پندی از مورچه های بالدار!!!!
چند شب پیش، بی خوابی های شبانه به سر ما زده بود و با چوب کبریتی میان پلک ها، نشسته بودیم به سرودن!!
و خب،خانواده چون مثل بنده دچار جنون های شبانه نمیشن،در خواب ناز فرو رفته بودن،
و ما برای اینکه هم یه مقداری حس نوشتن رو که بسیار نایابه این روزها،در خودمون تقویت کنیم و هم به این خاطر که به نرمی خوابِ عزیزان آسیبی نرسه، یه شمع روشن کردیم گذاشتیم کنارمون...
اما...
قصه درست از جایی شروع شد که مورچه های بالدار، این یه ذره نور رو دیدن و ما رو مورد الطاف بیکران خودشون قرار دادن!
نمیدونم تا بحال باهاشون مراوده داشتید یا نه!
این موجودات خدا، مدام به در و دیوار میخورن، و خب یه صدای اعصاب خورد کنی ایجاد میشه این کوبیده شدنشون.
دیدم با این وز وز و حس بدی که ناشی از زیستن با جانوران ایجاد میشه،اصلا نمیشه شاعری کرد!
این شد که شروع کردیم به تار و مار کردن...
هر دو ثانیه 5-6 تایی می کشتیم ولی افاقه نمیکرد! (اغراق!)
یک لحظه دست از کار کشیدم و ابتدا به این موضوع فکر کردم که: آخر چرا؟!!!
در چنین شب کم یابی اینها چی میگن الان؟!
و خب مسلما بی حکمت نبود حمله ی مورچه های بالدار اونم یحتمل از سقف خانه!- چون هیچ دری باز نبوده برای ورود این عزیزان-و چون بی حکمت نبود جای فکر داشت.اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود:
منِ انسان صاحب تعقلِ مدعیِ قدرت و شکوه و جسمیت،با صدای این کوچولوهای وروجک،رشته ی کلام رو از دست میدم!!!
آیا؟!
دوم اینکه من اگر شاعرم چطور دلم میاد موجودات خدا رو که روزی از او میگیرند تار و مار کنم؟
و سوم اینکه آیا این از ظرفیت کم من نیست که از صداشون اذیت میشم؟
اما هر چی فکر میکردم انگار به اون چیزی که باید میرسیدم نرسیده بودم...
چند لحظه نگاهشون کردم.
دور شمع مدام پرسه می زدن،نزدیک که میشدن و گرما که زیاد میشد، خودشونو پرت میکردن عقب و میخوردن به دیوار..! (صدای آزاردهنده شون از این برخورد نشات می گرفت)
و بعضی ها نزدیک شمع که میرسیدن می افتادن پایین و از نو می اومدن بالا،دوباره می افتادن و دوباره...
خوب که نگاهشون کردم،دیدم همه زندگیشون اینه که کنار نور باشن.(اما...)
خوب تر که نگاهشون کردم دیدم با اینکه هی دور میشن،دوباره خودشون رو نزدیک میکنن و انقدر این کارو تکرار میکنن تا وقتی که پدیده ای مثل انسان،جونشون رو بگیره!
بهتر که نگاهشون کردم، یاد قصه ی تکراری شمع و پروانه افتادم..
اما اونها فرقشون با پروانه چیه؟
فرقشون اینه که هیچکس از پروانه بدش نمیاد..و پروانه مزاحم نیست.
فرقشون با پروانه اینه، که مورچه ها میترسن از گرمای شمع،و از یه فاصله ای نزدیکتر نمیشن و چون نزدیک نمیشن،در نور شمع حل نمیشن..و انقدر دور میشن و نزدیک،تا اینکه یکی جونشون رو بگیره، و شاید اگه این هراس در وجودشون نبود، لازم نبود انقدر به در و دیوار بخورن.
و پروانه ها،
اصلا به گرما توجهی ندارن،انقـــدر نزدیک میشن،تا وقتی که حل بشن در نورِ گرمِ شمع...
هیچکس پروانه های عاشق رو نمی کشه،
و اگر بکشه،
کارش مذمومه...
---

نتیجه گیری با خودتون!
(منتظر نظراتتون هستیم.)