دل بی عشق می گردد خراب،آهسته آهسته
دیشب،در اوج دلتنگی
که چرخ می زدم در دلانه هایم،
دلبرانه ای یافتم از جنس اضطرار....
در ساعت عاشقی
3:13 دقیقه ی صبح
یک نوشته،یک وب،یک صفحه ی مجازی...
که پای پست هایش باریدم...
*
آرامشم..
درگیر با آشوب..
دیشب،در اوج دلتنگی
که چرخ می زدم در دلانه هایم،
دلبرانه ای یافتم از جنس اضطرار....
در ساعت عاشقی
3:13 دقیقه ی صبح
یک نوشته،یک وب،یک صفحه ی مجازی...
که پای پست هایش باریدم...
*
آرامشم..
درگیر با آشوب..
از درس خونها بدمون میاد،خودمونم نمی دونیم چرا... چون اهل فکر نیستیم.. واقعا اگه بدتون میاد دلیل میگید؟؟
خیلی دوست داشتم ذهنیاتم رو نسبت به حضرت زینب جمع کنم و یه چیزی بنویسم اینجا،اما نشد متاسفانه. در هر صورت عیدتون مبارک....همین
چقدر شیرین بود فریادهای امشب
امشبی که خدا بزرگی اش را،
و آرامش این پناه بزرگ را،
در سایه سار انقلاب، نشانم داد....
فردا، به اذن الله، مشتی می شوم بر دهان دشمن،
می آیم،با قلبی آکنده از بغض و کینه
بغضی از آن روز که خبر شهادت پدر پنج قلوها در سوریه را شنیدم
آن روزی که خون دل مصطفی ها و شهریاری را ها با سیمان پر کردند
آن روزی که اشکهای دختر شهید تهرانی مقدم در فراق بابایش را دیدم،و شنیدم خاطرات یک یتیم پنج ساله را،
آن روزی که به علی خلیلی گفتند به تو چه ربطی داشت.
آن روزی که اشک های رهبرم را دیدم،
آن روز که تانک ها، پیکر مجروح مردان سرزمینم را شخم زدند...
روزی که چادر از سر زنان کشیدند
روزی که کف زدند و جشن سلطنتی گرفتند که مملکت را به بیگانه داده اند..
نه..
بغض من کهنه تر است...
تا حالا زیاد از قاب حیاط خلوتمون آسمون خدا رو نگاه کرده بودم،اما امشب فرق داشت..
امشب،صدای منور،صدای انقلابی که زنده است،تو دل یه بهمن واقعا سرد،با همه ی شبها فرق داشت..
الله اکبر...
صدای گرم آدم هایی که نشون میدن هنوزم کسی هست که نظام اسلامی رو بخواد..
هنوزم هست معین خدا
صدایی گرم و فریادی از سر بغض دشمن که امید بخش نصرت الهیه تو دل این شب سرد ایمان سوز..
الله اکبر
خدا بزرگتر است از استکبار
خدا بزرگتر است از آمریکا
الله اکبر
خدای ما،
بزرگ تر است از هر ترسی
بزرگ تر از هر تاریکی...
امشب،با هموطنانم،همچون مردمان استوار، و رجال صادق، محکم و کوبنده فریاد زدم بر سر هر آن کس که از صلابتم خواهد ترسید..
من،مثل همه ی ایستادگان سرزمینم،فریاد زدم:
خدا از همه چیز و همه کس بزرگتر است.....
*
ادامه دارد....
یکم فضا طوریه که نه میتونم شکایت کنم،نه میتونم رها باشم و آرام...
و این مسلما بخاطر ضعف ایمانمه وگرنه راضی بودم به هر آنچه که خدا برام میخواد.
شرایط انقدر خوب تر از قبله که باید دائما شکر کنم..
اما نمی دونم چرا به ثبات نمیرسم..
خیلی دوست دارم بدونم در یه شرایطی که یک عالم کار هست برای انجام دادن،و از در و دیوار داره می ریزه برام،میتونم بعضی فعالیت ها رو کنار بذارم؟؟
طرف گفت خب یکم برنامتو سبک کن به کلاس فلان روز برسی،خیلی مهمه و ال و بل.
واقعا مهمه،اما گفتم دوست ندارم مثل شوید هر هفته بیام سر کلاس و برگردم بدون هیچ مطالعه ای،استاد بیچاره هم دلش خوش باشه به من شاگرد.
من اگه چیزی رو یاد می گیرم،در مقابلش مسئولیت پیدا می کنم.
دیگه بیشتر از این نمیتونم هندونه بردارم،بهتر اینه که همین چندتا رو به هدف برسونم.
پسر خاله نامحرم است!
مرد متاهل با دو فرزند،نامحرم است!
پیرمرد غریبه، نامحرم است!
پسر همسایه ی 15 ساله، نامحرم است!
همکار، نامحرم است!
خواستگار، نامحرم است!
(سمت این مطلب مونث هست،اما اصل موضوع مربوط به هر دو جنس است.)
#لطفا_توجیه_نکنیم.
تو هم
مهاجر الی اللهی
«معصومه»
/آیت ا.. طالقانی/