببین ناراحت نمیشن اونها؟
گفت نه دیگه، کربلاست 😍 کربلا ارجحیت داره به همه چیز.
و من هنوز متعجبم از این تدبیر امام... حمایت امام...
بهترین چیزی که میتونست دل همسر و همه رو راضی کنه به اینکه اون مراسم رو نریم
و حالا اون به کنار، فیض به محضر امام رسیدن...
و ایندفعه اگه خدا بخواد، همراه هم داریم تو سفر. امیدوارم بچه هم بیشتر همکاری کنه.
من که هنوز باورم نمیشه ، ولی حتما به یادتون خواهم بود🌹
#
نمیدونم چرا اینجور وقت ها یه عذاب وجدانی ته دلم میشینه
دلم میخواست میتونستم همه آرزومندان رو ببرم با خودم
- ۰۲/۱۰/۲۹
سلام و رحمت
چه تقدیر و تغییر نیک و خیری...
سفرتون به سلامت و پرخیر و برکت باشه ان شاء الله
خیلی التماس دعا