و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

آمدنش را قریب می بینیم...

و نراهُ قریبا

بسم رب الزهراء

سلام...

شاعر میگه:
من اگر برخیزم،تو اگر برخیزی،همه برمی خیزند
من اگر بنشینم تو اگر بنشینی،چه کسی برخیزد؟

**
اینجا سعی میکنم چیزی بنویسم که برای دیگران مفیده، از روزنوشت ها تا خاطرات و دغدغه ها... گاهی هم برای گفتگو و یا به نتیجه رسیدن، مطلبی رو منتشر میکنم.
اگر براتون مفیده بمونید و بخونید.
باعث افتخاره بنده است که محبان حضرت مهدی(عج) اینجا تردد می کنند.
*
همه ی نظرات برام ارزشمندند و دوست دارم با دقت بخونم و جواب بدم،اگر گاهی نشد یا با تاخیر بود، ببخشید.

بایگانی

کبوتر جلد

سه شنبه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۱، ۰۳:۲۱ ب.ظ

بعد همه چالش‌هایی که توی این چند ماه داشتیم، همسرم به پاس صبوری‌هام و به مناسبت سالگرد عروسیمون، قول یه سفر سه روزه تو مشهد رو بهم داد که به قول خودش ، اثر کل تلخی‌ها رو بشوره و ببره. 

حقیقتا خیلی زیاد خوشحال شدم و دو هفته آخر رو هم به شوق این سفر، طی کردم.

شب اول که اومدیم، من با یه عالمه امید اومده بودم، ولی متاسفانه باز یه بحث و دعوا پیش اومد. من دوباره ناامید شدم، حسابی رفتم تو فکر که ای بابا، مشهد نتونه حال من رو خوب کنه، پس به کجا پناهنده بشم؟ 

ولی به قول فاطمه، خود شهر مشهد که خودبخود حالم رو خوب نمی‌کنه! باید توسل می‌کردم.‌

پس متوسل شدم، رفتم تو اون کانال خصوصی که ایده دوستان بود، هر کس یکی برای خودش ایجاد کنه تا با امام حرف بزنه، رفتم و این بار برای امام رضا(ع) کلی نوشتم. 

خیلی حرف زدم، خیلی... 

بعد، به همسری که پکر شده بود از اینکه پس چرا حال من خوب نمیشه با اینکه اینهمه هزینه کرده، گفتم بیا فردا بریم هتل پیش خانوادت، هزینه ای که برای هتل میدی بریم خرید کنیم. خوشحال شد. ولی شک داشت که سر حرفم بمونم یا نه. 

بعد هم با خودم قرار گذاشتم تا آخرین لحظه مشهد بودنم، همه چی رو ساده بگیرم و اصلا غر نزنم و فقط تلاش کنم بهم خوش بگذره. با خودم گفتم فقط همین دو سه روز رو به حرمت امام رضا(ع) تلاش کن. 

به خودم فرصت دادم برای جبران، به خودم گفتم باید دوباره اعتمادش رو جلب کنم. 

عصر همون روزی که پیش خانوادش بودیم همسرم که کلی آروم‌تر شده بود، گفت شاید بتونم کلید خونه رفیقم رو بگیرم. بیشتر بمونیم. 

فهمیدم که امام رئوف خیلی زود برام جبران کرده. ما به هم رحم کردیم و حالا خدا رحمتش رو فرستاده بود.

 از عصر اون روز همه چیز عوض شد. 

 فرداش از صبح تا ظهر آواره بودیم و تو گرما و ... کلافه شدیم. نرگس تو ماشین بغلم بود، هی تکون می‌خورد باید مراقب می‌بودم پاهاش به کمربند و دنده نخوره، سرش به در و داشبورد! آفتاب از روبرو میومد، هیچ راهی نبود جز اینکه با دستهام جلوی صورتش رو بگیرم که نسوزه، دستهام حسابی سوخت. ولی من به امام رضا قول داده بودم. پس صبوری کردم، همسرم هم آروم‌تر شد. و دیگه حسابی قدردانی کرد ازم. 

شب وقتی رفتیم حرم، خیلیییییی حالم بهتر شد و الان دیگه حالم خوبه خداروشکر. 

به دوران اوج برگشتم الحمدلله. و واقعا معجزه امام رضا(ع) بود. 

منی که توی این سه ماه به حد خیلی زیادی حساس و زودرنج بودم، منی که ناامید بودم از بهبود اوضاع و دیگه فقط میخواستم صورت مساله هام رو پاک کنم، 

باز دوباره همون آدم سابق پرامید شدم الحمدلله. واقعا خودمم فکر نمی‌کردم انقدر بهتر بشم. 

اقامت توی این خونه انقدر بهمون چسبید، انقدر حالمون رو عوض کرد، که داریم فکر می‌کنیم ای کاش بیایم مشهد برای زندگی. 

اون شب بعد از حرم با ذوق و هیجان بهش می‌گفتم: آدم تو مشهد که باشه ، روش نمیشه بگه تو شهر غربتم. ولی هر جای دیگه بریم، خیلی سخت تره. 

( آخه ما از سال دیگه باید از تهران بریم و هنوز اصلا معلوم نیست کجا! برای سربازی و دوره تبلیغ، این نامعلومی آینده تا این حد، برامون هم سخته هم جذاب، هم پندآموز. چون واقعا حقیقت دنیا برای همه آدم‌ها همینه، کی می‌دونه آینده چی میشه؟!) 

دیشب به همسر گفتم: خیلی خیلی خوش گذشت، من دیگه واقعا دلم می‌خواد برم حرم دعا کنم آقا ما رو ساکن مشهدش کنه. بیایم پیش خودش همیشه. 

همسرم گفت: نه، دعا کن هر جا که خیرمونه بریم. 

اولش گفتم دیگه اینکه گفتن نداره! قطعا هر چی خیرمون باشه میشه دیگه! ولی بعد دیدم نه، راست میگه، اینکه از امام بخوای هر جا که خیره تو رو بفرسته، لطفش به اینه که هر جایی بری، دلگرم‌تری، چون از را خواستی، میگی آقا من از شما خواستم، پس دلم گرمه که حتما خیرمه. هر جا هم سختت بشه باز به امام میگی. امید داری. 

#

همه اینها رو نوشتم که فقط بگم، تو بدترین شرایط روحی هم، به امامتون پناهنده بشید. تو بدترین حال، امید داشته باشید. حتی اگه امید ندارید، امتحانی حرف بزنید و کمک بخواهید و دست از تلاش برندارید. 

#

یکی از چیزهایی که واقعا شادم کرد، اینکه بالاخره از شر عینک قبلیم راحت شدم! سه سال بود داشتمش و از قبل عید قرار بود عوضش کنیم که هی نمیشد. دیگه انقد دسته‌هاش داغون شده بود، سرمو یه ذره خم می کردم می‌خواست بیفته. داستان داشتم با آشپزی، با نماز با هر کاری که مستلزم خم کردن سر بود! ترمیم هم کرده بودیم ولی فایده نداشت. خلاصه با اینکه همسر گفت اگه عینک بخریم شاید نتونیم هیچ خرجی کنیم، گفتم باشه. عینک برام مهمتره. با اینکه می‌دونستم همسر تو سفر لارج میشه و اگه نیازهام رو نخرم و برگردیم ممکنه حالا حالاها نرسم بهشون و اصلا فرصت نشه خرید بریم، ولی باز هم سر قولم به امام رضا موندم، هیچ چیز نگفتم. و خدا رو شکر که اعتماد از دست رفته همسر، برگشت. حال من خوب شد و بالتبع حال ایشون... 

تازه خدا خوشش اومد، نذاشت دستمون خالی بشه، یهو دوماه یارانه معوقه نرگس رو ریختن:) و روزی‌های کوچیک کوچیک فراوون دیگه، که خیلی جزیی میشه بخوام بگم.

#

قبلاها برای شاد کردن خودم، تک بعدی عمل می‌کردم ولی الان واقعا به این نتیجه رسیدم که آقا جان! دنیا و لذت‌های دنیایی هم خیلی مهمه! اتفاقا بهره ببر، کی میگه بهره نبری؟ بهره ببر و بذار حالت خوب باشه، تا بتونی به آخرت هم برسی! مثلا نمونه‌اش همین عینک، واقعا هر بار می‌بینمش سرحال میشم! 

#

خانم این خونه خیلی باسلیقه بوده، انقدر خونه تمیز و مرتبه آدم کیف می‌کنه. خونشون چون خونه موقته، خیلی کم وسیله داره، ولی همه چیزهای ضروری رو داره. دارم فکر می‌کنم چقدر خوبه همیشه خونه همینجوری باشه، تا یه دست می‌کشی همه جا تمیز میشه:) چقدر خوبه این سبک‌بالی و سادگی! 

نرگس بعضی از اولین‌کارهاش رو همینجا شروع کرده، مثلا: دمر شدن:) قبلا فقط غلت می‌زد... به علاوه، دندون دردهاش هم شروع شده.

#

دیشب وقتی رسیدیم حرم گرسنه بودم و می‌دونستم با کلوچه‌ای که دارم سیر نمیشم. ولی نمیخواستم از لارج بودن همسر سواستفاده کنم. به شوخی گفتم: چی؟ میخوای برام اشترودل بخری؟! نه زحمتت میشه:) 

با خودم گفتم اگه بتونه میره می‌خره، اگرم نه می‌خندیم و تموم میشه‌. 

فورا رفت خرید. 

خیلی دعاش کردم تو دلم. این محبت‌های ریز ریزش، دلم رو گرم می‌کنه به زندگی. #برای_آقایون

  • .. مَروه ..

نظرات  (۵)

  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • یه لبخند خیلی بزرگ و پهن

    پیامبر کوچک

    خیلی خوشحالم که سرحالی و پر امید

    :*

    پاسخ:
    لطف داری همیشه رفیق:) 
  • اقای ‌ میم
  • ان شاء الله روز به روز حال روحیتون بهتر بشه، برای ما هم دعا کنید.

    پاسخ:
    ممنونم

    خداروشکر که همه چیز ردیف شد 😍 

    اخ اخ اشترودل نوش جوووونت 

    +اون موقع که از وب رفتم یا تازه ازدواج کرده بودی یا مجرد بودی هنوز 

    درستع ؟ 

     

    پاسخ:
    یادم نیست دقیقا... فکر کنم هنوز مجرد بودم. 
    وای چقدر دوست داری! :) بیا یکی برات بخرم بفرستم. 

    مجرد بودی مروه 

    من کاملا وبت رو یادمه 

    اسمت رو یادمه 

    اما اصلا همسر و بچه ای ازت یادم نمیاد الان درباره من رو خوندم دیدم همون سال ک من رفتم شما با یک طلبه ازدواج کردییی 😍

    نوووش جونت 

    منم تهرانم 

    تهرانم فک کنم پیدا میشه از این  اشترودل های رضوی  

    :)) 

    پاسخ:
    :)))
    سلامت باشی عزیزمم
    نرگس جان که سه ماهه اومده، قطعا نبودی:)
    خوبه پس:) آدرس بده پست کنم برات:))

    ان شالله همیشه دلتون خوش باشه با هم

     

    بله دیگه زندگی بالا و پایین داره

    به قول یه بنده خدایی دوتا پا وقتی راه میریم یه وقتی یکی جلو و دیگری عقب، اما هیچکدوم از هم دلخور نمیشن چون نوبتی این میاد و میره

    مثل روزهای خوب و بد آدم

    پاسخ:
    ممنونم عزیزم
    واقعا خیلی خوبه همیشه مثبت و باامید فکر کنیم
    ولی‌...
    دیگه حال روحی آدم هم بالا پایین داره! 
    نه تو حال بد باید ناامید شد، نه تو حال خیلی خوش باید توهم جاودانگی زد! 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">